چهارشنبه ۲۷ تير ۱۴۰۳ - ۰۴:۱۵

از شاهنامۀ فردوسی تا شهيدنامۀ عاشورا

«شاهنامه»‌ی فردوسی نیز کتاب عشق و حماسه و عقل و اخلاق و سوگواری و تراژدی و قهرمانی است؛ امّا خود آن حکیم طوسی هم باز نسبت به خاندان پیامبر اسلام اظهار عشق و ارادت می‌کند. وانگهی بسیاری از آنچه او در شاهنامه فرموده است، به دنیای اسطوره‌ها و افسانه‌ها سر می‌کشد؛ و البته در زمرۀ زیباترین و دلیرانه‌ترین سرکشی‌ها است! هم اثر فردوسی و هم زندگی خود فردوسی.

از شاهنامۀ فردوسی تا شهيدنامۀ عاشورا

جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: 

عشق از اوّل سرکش و خونی بود
تا گریزد آن که بیرونی بود
در دل عاشق به جز معشوق نیست
در میانْ شان فارق و فاروق نیست
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می‌فتاد
باده از ما مست شد، نی ما از او
چرخ از ما هست شد، نی ما ازو 
تو به یک خواری گریزانی ز عشق
تو به جز نامی، چه می‌دانی ز عشق
عشق، چون وافی است، وافی می‌خرد
در حریف بی‌وفا می‌ننگرد
در دل معشوق، جمله عاشق است
در دل عذرا همیشه وامق است
شادباش‌ای عشق خوش سودای ما‌ای طبیب جمله علّت‌های ما
عاشقان را شد مدرّس حُسن دوست
دفتر و درس و سبقْ شان روی اوست

مولانا در باب عشق و شرح عشق کولاک کرده است، بیداد کرده است (!)، هم در جای جای کتاب مثنوی معنوی‌اش و هم در جای جای کتاب شمس تبریزی‌اش. امّا حقیقتاً آنچه مولانا فرموده است، مصداق مجسّمش را در عاشورا و کربلا می‌توان سراغ گرفت.

همان داستان بلندی که آمیزۀ عشق و  حماسه و عقل و اخلاق و سوگواری و تراژدی و قهرمانی است؛ و خود مولانا نیز به آن اشاره دارد: 
کجایید‌ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید‌ای سبکروحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی

«شاهنامه»‌ی فردوسی نیز کتاب عشق و حماسه و عقل و اخلاق و سوگواری و تراژدی و قهرمانی است؛ امّا خود آن حکیم طوسی هم باز نسبت به خاندان پیامبر اسلام اظهار عشق و ارادت می‌کند. وانگهی بسیاری از آنچه او در شاهنامه فرموده است، به دنیای اسطوره‌ها و افسانه‌ها سر می‌کشد؛ و البته در زمرۀ زیباترین و دلیرانه‌ترین سرکشی‌ها است! هم اثر فردوسی و هم زندگی خود فردوسی.

با همۀ اینها، داستان کربلا علاوه بر جنبه‌ها و جلوه‌های اعتقادی  و الهی و آسمانی‌اش و علاوه بر جایگاه بلندی که در متن معارف دینی و اسلامی و شیعی دارد؛ حدیث دیگر و داستان حقیقی دیگری است. حقیقت دیگری است. حقیقت شکوهمندتری است.  

کربلا «حماسه عشق» است. حماسه عشق و عقل و همراهی و هم‌مرزی این دو اقلیم است. براساس آنچه در کتب تاریخی دینی ذکر شده است، حسین بن علی (ع) در اوج هجوم درد و رنج و مصیبت «بیعت تحمیلی و فرمایشی»، به سراغ پیامبر رفت. سر بر آرامگاه نهاد و گریست. شاید یاد روز‌هایی در دلش زنده شده بود که در آغوش بهاری پدربزرگ فرومی‌رفت گام بر سینه مصطفی (ص) می‌نهاد.

خوارزمی در «مقتل الحسین» و مجلسی در «بحارالانوار» و ابن شهر آشوب در «مناقب»، این واقعه را ثبت کرده‌اند. حسین (ع) را، پس از راز و نیاز عاشقانه بر مزار جدش، لحظاتی چند حالت رؤیا فراگرفت. پیامبر (ص) را دید که جمعیت فرشتگان،  از چپ و راست و پشت سر، همراهی‌اش می‌کنند. دست پیش آورد و حسین (ع) را مثل همان دوران کودکی و سال‌های دور از دست رفته دوباره گرم بر سینه‌اش چسباند و چشمانش را بوسید و گفت: 
ـ عزیزم حسین! تو را اکنون چنان می‌بینم که گویی کشته شده و گروهی از امت من تو را با لب‌های تشنه بر خاک سرزمینی که گویا کربلا نامیده می‌شود سر بریده‌اند.
ـ خرج  الحسین بن علی من منزله ذات لیلة، واتی الی قبر جدّه، فقال السلام علیک یا رسول‌الله (ص) ...
ـ ثمّ جعل الحسین یَبکی، حتی اذا کان فی‌بیاض‌الصبح، وضع رأسه علی القبر، فاغفی ساعة، فرأی النّبی 
قد اقبل فی کبکبه من الملائکه عن یمینه و عن شماله و من بین یدیه و من خلفه حتّی ضمّ‌الحسینَ الی صدره، و قبّل بین عینیه، وقال:
- یا بنّی یا حسین! کانّک عن قریب اراک مقتولا مذبوحاً بارض کربٍ و بلاءٍ مِن عصابة من امّتی، وانت فی ذلک عطشان لاتُسقی...

از حلاّج نقل کرده‌اند که گفت: «در عشق دو رکعت باشد که وضوی آن درست نیاید الاّ به خون». زبان عشّاق و جهان عُشّاق، زبان و جهان دیگری است.  

هر کس به این زبان و جهان «عقیده دینی» دارد، در این باب نیازمند پرسش و پاسخ نخواهد بود. امّا آن را هم که عقیده ماورایی و متافیزیکی و معجزه پذیری نیست، باز باید فهم زبان پر راز و رمز عشق و عرفان و اسطوره باشد.  

فیلم سینمایی «روز واقعه» را ببینید. از «بهرام بیضایی» که زبان عشق و حماسه و خیال و آرمان و اسطوره را می‌شناسد، بپرسید. چگونه ممکن است جوان مسیحی عروسی کند و در لحظات آمادگی برای ورود به حجله، صدای رمزآمیز و راز انگیز «هل من ناصر ینصرنی» را از فرسنگ‌ها دورتر بشنود و حجله عروسی را به سوی حجله شهادت ترک کند؟ زبان عشق و زبانه عشق پاسخگو است. زبان رمز، زبان بی‌زبانی است.
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی‌زبان روشنگر است

نویسنده :
جلال رفیع
گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب