چهارشنبه ۲۹ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۰:۴۶

این کتاب ذهن شما را درگیر خود می‌کند

«گفتگو در تاریکی» با پایان یافتن دنیای تاریکی‌به آخر نمی‌رسد. این گفتگوی جمعی برای رویارویی با دنیای ناشناخته به گفتگویی تک نفره بدل می‌شود که سعی‌در پاسخ به چرایی و چگونگی‌تفاوت در توان انسانی‌دارد.

سلماز موگویی در یادداشتی در نقد کتاب گفت وگو در تاریکی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: «گفتگو در تاریکی» تجربه عجیبی است که تا چندین روز ذهن را درگیر خود می‌‌کند.

در این تجربه یکی‌از حواس پنجگانه  برای ۹۰ دقیقه از کار افتاده و فرد وارد فضایی بدون نور می‌‌شود. فرد نابینا نیست ولی‌در دنیای بدون نور، انگار دیدن حرفی‌برای گفتن ندارد. هنگام ورود، ساعت، عینک، تلفن همراه یا هر آنچه از خود نوری تولید کند را از ما می گیرند. اطمینان می‌‌دهند که خطری متوجه کسی‌نیست و راهنمایی‌در آنطرف تاریکی‌به انتظار نشسته تا ما را با دنیای دیگری‌آشنا کند. حقیقت راهنما، دنیای تاریکی است. عصایی در اختیارمان قرار می دهند که نابینایان از آن برای بهتر حرکت کردن، استفاده می‌‌کنند و با این عصا اولین قدم به دنیای تاریکی‌برداشته می شود.

از اینجا به بعد فقط می توان از چهار حس از حواس پنجگانه برای شناخت دنیای اطراف استفاده کرد. با گروهی هشت نفره وارد می‌‌شویم، خوشبختانه تنها نیستیم و این کمی‌از ترس یا شاید عدم اطمینان کم می‌کند. صدایی ناآشنا سلام می‌کند و خود را با نام کوچک معرفی‌می‌کند. از همه می‌خواهد که خود را با صدای بلند و آرام معرفی‌کنند. او از آوای صدا، شخص و مکانش را شناسایی می‌‌کند. جالب آنکه تا آخر راه هیچ نامی‌را فراموش نمی‌‌کند. توضیح می دهد که هیچ عمل عجیب و غریبی قرار نیست اتفاق بیفتد و فقط گروه برای ۹۰ دقیقه با تجربه رفتن به پارک، خیابان، شهر و جنگل مثل یک نابینا روبرو خواهند شد. تاکید بر بو کشیدن، گوش دادن به صداها و لمس کردن اجسام دارد و یادآور می شود هر تجربه‌ای به گفتگویی تبدیل شود.

گروه شروع به حرکت می‌کند. استفاده درست از عصایی که در دست داریم در ابتدا تقریبا غیر ممکن است و دائماً به پای نفرات جلو یا عقب گیر می‌کند. حس ترس و عدم امینت از ناشناخته به قدری زیاد است که گروه به کندی حرکت می‌کند.

هردو پا حالت زنجیر شده دارند و به سختی از هم فاصله می‌‌گیرند. چند دقیقه اول شاید سخت‌ترین مرحله از این راه باشد و چندین بار فکر خارج شدن از دنیای تاریکی‌به ذهن سر می زند. با کمرنگ تر شدن ترس، بدن شروع به شناخت ناشناخته‌ها می‌کند. لمس می‌کند، بو می کشد و به صدا‌های اطراف گوش می‌سپارد. سئوال‌های راهنما و علاقه به پاسخگویی افراد گروه پایانی ندارد.

کم کم گفتگو‌های دو یا سه نفره شکل می گیرد و افراد هر آنچه را که تجربه می‌کنند به گفتگو می نشینند.

حضور «دیگری» در آن تاریکی‌حتی زمانی‌که ساکت هستند به خوبی‌حس می شود و تشخیص اینکه چه کسی‌در کنارتان حرکت می‌کند، گاهی با دستی‌که به دستی‌، یا به مو و بدنی می‌خورد آسانتر می‌‌شود. افراد گروه بیش از حد معمول در مقایسه با دنیای روشنی، با یکدیگر گفتگو می‌‌کنند. نیاز به شناخت و رویارویی با دنیای ناشناخته آنها را وادار به گفتگو می‌کند. به خیابان می رسیم و کسی‌می‌گوید « مواظب باش چراغ هنوز قرمز است» (چراغ مسلح به صدایی است که قرمز یا سبز بودن آنرا مشخص می‌کند). حتی گروه سوار قایق می شود و حس حرکت روی آب را به خوبی‌درک می‌‌کند. عبور از جنگل، مزرعه، شهر، کتابخانه، ساختمان و... تجربه‌هایی‌هستند که در دنیای تاریکی‌امتحان می شوند و انسان آن را با دنیای روشنایی مقایسه می‌کند. 

بعد از یک ساعت حرکت و گفتگو زمان استراحت در سکوت فرا می‌رسد. حالا می‌توان به هر آنچه که تجربه شده بدون گفتگو فکر کرد. موزیک ملایمی از بلندگو‌ها پخش می شود و تک تک افراد تنها می شوند با خودشان، حس‌های تجربه شده و تاریکی‌، تاریکی‌و باز هم تاریکی‌.

 بعد از چند دقیقه استراحت به آخرین ایستگاه می رسیم، کافه‌ای در دل‌تاریکی‌که میزبان تشنگی این راه طولانی‌خواهد بود. لیست نوشیدنی‌‌ها در بیرون از دنیای تاریکی‌خوانده شده. سفارش می دهیم و به انتظار می‌نشینیم. کسانی که که سفارش را قبول می کنند و آن را آماده، مثل صاحب صدا نابینا هستند. پول می دهیم و بقیه پول خود را پس می گیریم و اولین بار است که می‌فهمیم اندازه و جنس پول‌ها باهم فرق دارند.

دنیای تاریکی‌پایان می‌گیرد و نور چشم را کمی‌آزار می دهد. اولین نیاز، نیاز به دیدن صاحب صداست. صاحب صدایی که ۹۰ دقیقه نه فقط همراه که رهنما هم بود. دوباره سلام می‌کند. در دنیای روشنایی او نابیناست ولی‌به باور من او در دنیای تاریکی‌از هر بینایی بهتر می دید. از دنیای خود می‌گوید و از تجربه‌های خود در دنیای روشنی، از محدودیت‌ها و سختی ها.

«گفتگو در تاریکی» با پایان یافتن دنیای تاریکی‌به آخر نمی‌‌رسد. این گفتگوی جمعی برای رویارویی با دنیای ناشناخته به گفتگویی تک نفره بدل می شود که سعی‌در پاسخ به چرایی و چگونگی‌تفاوت در توان انسانی‌دارد. ضعف فزاینده و ناتوانی‌انسان با از دست دادن فقط یکی‌از حواس از یک طرف و توان صاحب صدا با همان چهار حس از طرف دیگر، کشمکشی درونی‌را بعد از ترک دنیای تاریکی‌در انسان ایجاد می‌‌کند.

«توانی‌» که قدرت کشیدن تصویر را داراست با «توانی‌» که از این حس برخوردار نیست، هردو در یک زمان و مکان فقط به دلیل تفاوت در میزان شناختشان از موقعیتی، تصویری نه چندان واضح از مرز بین توان و ناتوانی انسان را نشان می‌‌دهند.

دست آخر حس نزدیکی‌به افراد گروه و به صاحب صدا بعد از پایان این گفتگو، تجربه ای  ست که به آسانی از یاد نمی‌رود.

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب