پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۰:۲۱

دنبال قشنگی‌های زمستان بدویم

چند سال است که از اواسط پاییز لباس‌های گرم و بافتنی را در کمد آویزان می‌کنم تا در هوای سرد بپوشم و لذت زمستان را تجربه کنم، اما محل کار و خانه‌مان آن قدر گرم است که مجبورم همان لباس‌های معمولی را دوباره تن کنم.

وجیهه تیموری در ضمیمه آفتاب مهتاب امروز روزنامه اطلاعات نوشت: هوای تهران سرد است اما نه اندازه روزهای بهمن‌ماه.

برف هم هفته پیش فقط یک روز بارید و تمام آن آب شد.

در حالی که در تحریریه روزنامه پشت کامپیوترم نشسته بودم و دنبال عکس مناسب برای جلد این شماره می‌گشتم، هم برای این هوای معتدل یازدهمین ماه سال غمگین بودم و هم نگران تمام‌شدن زمستان و برف‌بازی نکردن و به بهار و تابستانی فکر می‌کردم که گرم و خشک خواهد بود و طبیعت را تشنه خواهد گذاشت. 

ناگهان چند تصویر زیبای خوش آب و رنگ زمستانی توجهم را جلب کرد. از نام تصویرگر به وب‌سایت او و صفحاتی که در فضای مجازی دارد رسیدم. چند دقیقه به تصویر جلد این شماره و تصویر این صفحه نگاه کردم و غرق شوقی کودکانه شدم.

طبق عادت همیشگی، بلافاصله زندگینامه و توضیحات تصویرگر را درباره این تصاویر خواندم:من سارا لوخارت هستم اما بیشتر مردم مرا با نام مستعارم ساچ می‌شناسند. من به عنوان یک تصویرگر و هنرمند مستقل کار می‌کنم. کار من بر آرامش، تماس عمیق با طبیعت و روح ماجراجویی متمرکز است. 

من دوست دارم تمامی لحظات ارزشمند کوچک را ترسیم کنم تا جادوی زندگی روزمره را به تصویر بکشم.من در شهر کوچکی در جنوب آلمان بزرگ شدم و دوران کودکی من با ماجراجویی در طبیعت همراه بوده‌است. وقتی نقاشی نمی‌کشم، می‌توانید مرا در حال پیاده‌روی در جنگل یا در حال پخت در آشپزخانه‌ام پیدا کنید.

من چند هفته است که به‌خاطر آسیبی که به بازویم وارد شده، نقاشی نکشیدم اما امروز صبح با دیدن بارش دانه‌های برف تازه از کنار پنجره، احساس بیرون آمدن از خانه و راه رفتن روی برف ترد دلم را زنده کرد. دیدن برف همیشه حس یک دختر شش ساله بودن را به من می‌دهد! همیشه چیزی جادویی در اولین برف وجود دارد! امروز اینجا خیلی سرد است ولی ما همچنان منتظر برف‌های بیشتر
 هستیم!

آنقدر احساس خوبی دارم که می‌توانم دوباره به آرامی بازویم را حرکت دهم! باورتان نمی‌شود چقدر خوشحالم. سعی می‌کنم به زندگی روزمره برگردم. می‌خواهم این احساسم را با این نقاشی‌ها نشان بدهم.
2
جما کومن، تصویرگر و نویسنده‌ای است که در نورتامبرلند زیبا و وحشی در شمال انگلستان زندگی می‌کند. عشق او به نقاشی و طراحی از کودکی و زمانی آغاز شد که روزهایش را در دنیای خیالی‌ای سپری می‌کرد که با مداد‌های رنگی ساخته بود. بزرگ‌تر که شد به مدرسه هنر رفت و نقاش شد.

حالا یک مادر است و روزها با دو فرزندش نقاشی می‌کند و از استودیوی کوچکش به روزهای روشن، جلگه‌ها، جنگل‌ها و تپه‌ها  می‌نگرد و با الهام از چیزهای ساده در زندگی و  طبیعت و مشاهده دنیاهای کوچکی که در آن‌ها پیدا می‌کند، تصاویر خودش را می‌سازد.

به نظرتان وقتی تصویر صفحه مقابل (صفحه 3) را می‌کشیده، به چه چیزی نگاه می‌کرده؟ کودکانش در طبیعت جلوی خانه‌اش بودند یا او در خیالش با برف و درختان و پرندگان، این صحنه را دیده؟
3
به خودم فکر می‌کنم. چند سال است که از اواسط پاییز لباس‌های گرم و بافتنی را در کمد آویزان می‌کنم تا در هوای سرد بپوشم و لذت زمستان را تجربه کنم، اما محل کار و خانه‌مان آن قدر گرم است که مجبورم همان لباس‌های معمولی را دوباره تن کنم.

از برف و باد و باران و یخ و سرمای زیاد هم خبری نیست. پیاده‌روی هم نمی‌کنم و مسیر خانه و کلاس و خرید و ... را با ماشین و مترو می‌روم و برمی‌گردم.

چه خوب که این توضیحات و این تصاویر را خواندم و دیدم. هنوز از زمستان چیزی باقی مانده. هنوز می‌توانم تا ردپای برف روی کوه‌هاست و تا دمای آفتاب از سرمای هوا کمتر است، دمای خانه را کم کنم.

از آن لباس‌های بافتنی بپوشم. بگذارم بخار کتری و قوری چای و عطر قابلمه آش، روی شیشه اتاق بنشیند. با لباس گرم در خیابان‌های شهر راه بروم و دنبال زیبایی‌های طبیعت و حال خوش در فصل سرد و جادوی پنهان شده در  اتفاقات عادی و ساده باشم.

حیف است روزهای زمستانمان مثل روزهای پاییز یا تابستان بگذرد.باید با طبیعت آشتی کنیم؛ شاید او هم با ما آشتی کند و اطرافمان مثل رویاها و نقاشی‌هایمان از زمستان، زیبا و پربرف شود. 

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب