محمدعلی فیاضبخش - روزنامه اطلاعات: سادهترین و عافیتجویانهترین کار برای نخبگان اجتماعی و فرهنگی هنگام بروز بحرانها این است که با موج هیجانات همراه و بلکه بر آن سوار شوند و برای مبادای خود از این نمد کلاهی ببافند و سختترین و البته مناسب مصالح حال و آینده آن است که برای بحرانزدایی و زیرساختسازی، مفرّی بجویند و معبری بسازند. راه نخست، جستاری برای اظهار همراهی و همدردیِ صِرف است؛ ولو آنکه درد، نهتنها درمان نشود، بلکه ساکت هم نگردد. راه دوم، در کنار همدلی، فراهم ساختن زمینههای دلارامیاست؛ ...و میان این دو طریق، در عمل فاصله بسیار است.
البته موجسواری نخبگان با هیجانات ناشی از بحرانها، وجاهتی پوپولیستی برای آنان میآورد، لیک در عمل ندیدهایم که برای مردمان عادی که درگیر هیجان و برونریزی هستند، ارمغانی آورَد. در پی فرو نشستن بحران، دوباره مردم عادی هستند و هزارویک مشکلی که بدان سبب به خیزششان کشانده بود؛ بعدش چه؟!
گروه دوم نخبگان، اما صابون برخی اتهامها را به تن و جامهی خویش میزنند و لیک مراقباند که کف صابون، چشمانشان را نیازارد و نبندد.
اینکه در لایههای تودرتوی اندرونیِ سیاست در سرسرای رقابت چه میگذرد و خروجیهایش چیست و چهها خواهدبود، واگذار اهل سیاست و خطرکردگان میدان قدرت! ...و اما اینکه در گوشهی رینگ زندگیِ مردمان عادی نیز آنچنان صحنه را به غبار و کدورت اضافی بیالاییم تا دیگر چشمشان حریف را هم نتواند ببیند، چیز دیگری است که گاه نخبگان در آن به خطا میروند.
به یقین و اطمینان، بر این نظر هستم که در شرایط پیچیده و بعضاً رازآلود امروز، رینگ سخت زندگی مردم را نباید از آنچه هست، سختتر کرد و این سختتر شدن، با دمیدن در کورهی سوزان «امیدسوزی»، «عصبانیتسازی» و «هیجانپردازی» است.
نخبه فرهنگی و اصلاحگر اجتماعی بداند که مردمِ نشسته در تاکسی و ایستاده در صف ارزاق و انتظارکشیده در ایستگاه مترو و هرگوشهی دیگر جامعه، قطعاً بیش از ایشان بلدِ اعتراض و شکایتاند و آمادهی نفسدرنفس شدن با ادبیات آه و ناله و شِکوه و دریغ و افسوس. آقای نخبه اگر هنری دارد -و از سر همان هنر، منت نخبگی بر این مردم میگذارد و در جایش نانش را میخورَد- هنرِ یافتن برونرفتاست از گوشهی رینگ غبارگرفته و حصارکشیده و آن، این است که مربیوار به مشتخوردهی ناتوان، توان و امید دهد و اجازه ندهد، ازپایْنشسته به تماشای مرگ خویش بنشیند؛ وگرنه برای فریادزدنی که در پیاش آرام و سکونی ماندگار و کارساز نباشد، مردمانِ دستوپنجهنرم کرده در مشکلات، از آقایانِ نخبگان، کاربلدترند! نقش نخبگی آن نیست که اگر خونی از بدن مجروحی میرود، به سوگ مرگِ نیامدهی او بنشینیم؛ بلکه اگر بلدِ کاریم، خونش را بند بیاوریم، اگر نیستیم، لااقل بختک جلوی رویش نشویم.
اکنون تکلیف امثال من -که گرچه نخبه نیستند، اما به سبب تجربیات و زیستهها، درگیر هیجانات و عصبانیتها نمیشوند- آن است که اگر یار مردم نتوانند بود، خاری بر انبان کاهشان نشوند. غرولندافزایی، بدون پذیرش و اقدام مسئولیت انسانی و اجتماعی یا طفره رفتن از عذاب وجدان است و یا کلاهبافی از نمَدِ یأس و حِرمان. امروزِ روز، روز تبدیل دلمردگی و یأس و نومیدی به مسئولیتپذیری مدنی و اخلاقی و عاطفی است. نه کاسب باید منتظر ادب مشتری بماند تا انصاف ورزد، نه مشتری پیش از ادبورزیِ خود منتظر انصاف کاسب بمانَد. انصاف و آداب، تا همزادانِ توأمان نشوند، وضعیت همین است که هست؛ یعنی کاسب منتظر ادب مشتری است و مشتری منتظر انصاف کاسب؛ چرخهی معیوب!
همه شِکوه و ناله و غرولند دارند و معلوم نیست که بالأخره مخاطب کیست؟ مخاطب، من هستم، شما هستید، آنها هستند. من و شما و آنها، هر سه با هم، و نه منتظر هم، آیا تصمیم داریم کمی عوض شویم؟
اندکی مسئولیتپذیرتر، مهربانتر، منصفتر، مقرراتیتر، دانندهی فرق عابرپیاده و راننده، مراعاتکنندهی محیطزیست، مداراکننده با زیردست؛ و بالاخره، شروعکننده از خود.