مینا حیدری - ضمیمه جامعه روزنامه اطلاعات| در حال جستجو در اینستاگرامم به آگهی عجیبی برمیخورم. صفحه مربوط به فروش نوزاد است و تصاویر زیادی را بهعنوان نمونه کار ارائه دادهاند و تلفنی که با آن تماس بگیرید. تماس میگیرم. مطمئنم کلاهبردارند اما سؤالم اینجاست که پلیس فتا اینجا چرا حواسش به ما نیست؟!
آقایی گوشی را جواب میدهد. میگویم برای خرید نوزاد با شما تماس گرفتهام. میپرسد بچه را چه روزی میخواهید تحویل بگیرید؟ میگویم اول اسفند ۱۴۰۳. میپرسد پسر باشد یا دختر؟ میگویم دختر. میخواهد بیعانهای اندک پرداخت کنم و قرار میگذارد که روز ۳۰ بهمن در فلان شهر باشیم و بچه را اول اسفند تحویل بگیریم. میگوید: مادر با نام شما در بیمارستان بستری میشود و بعد که بچه را گرفتید و شناسنامه به نام خودتان صادر شد مابقی مبلغ را به ما میپردازید.
میپرسم بچهها را از کجا میآورید؟ میگوید زنان فقیری که توانایی نگهداری از بچههایشان را ندارند اطلاع میدهند و ما بچه را به یک خانواده خوب تحویل میدهیم تا آینده او تأمین باشد. میگوید بچههای چشمرنگی و سفید، مخصوصا دختران گرانتر هستند، قیمت از ۵۰ میلیون تومان شروع میشود و باید ۱۰ میلیون بیعانه بدهید.
کاملا متوجه میشوم که شیاد است و قصد دارد فقط با بیعانه افراد، کاسبی کند. با پلیس فتا تماس میگیرم و شماره و فایلهای صوتی و متن چتها را برای پیگیری در اختیار سرهنگ علیمحمد رجبی، رئیس مرکز تشخیص و پیشگیری از جرایم سایبری قرار میدهم تا در این زمینه اقدام کنند.
موضوع برایم جالب شده است. با دلالهای مختلف که اجناس غیرقانونی گوناگونی میفروشند تماس میگیرم. مرا به آدمهای مختلفی معرفی میکنند و بالاخره به فردی که دلال نوزاد بوده برمیخورم. میگوید الان بچهای در دست و بالش نیست و تأکید میکند اگر کسی خواست از شما بیعانه بگیرد حتما کلاهبردار است.
میپرسم اگر بخواهید برایم نوزاد دختری پیدا کنید هزینه آن چقدر است و پول را چگونه باید بدهیم؟ میگوید قیمت نوزاد پسر ۱۰۰ میلیون تومان و دختر کمی بیشتر است. نصف مبلغ را با دلار یا سکه هنگام تحویل نوزاد میپردازید و نصف دیگر را هنگام تحویل شناسنامه که به نام خودتان است. میگویم پدر و مادر نوزاد ممکن است بعدا بخواهند بچه را پس بگیرند. پاسخ میدهد به هیچ وجه نمیتوانند. تلفنهای ما به سرعت عوض میشوند و بچه را به یک فرد ناشناس تحویل میدهیم، شاید چهار نفر مختلف با هم ارتباط داشته باشند تا بچه را تحویل بگیرید و به همین جهت هرگز شما را پیدا نمیکنند، خیالتان راحت باشد. میپرسم چرا اینکار را میکنید؟ آیا بچهها حلالزاده هستند؟ پاسخ میدهد بچههایی که ما روی آنها کار میکنیم حلالزادهاند و اغلب خانوادههایشان به دلیل فقر دیگر نمیتوانند نانخور اضافهای داشته باشند.
تعریف میکند: موردی داشتیم که خانم در دوران نامزدیاش باردار شده و پدرش گفته بود یا سقط جنین کنید یا بچه را به بهزیستی بدهید. او حتی نمیخواست مبلغی دریافت کند. برای فرزندش خانواده مناسبی پیدا کردیم که این بچه را بهعنوان فرزند دوم میخواستند. آن خانواده، دستمزد ما را پرداخت کرد و برای مادر یک سرویس طلا هدیه فرستاد. آن خانم بارها برای یافتن فرزندش پیگیری کرده اما آن خانواده از ایران رفتهاند.
در سایه نبود آموزش، فقر مفرط و فقدان سقطجنین قانونی، زیر پوست شهر اتفاقات عجیب و تکاندهندهای در جریان است. عمده کسانی که بچههایشان را واگذار میکنند در شرایط فاجعهبار اقتصادی از فرزندشان دل میبرند تا او را به دست رؤیای خوشبختی بسپارند.
دعای زن موادفروش
با زنی که دلال مواد مخدر است گفتگو میکنم و میپرسد دنبال چه چیزی هستم، میگویم در تلاشم نوزادی را بیابم که مادر یا خانوادهاش او را نمیخواهند تا حداقل یکی از این بچهها بتواند در یک زندگی عادی رشد کند. نگاهی به من میکند و شاید دلش برایم میسوزد. میگوید در بین زنانی که من میشناسم موارد باردار هم وجود دارد، برایتان پرسوجو میکنم و خبر میدهم. تلفن تماسم را میگیرد و برایم دعای خیر میکند و از هم خداحافظی میکنیم.
تمامی این اتفاقات، حاصل چند روز پیگیری و جستجوی مدام است. اگر تلاش کنید، بهراحتی هر چیزی از مواد گرفته تا نوزاد در این بازار سیاه پیدا میشود.
باندهای خطرناک
سعی میکنم در وب تاریک (دارک وب) هم جستجویی داشته باشم. به همراه یک متخصص در این حوزه، وارد دارک وب میشوم؛ چون اینجا محیط خوبی برای فعالیتهای هکرها و شیادان است. تارنمایی پیدا میکنم که در زمینه فروش نوزاد فعالیت دارد. دسترسی به دارک وب فقط از طریق مرورگر «تور» ممکن است تا هویت افراد پنهان بماند. پیام میدهم و شرایط را برایمان توضیح میدهند. همه چیز خیلی شبیه فیلمهای هالیوودی است؛ کاملا ساماندهی شدهاند و به نظر بسیار سنجیده و ساختاریافته عمل میکنند.
از آنجا که دارک وب، محل انجام اقدامات مجرمانه است امکان دارد با اقدامات فریبکارانه، محتوای غیرانسانی و غیراخلاقی مانند آزار و اذیت کودکان، فروش نوزادان و اقدامات و اهداف تروریستی مواجه شوید. توصیه بسیار جدی این است که اصلا ورود به آن را تجربه نکنید، چون گستره اقدامات مجرمانه، روحتان را میآزارد.
آنها شرایطشان را اعلام میکنند و میگویند نوزاد را در یکی از شهرهای کشور که خودشان تعیین میکنند تحویل میدهند و باید به آن شهر بروم تا او را تحویل بگیرم. آنها نیز در مقابل، رمزارز مشخصی دریافت خواهند کرد. حتی در فضای مجازی هم ترسناکند.
پاتوق زنان معتاد
در پاتوقهای زنان معتاد به موارد عجیبی از مادرانی برمیخوریم که بچههایشان را فروختهاند. مریم که ۱۴ ماه است اعتیاد به هرویین را ترک کرده میگوید فرزندش را دو سال پیش در پرند به مبلغ ۲۰ میلیون تومان فروخته است. میپرسم چه حسی داشتی وقتی بچه را فروختی؟ میگوید حس خاصی نبود، از او دلکنده بودم و فکر میکردم به علت اعتیاد شدید، نهایتا چند ماه دیگر زندهام. با خودم گفتم شاید این بچه سامانی داشته باشد.
قلبم میگیرد. اگر بچه را به گروههای مجرم، تکدیگران یا هر فرد خلافکار دیگری فروخته باشد چه؟
مبلغی نیست ۲۰ میلیون تومان. اگرچه شاید برای مریم، همان هم حیاتی باشد اما در شرایط عادی شاید این پول، نصف یا حتی کل حقوق کسی در یک ماه باشد. یعنی همانطور که با درآمدتان، کیف، کفش، مواد خوراکی و هر چیز دیگری میخرید، قادرید یک موجود زنده بیپناه را هم بخرید.
نای ادامه دادن ندارم. در خلال روزهایی که روی این پروژه کار میکنم احساس میکنم توانم تمام شده و ضربان قلبم بالا رفته است. به پزشک مراجعه میکنم، پیشنهاد میکند نوار قلب بگیرم، چون ضربان قلبم زیاد و نامنظم به نظر میرسد. قلبم به مفهوم واقعی کلمه به درد آمده است.
البته خانواده دیگری را مییابم که ۱۷ سال پیش، بچهای را که مبتلا به بیماری ایدز بوده، با علم به این موضوع خریدهاند، تمام این سالها کودک را با دقت تحت مراقبت قرار دادهاند و حالا این نوجوان حالش واقعا خوب است. کمی امیدوار میشوم، این خانه سراسر سیاه نیست.
در ادامه با خانم سپیده علیزاده، کارشناس ارشد روانشناسی، مؤسس و مدیر مؤسسه «نور سپید هدایت»، گفتگویی مفصل داریم. او در سالهای کرونا مدیر مددسرای زنان در خیابان شوش بوده و موارد عجیبی از نحوه فروش نوزادان توسط مادران معتادشان برایمان تعریف میکند که عمیقا دردناکند.
دخترم را پس گرفتم
خانم علیزاده میگوید: سه سال پیش برای اولینبار با مادر و پدری حدودا ۳۰ساله آشنا شدم. نمیدانم چگونه مرا یافته بودند اما کسی مرا به آنها معرفی کرده بود تا در مورد موضوعی مشورت کنند. یک برگه قولنامه نشانم دادند که امضای خریدار و فروشنده داشت و تمام عناوین، دقیق در آن قید شده بود. موضوع مورد معامله، فرزندشان بود. نوزادشان را پس از زایمان به مبلغ ۲۰ میلیون تومان فروخته بودند تا پول رهن منزلشان را تهیه و سرپناه بهتری برای سه فرزند دیگرشان فراهم کنند.
او میافزاید: از تصمیم عجیبشان، سرافکنده و پشیمان بودند. سراغ زنی رفته بودند که فرزند را خریده بود. متأسفانه آن خانم بچه را پس نمیداد و چالشی برایشان ایجاد کرد که مجبور شدند پول بیشتری بپردازند تا بچه خودشان را بخرند. آن خانم دوبرابر پول اولیه را میخواست، زیرا میدانست که این خانواده قادر به تأمین مبلغ نیست و نمیتوانند بچه را پس بگیرند.
با سمیرا اسدی، وکیل دادگستری در این زمینه مشورت کردم. او داوطلبانه و رایگان به مدت سه سال پیگیر کار شد، پرونده قضایی تشکیل داد و پابهپای خانواده جلو آمد. این خانواده بنا به دستور دادگاه، مبلغی را که از آن خانم دریافت کرده بودند به او برگرداندند و دخترشان «جانان» اکنون در خانواده خودش زندگی میکند.
بچه بیستهزار تومانی
خانم علیزاده میگوید: چندی پیش خانمی با چهره نحیف و ظریف به مرکز مراجعه کرد. ۲۰ساله بود و مادر پسری سهساله و دختری یکساله. از برآمدگی شکمش پیدا بود که دوباره باردار است.
میگفت همسرم که مصرفکننده مواد است قصد دارد دخترم را بفروشد و من از خانه فرار کردهام. به مرکزتان آمدهام تا کمک کنید بچه را به بهزیستی واگذار کنم تا پس از مدتی بتوانم کار کنم و پساندازی داشته باشم تا فرزندم را از بهزیستی بیرون بیاورم. دخترش پس از بهدنیاآمدن تحویل شیرخوارگاه شد.
خانم علیزاده در شرح ماجرایی دیگر میافزاید: چند سال پیش، روزی همکارم وارد اتاق شد و گفت زنی معتاد آمده و میخواهد دختر نوزادش را به مبلغ ۲۰ هزار تومان بفروشد. نمیتوانستم درک کنم. هربار که میشنوم بازهم برایم عجیب است، با وجود اینکه بارها در محیط کار با افراد مصرفکننده چنین تجاربی داشتهام. با تعجب پرسیدم ۲۰ هزار تومان میخواهد؟ همکارم گفت بله. گفتم یعنی دو تا ۱۰ هزارتومانی؟ گفت، بله خمار است و میخواهد مواد مصرف کند. از صبح دو بار آمده و گفته میخواهد بچه را تحویل شما بدهد. نامهای نوشته و خواسته بود کمکش کنم تا بتواند بچه را به بهزیستی بسپارد.
همکار دیگرم که در اتاق بود با گوشی فیلم میگرفت. این گفتگو انگار خوابوخیال بود. کاملا گیج شده بودم. دو تا دههزار تومانی از کیفم در آوردم و از اتاق بیرون رفتم. دختربچهای دوسال و نیمه پشت در نشسته بود. آه از نهادم برآمد، این همان کودکی بود که مدتها در پارک در میان مصرفکنندهها میدیدمش. کثیف و با موهای چرب بههمچسبیده، روی زانویم نشست. اسمش را پرسیدم. با شیطنت بچگانه جواب داد. مادرش گفت دیگر نمیخواهم کسی بدن بچهام را لمس کند. مال تو باشد. مواظبش باش.
احساس سرگیجه داشتم، نمیدانستم در آن لحظه چه باید بکنم، فقط میدانستم که بچه نباید کنار مادر بیمار و خمارش باشد. نفهمیدم دقیقا به مادر چه گفتم و او چه پاسخی داد، فقط خوب یادم است که با ناامیدی، لبخند تلخی زد و رفت. با همکارانم در بهزیستی تماس گرفتم و شرح ماجرا را گفتم. گفتند به اسم این بچه، پروندهای داریم که همسایهها گزارش کردهاند مادرش او را برده تا بفروشد. نمیدانستیم کجاست. پس خیالمان راحت باشد که پیش شماست؟ نگهش دارید تا صبح حکم قاضی بگیریم و کارهای اداری را انجام بدهیم و بچه را به مرکز ببریم.
واقعیت دردناک و تلخ
خانم علیزاده در بیان ماجراهای دیگر میگوید: خانم دیگری را میشناسم که ۱۰ سال است مصرف کننده دائمی شیشه و هروئین است، دو فرزند دوقلو داشته که سالها پیش وقتی دوساله بودند بهزیستی حضانت آنها را از او گرفته و از آن موقع دیگرهیچ خبری از کودکانش ندارد.
وقتی دوباره ششماهه باردار بود به مرکز ما آمد. برای اولینبار سونوگرافی کرده و فهمیده بود که دوقلو باردار است. به جنون میرسیدم هر بار که به آینده دوقلوها فکر میکردم، نه مادرشان مدارک هویتی داشت و نه پدرشان و نه صیغهنامهای بود که بتوان بر اساس آن برای کودکان شناسنامهای گرفت. مادر میگفت پدر بچهها دزد سابقهدار است و در زندان به سر میبرد.
به نظر میرسید میخواهد نوزادان را پس از تولد بفروشد، قیمت هم گرفته بود (هر نوزاد پنجاه میلیون تومان)! میدانست اگر در هنگام حضورش در مددسرا دچار درد شود ما به اورژانس اطلاع خواهیم داد و وضعحملش در بیمارستان به این معناست که فرصت فروش نوزادان را نخواهد داشت. در نتیجه هرچه گفتیم، به ماندن در مددسرا راضی نشد و رفت. در یکی از خانههای گروهی (قمرخانومی) ماند و دیگر پیش ما به مددسرا نیامد.
گویا قرار بود بچهاش خیلی زودتر از موعد به دنیا بیاید اما او بهخاطر اعتیادش متوجه علائم زایمان نشده و آنها را جدی نگرفته بود. آنطور که خودش میگفت با کمک یکی از زنهای آن خانه زایمان کرد. اولین نوزاد هنگام تولد کاملا کبود شده بود. نوزاد را به مادر بختبرگشته نشان میدهند و میگویند مرده به دنیا آمده است. او دیگر از اتفاقات بعدی چیز زیادی بهخاطر نمیآورد. حتی خبر نداشت نوزاد دیگرش زنده به دنیا آمده یا مرده!
این مادر دوباره به مرکز ما آمد و ادعا کرد نوزاد مردهاش را شبانه در پارک به خاک سپردهو آن دیگری را از او دزدیدهاند. از ما برای پیداکردن نوزادش کمک میخواست.
همکاران گشت امدادرسان سیار را به محلی که او مدعی بود یکی از نوزادان در آنجا به خاک سپرده شده اعزام کردیم، متأسفانه از حشرات جمعشده در محل معلوم بود چیزی در آنجا دفن شده است.
پرسش اصلی اینجاست که اگر به گفته این مادر، نوزاد دیگر زنده باشد چه؟! ما ماندهایم و غم سرنوشت نوزادی که نمیدانیم کجاست. کدام مرجع قضایی داستان چنین مادری را باور میکند؟ نمیدانم رسیدگی به این پرونده و جمعآوری شواهد در این داستان وظیفه کدام ارگان است؟! و تلختر این که حوادثی اینچنین هر روز در حال رخدادن است و چرخه آسیبهای اجتماعی با تولد نوزادانی اینچنین، همچنان میچرخد و متأسفانه هیچ ارادة راسخی برای توقف آن وجود ندارد.
روایت بیمارستان
به یکی از زایشگاههای تهران سر میزنم، از نگهبان میخواهم اجازه دهد تا به بخش نوزادان سر بزنم. میگویم سؤالی دارم که باید حتما از آن بخش بپرسم. پیرمرد مهربانی است و اجازه میدهد وارد شوم. از پلهها بالا میروم. ناخواسته وارد NICU (مراقبتهای ویژه نوزادان)کودکان میشوم و با یکی از پرستارها که مایل نیست نامش ذکر شود گفتگو میکنم. دو دهه عمرش را پرستار بوده. از او میپرسم آیا تاکنون در بیمارستان با فردی مواجه شده که قصد داشته باشد نوزادش را بفروشد؟ پاسخ میدهد به هیچ عنوان و تأکید میکند که اگر در بخش، احساس کنند فردی قصد واگذاری نوزادش را دارد حتما او را به بخش مددکاری ارجاع میدهند. کمی خیالم آسوده میشود.
اما دلخوشیام یک لحظه بیشتر طول نمیکشد، چون ادامه میدهد: این بخش مربوط به مراقبتهای ویژه نوزادان است و چون اغلب آنها نارس هستند یا مشکلات گوناگونی دارند، مادران گاهی حوصله نمیکنند فرزندشان را به سامان برسانند و بچه را میگذارند و فرار را بر قرار ترجیح میدهند.
با غصه به بخش زنان و زایمان میروم. در راهرو مینشینم. زنی که بسیار جوان است و سه پسر زیبای دو ساله تا پنجساله دارد، فرزند چهارمش را باردار است. ماه آخرش را میگذراند. از من میپرسد باردارید؟ میگویم نه نیستم. میگوید برای درمان نازایی آمدهاید؟ ناچارم بگویم بله. میگوید خانم جان، یکی مثل شما در آرزوی بچهدار شدن است و یکی مثل من بچهای دارد که نمیتواند شکمش را سیر کند. اگر فرد خوبی را میشناختم و مطمئن بودم آینده بچه را تضمین میکند واگذارش میکردم. شما دوست دارید اگر باردار شدید بچهتان دختر باشد یا پسر؟ پاسخ میدهم دختر. فرزند در راهش پسر است. نگاهی به من میکند و انگار میخواهد چیزی بگوید. این پا و آن پا میکند و در آخر میگوید: اگر واقعا نازا هستید و سالهاست دارو و درمان میکنید، پسر من را بگیرید. زندگیاش را بسازید.
قلبم انگار فرو میریزد. نمیتوانم دهانم را باز کنم. میگوید میدانم دختر میخواهید اما شمارهتان را به من بدهید تا عکسش را برایتان بفرستم، شاید مهرش به دلت افتاد. حرفی از پول نمیزند.
حتی نمیتوانم از جایم برخیزم. قرار نبود این همه آوار بر سرم خراب شود. تلفنم را میگیرد تا دو هفته بعد، عکس را برایم ارسال کند. من قرار نبود بیایم و فرزندی پیدا کنم، قرار بود روایتگر یک واقعه تلخ و دردناک باشم. سوار ماشین میشوم. بغض میکنم. سعی میکنم اشکهایم نریزد. آری نباید اشک بریزم. باید بتوانم این روایت را بنویسم، این روزگار سیاه کودکانی بیدفاع از سرزمینم است که باید صدایی داشته باشند.
آن شب
فیلم مستندی بهعنوان «آن شب» به کارگردانی و تهیهکنندگی مینا قاسمی زواره، در مدد سرای بانوان میدان شوش بر اساس یک رویداد واقعی و اتفاقی ساخته شده که به موضوع خریدوفروش نوزاد میپردازد. این مستند که بهصورت موبایلی فیلمبرداری شده، روایتی از ورود ناگهانی یک مادر با نوزادش به مدد سرای بانوان است. خانم سپیده علیزاده، مدیر مرکز برای جلوگیری از فروش نوزاد توسط مادر تلاش میکند و در نهایت با انجام پیگیریهای مداوم، بچه را به شیرخوارگاه تحویل میدهد اما در این روند یکروزه با چالشهای بسیاری روبهرو میشود.
باند کوچکی از زنان با گرفتن گوشی تلفن همراه مادر، میخواهند بچه را بگیرند و گوشی را پس بدهند. دردناک اینجاست که قیمت گوشی، فقط دو میلیون تومان است.
در سراسر فیلم، مادر فقط به فکر تلفن همراهش است. میگوید همسرم از زندان با من تماس میگیرد و نگرانم میشود. در تمام مدت فیلم یکبار نمیگوید فرزندم! بچه نحیف است و اگر مراقبت پزشکی دریافت نکند تضمینی برای زندهماندنش نیست.
این مستند، درد محض است. گاهی نفسم بند میآید. فقط یک جمله، قدرت تماشای ادامه فیلم را به من میدهد. در قسمتی از فیلم، خانم علیزاده که در مددسرا را قفل کرده تا مادر با افراد آن باند بیرون نرود و نوزاد را نفروشد، میگوید من مثل شیر اینجا ایستادهام تا این بچه از در بیرون نرود.
در پایان فیلم که بچه تحویل بهزیستی میشود اشک میریزم. تلخ است. درد است. این مستند هنوز اکران عمومی نشده و جای تأسف دارد که روایت رنج یک «جان» در این جهان به گوش هیچکس نمیرسد.
روایت درد
روز ۲۳ بهمن ۱۴۰۳ درحالیکه مشغول نوشتن این گزارش هستم، روزنامه خراسان خبری در همین زمینه منتشر کرده است. نیروهای کارآزموده کلانتری شفای مشهد از طریق بهکارگیری منابع مردمی و مخبران محلی، به اطلاعات هولناکی از خریدوفروش نوزادان دست یافتهاند که بهصورت گسترده در شهرهای دیگر کشور فعالیت میکردند.
پلیس تحقیقات گستردهای را آغاز میکند. تحلیلهای کارشناسی و بررسیهای محرمانه پلیس حکایت از آن دارد که دو خواهر میانسال، نوزادان خانوادههای کمبضاعت یا معتادان به مواد مخدر را خریداری میکنند و سپس آنها را به افرادی میفروشند که صاحب فرزند نشدهاند!
ادامه این تحقیقات بیانگر آن بود که «م» (سرکرده باند) سوابقی با همین جرم دارد و نوزادانی را نیز در چند شهر دیگر کشور، خریدوفروش کردهاند. اهمیت این ماجرا موجب شد تا قاضی کشیک دادسرای عمومی و انقلاب مشهد دستورهای قاطعی را برای پیگیری باند خریدوفروش نوزادان و دستگیری متهمان صادر کند.
طولی نکشید که «م» را در حالی دستگیر کردند که دختر یکسالهای را از مادری معتاد خرید خریده بود. مادر معتاد این نوزاد نیز به مقر انتظامی هدایت شد و در دایره قضایی کلانتری مورد بازجوییهای تخصصی قرار گرفت.
این زن ۲۳ساله میگوید: شوهرم کارتنخواب است و اطلاعی از او ندارم. خودم نیز در حال مصرف شیشه بودم و اوضاع مناسبی نداشتم. در این شرایط به منزل زنی به نام «ن» رفته بودم که او بهعنوان واسطه، دخترم را به زن دیگری فروخت و آنها مبلغ ۶۰ میلیون تومان به من دادند ولی بعد از گذشت یک هفته از این ماجرا احساس مادریام به جوش آمد و تصمیم گرفتم دخترم را پس بگیرم. وقتی با زنی که دخترم را خریده بود روبهرو شدم او مرا تهدید کرد که باید ۸۰ میلیون تومان بازگردانم وگرنه دخترم را به تهران میفرستد!
بنابر این گزارش، «م» سرکرده سابقهدار این باند گفته خواهرم نیز در زمینه رحمهای اجارهای قانونی و بیشتر در شهرهای تهران، کرج و بابل مشغول به فعالیت بوده است.
فصل مشترک تمامی این روایتها فقر و اعتیاد است. آیا انتظار دارید از مادر معتادی که احتمالا بیماریهای فراوانی هم دارد، فرزند عاقبتبهخیری متولد شود؟ این مادر قرار است چه موهبتی به این جهان، کشور و جامعه هدیه دهد جز نوزادی که یا در خیابان بزرگ میشود یا فروخته میشود و یا با ایدز و مشکلات فراوان دیگر، به هستی سلام میکند؟
آرزوی من هم داشتن سرزمینی شاد با جمعیتی جوان است اما نه به هر قیمت.