انتخاب نوشت: دونالد ترامپ با روی کار آمدن مجدد خود به نظر میرسد استراتژی «صلح از طریق قدرت» (Peace Through Strength) را در سیاستخارجی در پیش خواهد گرفت. این استراتژی که به نوعی در دولت اول هم اجرا شد ریشه در اصول محافظهکارانه و سنتی سیاست خارجی آمریکا دارد که در ادامه آن را بیشتر بررسی میکنیم.
ریشه فلسفی و تاریخی
این استراتژی از لحاظ فلسفی به آثار فیلسوفان سیاسی مانند ماکیاولی و توماس هابز بازمیگردد که معتقد بودند قدرت برتر امنیت را تضمین میکند. از لحاظ تاریخی این اصطلاح را ریگان در ۱۹۸۰ مشهور کرد. تعهد او به ایده «صلح از طریق قدرت» منجر به افزایش هزینههای نظامی و مدرنیزه شدن نیروهای نظامی آمریکا شد که برای مقابله با اتحاد جماهیر شوروی اهمیت زیادی داشت. گفتنی است قبلتر از آن مفهوم مشابهی در ابتدای قرن بیستم در سیاست خارجی تئودور روزولت وجود داشت که سیاست «چماق بزرگ» (Big Stick Policy) نامیده میشد که مبتنی بر آماده بودن برای جنگ با هدف جلوگیری از جنگ بود. اما قبل از همه اینها جرچ واشنگتن اولین رئیس جمهور آمریکا گفته بود «آماده شدن برای جنگ یکی از موثرترین ابزارهای حفظ صلح است».
۱- تعریف و معنا
صلح از طریق قدرت به این معنا است که آمریکا باید بقدری قدرتمند باشد (بهویژه ازنظر نظامی و اقتصادی) که هیچ دشمنی جرات تهدید یا حمله به آن را نداشته باشد. این استراتژی بر ایده بازدارندگی متکی است و معتقد است که توانایی قاطع برای شکستدادن دشمنان درصورت بروز درگیری، بهترین راه برای جلوگیری از جنگ است.
حزب جمهوریخواه این عبارت را تقریبا در همه برنامه اصلی خود در همه انتخاباتها از سال ۱۹۸۰ تاکنون گنجانده است. خطمشی سال ۲۰۱۶ این حزب مفهوم صلح از طریق قدرت را با بیان این جمله ذکر کرده بود: «بهعنوان آمریکاییها و بهعنوان جمهوریخواهان ما آرزوی صلح داریم؛ بنابراین ما بر قدرت پافشاری میکنیم».
در مجموع استراتژی «صلح از طریق قدرت» شامل مجموعهای از شاخصها و عناصر کلیدی است که بهصورت هماهنگ برای تحقق اهداف سیاستخارجی آمریکا عمل میکنند. این عناصر، بهطورخاص در دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ برجسته بودند و او این مفهوم را در سیاست خارجی خود به شکلهای زیر عملیاتی کرد:
۱- توجه به تقویت توان نظامی: از طریق افزایش بودجه دفاعی آمریکا به بالاترین سطوح در تاریخ.
۲- فشار اقتصادی: استفاده از تحریمهای گسترده علیه دشمنان آمریکا (مانند ایران و کره شمالی).
۳- بازسازی اتحادها بر اساس منافع آمریکا: درخواست از متحدان برای تقویت سهم مالیشان در پیمانهایی مانند ناتو.
به نظر میرسد این استراتژی را ترامپ در دولت دوم خود هم در پیش خواهد گرفت که دارای ابعاد و پیامدهای مهمی برای متحدان و دشمنان آمریکا است.
الف) تأثیر بر متحدان آمریکا
۱- تقویت روابط بر مبنای مسئولیتپذیری: احتمالا ترامپ مجددا از متحدانی مانند کشورهای اروپایی خواهد خواست که سهم بیشتری در دفاع جمعی (مانند ناتو) بپردازند. و با توجه به تجربه دولت اول ترامپ این خواسته موجب اختلافاتی خواهد شد که البته از دید آمریکا، یک سیاست عادلانهتر است.
۲- فشار اقتصادی: با اینکه فشارها بیشتر متوجه دشمنان آمریکا است، گاهی متحدان نیز تحتتأثیر سیاستهای تعرفهای و تجاری ترامپ قرار گرفتند مانند قطع همکاری بسیاری از شرکتهای اروپایی و ژاپنی و کرهای در حوزه تکنولوژی با شرکتهای چینی که بخاطر سیاستهای تحریمی ترامپ علیه چین انجام شد و برای آنها هزینه اقتصادی در پی داشت. حتی خروج شرکتهای غربی و شرق آسیا از ایران بعد از برجام هم نمونهای از آن است. در بررسی تاریخی سابقه رفتاری آمریکا حتی جنگ تجاری با متحدان هم وجود دارد. برای مثال در دهه ۱۹۸۰، ایالاتمتحده و ژاپن درگیر جنگ تجاری بر سر خودرو و لوازمالکترونیکی مصرفی شدند که منجر به اعمال تعرفه بر صادرات ژاپن به ایالاتمتحده شد. در اواخر دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ هم آمریکا و اتحادیه اروپا درگیر مناقشه تجاری بر سر یارانههای کشاورزی شدند که منجر به اعمال تعرفه بر انواع کالاها شد.
۳- حمایت مشروط: ترامپ نشان داد حمایت آمریکا بهصورت بدون قیدوشرط نیست؛ برای مثال، او به احتمال قوی در قبال کرهجنوبی و ژاپن خواستار پرداخت هزینههای بیشتر برای حضور نظامی آمریکا در این کشورها برای مقابله با تهدید چین و کره شمالی خواهد شد.
ب) تأثیر بر دشمنان آمریکا
این سیاست آمریکا تاثیر زیادی بر کشورهایی که آمریکا آنان را دشمن خود میداند گذاشته است. برای نمونه خروج ترامپ از برجام و اعمال تحریمهای فلجکننده اقتصادی، ایران را با بحرانهای اقتصادی و سیاسی روبهرو کرد و افزایش فشار نظامی در خلیج فارس و حملات سایبری هم بر گسترش نفوذ منطقهای ایران اثرگذار بود و انزوای دیپلماتیک ایران را در پی داشت. در سمت دیگر در قبال کره شمالی هم با وجود تهدیدات اولیه، مذاکراتی بین ترامپ و کیم جونگ اون انجام شد که به کاهش تنش منجر نشد؛ اما کره شمالی را وادار به عقبنشینیهای محدود کرد. آمریکا با جنگ تجاری گسترده و تلاش برای محدود کردن فناوریهای چینی، تلاش مهمی برای مهار چین انجام داد که در حوزه تکنولوژی موفقیتهایی هم به دست آورد از جمله آنها سازماندهی متحدین آمریکا برای مقابله تکنولوژیک با چین بود که به محاصر دیجیتال پکن منجر شده است.
ترامپ با شعار «اول آمریکا» (America First) تلاش دارد تا اقتصاد داخلی ایالاتمتحده را از طریق بازگشت صنایع تولیدی به داخل، کاهش وابستگی به واردات انرژی از طریق توسعه تولید نفت و گاز داخلی و استفاده از دلار بهعنوان اهرم قدرت اقتصادی در جهان، به قدرتی پشتوانه برای سیاست خارجی تبدیل کند. ترامپ در راستای این سیاست معتقد است که مذاکره باید تنها زمانی انجام شود که آمریکا از برتری آشکار برخوردار باشد. این اصل در مذاکره با کره شمالی، چین، و حتی متحدان اروپایی مشاهده شده است. او قبلا بهصورت مکرر از پیمانهای بینالمللی (مانند برجام و توافقنامه پاریس) خارج شده است. او معتقد است که این پیمانها منافع آمریکا را محدود میکنند. ترامپ در مقابل تلاش دارد با حمایت از سیاستهای یکجانبه نفوذ آمریکا در سطح جهانی را گسترش داده و آن را تقویت کند. تقویت اتحادهای استراتژیک منطقهای یکی دیگر از اهداف این سیاست در دولت ترامپ بود که نمود آن در توافق ابراهیم میان اسرائیل و کشورهای عربی دیده شد که برای مقابله با نفوذ ایران انجام شد.
جمعبندی
الف) مزایا
۱- این استراتژی میتواند قدرت نظامی آمریکا را به رخ دشمنان بکشد و حداقل در کوتاهمدت بازدارندگی مناسب را ایجاد کند.
۲- متحدان آمریکا تشویق میشوند که بخشی از مسئولیت تامین امنیت خود را بر عهده بگیرند، این موضوع برای برای اقتصاد آمریکا مفید است و به خصوص در راستای شعار اول آمریکا ترامپ است.
ب) معایب
۱- رویکرد سختگیرانه باعث افزایش تنشها شده و گاه خطر جنگ را افزایش میدهد.
۲- سیاستهای ترامپ که مبتنی بر این استراتژی است در برخی موارد متحدان آمریکا را نیز ناخرسند میکند و این میتواند باعث افزایش شکاف در روابط آمریکا با متحدان شود که فرصتی برای نفوذ چین و تعمیق شکاف بین آمریکا و متحدانش خواهد بود.
در نهایت، استراتژی «صلح از طریق قدرت» اگرچه شاید بتواند بسیاری اهداف آمریکا و به خصوص ترامپ را محقق کند؛ اما بسیاری از کارشناسان معتقدند که این رویکرد در بلندمدت ممکن است به انزوای آمریکا و کاهش نفوذ جهانی آن منجر شود.