سید مسعود رضوی:گذر سالیان، بهتدریج به گذشتن دههها بدل میشود و ناگاه میبینیم که ندای رفتن و گذر از این دنیای پرهیاهو به گوش میرسد. هرچه پیشتر میرویم، بر شمار خاطرهها و بر فهرست نامهای آشنایی که دیگر حضور ندارند افزوده میشود.
هنوز «مرگ» معمای حل ناشدة بشر است و چون حدیث «ارجعی» گویند، پیر و جوان «بر سر این دوراهة آز و نیاز» یکسان متحیرند و تسلیم. ازاین رهگذر، خبر درگذشت نویسنده و آموزگار شریف و متدین و میهندوست، محمود حکیمی، دوباره زنگ این کاروان را به صدا درآورد تا بهقول استاد فردوسی، «ز روز گذر کردن» اندیشه کنیم، و باری، خود نیز آماده باشیم.
محمود حکیمی (زادة 9 شهریور ۱۳۲۳ –درگذشتة ۳۰ شهریور ۱۴۰۳) از نویسندگان و مترجمان ایرانی در زمینه تاریخ و ادبیات اسلامی معاصر و آموزگار من بود. هفته قبل، یک روز مانده به مهر، در پایان تابستانی گرم و پرحادثه که فرزندان میهن راهی کلاس و مدرسه میشوند، خبر رحلت آموزگار دوران دبیرستان منتشر شد و حالا مشق رحلت آن معلم دانا و گشاده روی، خوبرفتار و خوبگوی به این قلم نوشته میشود. این رسم و عبرت روزگار است و چه جای گلایه و شکایت؟ خوشا آن که چنان خاطر عزیز دارد و یادهای خوش بر جای نهاده، که شاگرد قدیمی به یادش قلم میزند.
مرحوم حکیمی در اواسط دهة پنجاه، دبیر زبان انگلیسی در شهر قم بود و من محصل دبیرستان. از قضای روزگار، ابتدا مرحوم دکتر بهشتی انگلیسی درس میداد و با آن دیسیپلین و وقار خاص، تأثیری ماندگار در اذهان داشت، اما او اواخر پاییز رفت. شاید در دبیرستان دین و دانش اشتغال زیاد داشت، چون چند ماه بعد ایشان را در کتابخانه دارالتبلیغ اسلامی دیدم. سپس شنیدم که به آلمان رفته و مدیر مرکز اسلامی هامبورگ شدهاست. محمود حکیمی بلافاصله پس از دکتر بهشتی آمد و یک سال زبان انگلیسی درس داد.
آن سال، بسیار پربار و خوب گذشت؛ زیرا علاوه بر آنکه چیزهایی آموختم، از صفات نیک و شکیبایی مرحوم حکیمی هم درس گرفتم و حداقل، حضور او سبب میشد بار سنگین مدرسه و رفتار تندخویانه و سنگین دیگران تلطیف شود. همان موقع دانستم که او نویسندة داستانها و کتابهایی است که امثال مرا به شدت جلب و جذب میکرد. «نقابداران جوان» را از خودش گرفتم و کتابهای «سلحشوران علوی» و «اشرافزادة جوان» که درباره ایمان و رنج و مبارزات مصعب بن عمیر، صحابی حضرت مصطفی (ص)بود را از یک کتابفروشی در خیابان صفاییه خریدم. آن کتابها در قطع جیبی چاپ میشد. نثرش ساده و نسبت به آن روزگار شیرین و خوب بود. متنهایی مینوشت که برای نوجوانان جالب و جاذب باشد. یعنی گروه هدفش همان دانشآموزانی بودند که به آنها درس میداد و همان نسلی که چند سال بعد در انقلاب اسلامی و جنگ، نقش تعیینکننده ایفا کرد.
بعد از آن سال، دیگر حکیمی را ندیدم تا انقلاب شد و یکی دو سال بعد در خیابان شهید مطهری (تخت طاووس) نزدیک دفتر نهضت آزادی، آن مرحوم را همراه مهندس بازرگان و جمعی از اعضای نهضت آزادی ایران دیدم. او به صدق و صفای مهندس بازرگان و باورهای ملیمذهبی دلبستگی داشت. چند کتاب و رساله هم درباره یاران نهضت نفت و ملّیون نوشت. از این زمان، بیشتر تاریخنگار شدهبود و سالها بعد در دهه هفتاد که فرصتی پیش آمد تا در روزنامه همشهری دو سه مرتبه با محمود حکیمی مصاحبت داشته باشم، فهمیدم که عاشق شاهنامه و ادبیات حماسی و حتی عرفان و جوانمردی و خصال نیکوی پهلوانی است. شورآوران قهرمانش از سلحشوران علوی تا عیاران باستانی و پهلوانان حماسی و قهرمانان تاریخی چون امیرکبیر و حسین فاطمی را در بر میگرفت. او همچنان با داستانها و اساطیر و افسانهها سر میکرد و قهرمانانشان را سرمشق میدانست.
در شرح احوالش دیدم این چند نکته هم نوشته شدهاست: «... پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه، برای تحصیل در رشته زبان انگلیسی وارد دانشگاه تربیت معلم شد و پس از مدتی تدریس در مدارس تهران، برای ادامه تحصیل در رشته تعلیم و تربیت به انگلستان رفت و پس از دریافت درجه فوق لیسانس و بازگشت به ایران، به تدریس در مراکز تربیت معلم پرداخت. او در دوران بازنشستگی به کار مورد علاقه خود که همان تحقیق و تألیف درزمینه ادبیات معاصر انقلابی ایران و تاریخ تمدن است، میپرداخت. محمود حکیمی از روزگار تحصیل، به ادبیات فارسی و تاریخ تمدن علاقه داشت و با این گرایش به مطالعه آزاد میپرداخت.»
فهرست آثار محمود حکیمی پرتعداد و یکسره وقف ادبیات و تاریخ است. پژوهش دانشگاهی جزو آثار او نیست، اما طبقه دانشآموز و خوانندگان علاقمند به تاریخ و فرهنگ ایران، از نثر و نگاه او لذت میبرند و با همین آثار که شبیه زندگی و شخصیت و طرز سخن گفتن آرام و فصیح وی بود، شاگردانش را با شور ایران و ایمان، همراه میکرد و در راه میآورد. او نه از بهر سیاست، که از سر صدق و صفا، ملی بود و مذهبی بود.
عنوان این یادداشت از حکیم و استاد ما فردوسی توسی است و محمود حکیمی در سالهای پس از انقلاب، عاشق شاهنامه شده و در آموزش و استناد به این اثر بزرگ و انسان ساز بسیار شایق بود. سخن را در همین مضمون، با نقل حکایتی از «مرزباننامه» اثر وراوینی (چاپ قزوینی، ص۲۰۶) به پایان میبرم:
«و در فواید مکتوبات خواندم که امام احمد غزالی رحمهالله، روزی در مجمع تذکیر و مجلس وعظ روی به حاضران آورد و گفت: ای مسلمانان هرچه من در چهل سال از سر این چوپاره(چوب پاره: منبر) شما را میگویم، فردوسی در یک بیت گفتست: ز روز گذر کردن اندیشه کن/ پرستیدن دادگر پیشه کن... و کفی بالموت واعظا خود داد این معنی میدهد.»