پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ - ۰۴:۵۹
نظرات: ۰
۰
-
جامعه پیامبرانه

سخن گفتن از پیامبر، می‌تواند رویکرد فلسفی داشته باشد یا عرفانی یا تاریخی یا دیگر. اما کاربردی‌ترین حالت، نگاه‌کردن به این موضوع، از منظر تربیتی و اخلاقی است.

جلال رفیع: سخن گفتن از پیامبر، می‌تواند رویکرد فلسفی داشته باشد یا عرفانی یا تاریخی یا دیگر. اما کاربردی‌ترین حالت، نگاه‌کردن به این موضوع، از منظر تربیتی و اخلاقی است.«پیامبر»‌ی که ما و شما این همه از او سخن می‌گوییم، برای چه کاری آمده است؟ جز برای این که در بستر آدم‌سازی و انسان‌خواهی با معنای متعالی و متکاملش، جهت‌نما و امدادرسان باشد؟ جز برای این که به ما و شما و همه جستجوگران و خانه‌به‌دوشان و چراغ به دستان تاریخ بشر که همواره فریاد می‌زده‌اند: «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست».البته دیگران ممکن است پیامبر را به گونه ای دیگر شناخته باشند، ولی ما از کودکی این گونه  می شناخته ایم...

سخن گفتن از پیامبر، می‌تواند رویکرد فلسفی داشته باشد یا عرفانی یا تاریخی یا دیگر. اما کاربردی‌ترین حالت، نگاه‌کردن به این موضوع، از منظر تربیتی و اخلاقی است.

«پیامبر»‌ی که ما و شما این همه از او سخن می‌گوییم، برای چه کاری آمده است؟ جز برای این که در بستر آدم‌سازی و انسان‌خواهی با معنای متعالی و متکاملش، جهت‌نما و امدادرسان باشد؟ جز برای این که به ما و شما و همه جستجوگران و خانه‌به‌دوشان و چراغ به دستان تاریخ بشر که همواره فریاد می‌زده‌اند: «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست»، با زبان رفتار بگوید و بباوراند که انسان آرزو کردن، فقط آرزو نیست. از دیو و دد ملول‌بودن، کمترین انتظار و توقع است. آدمیزاد حتی می‌گفته است:«من که ملول بودمی از نفس فرشتگان»!... البته دیگران ممکن است پیامبر را به گونه ای دیگر شناخته باشند، ولی ما از کودکی این گونه می شناخته ایم.

مطالعه دقیق و عمیق در کتاب زندگی نخستین پیشوای مسلمانان و شرح وقایع کوچک و بزرگ دوران حیات او، یکی از راه‌های آشنایی با «پیام» پیامبر است. درآویختن و درآمیختن با موج متلاطم کلماتی که میراث معنوی اوست نیز راه دیگر است.

درست است که پیامبر اسلام، «انسان نیایشگر» را می‌طلبیده است. انسان نیایشگر و ستایشگری که با «جان جهان» ارتباط دارد و او را (به معنای حقیقی و وجودی کلمه) آفریدگار، پروردگار، مادر، منشاء و به عبارت دیگر رگ و ریشه حقیقی و وجودی خود می‌داند و از پدر و مادر خویش به خویش مهربان‌تر و عطوف‌تر می‌شمارد.

 درست است که بنای سلسله احکام و عبادات و اعتقادات نیز از آغاز بر این بوده است که دین به مدد همین امدادرسان‌ها دست‌اندرکار آفریدن و پروردن و پدید آوردن «انسان برتر و انسان خدایی و انسان خلیفه اللهی» باشد.
 

اما به راستی چنین انسانی در همین زندگی دنیایی‌اش (در همین نشئه دنیوی) چگونه موجودی است؟ چه تربیتی دارد؟ چه اوصافی دارد؟ آن همه نیایش و ستایش و پرستش، آن همه احکام و اوامر و نواهی، آن همه معتقدات و معلومات و معارف، در خدمت ساختن و پرداختن کدام نوع از آدمیان است؟ آدمی که هم از دیو و دد اظهار ملال می‌کند و هم از نفس فرشتگان، چگونه موجودی با چگونه اخلاقی است؟...

غالباً می‌پنداریم که انسان برتر، موجود خارق‌العاده‌ای است که شقّ‌القمر می‌کند و عظیم‌ترین حوادث را در زندگی رقم می‌زند. بله، آدمی طرفه معجونی است که این ظرفیت را بالقوه دارا است. به قول سعدی «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»؛ با هر دو معنای آن.

 یعنی، هم جایی که آدمیزاده غیر از خدا چیز دیگری را نبیند و هم جایی که جز خدا هیچکس نتواند مقام و مکان آدمیزاده را رویت کند. آری، او این ظرفیت و توانمندی بالقوّه را دارد که می‌گوید:«فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم» یا «چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد». اما لزوماً  چنین نیست که هرکس همین قبیل کارها را کرد، فقط به او انسان برتر بتوان گفت و لاغیر. نه، شق‌القمر حقیقی آدمی، اخلاق و تربیت اوست. 

معجزه واقعی انسان، زیبا زیستن و درست زندگی کردن اوست. چه بسیارند که با تلاش‌های شگفت و شکوهمند خویش، گوش فلک و چشم ملَک را کر و کور می‌کنند، اما در حوزه اخلاق و تربیت انسانی در می‌مانند.
وقتی پیامبر در متن تعالیم تربیتی خویش می‌گوید:«طوبی لمن منعه عیبه عن عیوب الناس»(عیوب المؤمنین)، خوشا به حال کسی که عیب‌های خودش او را از پرداختن به عیب‌های دیگران باز می‌دارد؛ آیا چنین باید اندیشید که او از امری پیش پا افتاده سخن گفته است؟

 بسیاری از بزرگان آدمیان ـ چه رسد به کوچکان‌شان ـ در پایبندی عملی و دائمی به همین اصل اخلاقی ظاهراً ساده، فراوان فرو مانده‌اند و فرو می‌مانند. اگر نمونه‌های واقعاً استثنایی را جدا کنیم، آیا واقعاً جامعه بشری ما، در رعایت این قاعده اخلاقی مختصر و کوچک، موفق است؟

 البته علل و عوامل ناکامی، به جای خود قابل بحث و بررسی است و مستحق انکار نیست، ولی همین نکته نیز عظمت و اهمیّت موضوع را افزون‌تر می‌کند. یکی از صدها ویژگی اخلاقی جامعه پیامبرانه، در همین گفته نهفته است.

وقتی پیامبر در زمره آموزه‌های دینی و انسانی‌اش این نکته معیاری را یادآوری می‌کند که:«ما کر هته لنفسک فاکره لغیرک، و ما احبیته لنفسک فاحبه لاخیک»؛ آنچه را برای خود نمی‌پسندی، برای دیگری هم مپسند و آنچه را برای خویش می‌خواهی، برای برادرت نیز بخواه؛ باز هم اینگونه می‌توان پنداشت که حرف عادّی و همه کس فهم و عامیانه‌ای مطرح شده است. اما آیا واقعاً این سخن ساده در «عرصه عمل» هم همینطور همه کس فهم بوده است و هست و خواهد بود؟!

وقتی پیامبر، این قاعده را به قاعده قدرت، متصل و مُنضم می‌کند که:«اولی النّاس، بالعفو اقدر هم علی العقوبه»؛ سزاوارترین مردم به بخشیدن و گذشت کردن، همان کسی است که تواناترین آنان به مجازات کردن و انتقام‌گرفتن است؛ باز هم شاید تصوّر ما این است که مهم نیست!... مهم نیست، زیرا هر کسی می‌تواند آن را بفهمد و به آن عمل کند!

راستی؟ واقعاً؟ انصافاً؟... آیا حقیقت در میدان عمل، همان حقیقت است که در میدان سخن گفتن جلوه می‌کند؟ هرچه هست، باید به یاد داشته باشیم که همه این حرف‌های ساده و عامیانه و همه کس فهم(!)، از نشانه‌های «جامعه پیامبرانه» است. جامعه پیامبرانه، جامعه پیامبر صفتانه. این است شقّ‌القمر حقیقی!

از مدینه عصر تو تا مدینه عصر من

«وحشی» کیست؟ وحشی را همه می‌شناختند. وحشی حبشی، برده‌ای بود که در جنگ «اُحد» با پرتاب نیزه، قهرمان برجسته سپاه مسلمانان و عموی دلیر پیامبر(ص) ـ حمزه ـ را شهید کرد. حمزه در قلب محمد(ص) جایگاهی بی‌مانند داشت. کشتگان «اُحد»، مدینه را عزادار کرده بودند. احوال پیامبر ناگهان منقلب شد و اشکریزان گفت: هر خانه‌ای بر کشته‌ای ـ از خود یا دیگری ـ می‌گرید. حمزه مرا، عموی عزیز مرا، سیدالشهدای احد را، دریابید.

قاتل وحشی همین حمزه سیدالشهداء، مدتی پس از فتح مکّه به دست مسلمانان، از طائف به مکّه آمد و خودش را به پیامبر تسلیم کرد. «شهادتین» هم گفت و ماجرای یک برده بخت برگشته سیاهپوست را که مرتکب گناه کبیره قتل سردار دلیر محمد(ص) شده است، شرح داد. پیامبر به او گفت: برو! برو، امّا تا زنده‌ای و زنده‌ام، دوست ندارم روی تو را ببینم.

مدینه عصر محمد، گناهکاران را می‌بخشید و مدینه عصر ما بیگناهان را می‌کُشد.  امّا کیست که نداند در پس این ادعاها، چه دروغ‌ها و دغل‌ها، چه سیاست‌ها و ریاست‌ها، چه حماقت‌ها و حمیّت‌ها پنهان شده است؟ حماقت‌ها و حمیّت‌های جاهلی. به نام دین و به کام دشمن.

«واقدی» مورخ و محدّث پرآوازه قرن دوم و سوم هجری، درکتاب تاریخی و نامدار «المغازی»اش منشور جنگی پیامبر را ثبت کرده است: «ای سربازان اسلام، شروع کننده جنگ نباشید. به زنان و کودکان و به مردانی که دخالتی در جنگ ندارند، آسیب نرسانید. پیران و بیماران را مراقب باشید. مبادا بیگناه به تیغ شما گرفتار شود. شاخه هیچ درختی را نشکنید. نخل‌ها را محافظ باشید. خانه کسی را خراب نکنید. به راهبه‌ها و به صومعه‌ها تعّرض نکنید. ای سربازان اسلام، بشنوید که به شما چه می‌گویم...».

ابوعبدالله محمدبن عمرو واقدی مدنی، مورخ و محدّث بین‌المللی صدر اسلام، امروز باید در کتاب تاریخی‌اش چنین می‌نوشت: «ای طالبان تشنة خون بی گناهان، ای حاملان پرچم القاعده که علی‌القاعده شاید پیشکار و پیشکرده دشمن هم باشید؛ محمد(ص) از شما بیزار است.

 رهگذر ایرانی و عراقی مدائن عصر ما و کشته شده بی گناه بمب بغض شما ـ «چون ماهی فتاده به دریای خون که هست، زخم از ستاره بر تنش افزون» ـ چه کرده است؟ شیعیان و سنّیانی که به راه خویش می‌آیند و می‌روند، چه کرده‌اند که چنین مظلوم در بستر سرخ رگ‌های بریده شده خویش، شناور می‌شوند؟ امروز محمد(ص) و موسی(ع) از چنین مدعیانی، در عراق یا در فلسطین، تبرّی و دوری می‌جویند. مسیح نیز....».
مورخان شهیر عالم اسلام ـ سنّی یا شیعه ـ خواسته برخی از یاران حمزه را ثبت کرده‌اند. آنان وقتی پیکر پاره شده و پهلو دریده حمزه را به چشم دیدند و شنیدند که خون جگر او را زنی ـ هنده ـ در جام دهان ریخته و نوشیده است، همقسم شدند که مشابه این رفتار را در مواجهه بعدی با مشرکان مکّه تکرار کنند. امّا پیامبر باز هم راه را بست و گفت: سینه دریدن و پهلو شکافتن و جگر برآوردن را «مثله» می‌داند و مثله کردن را حرام می‌شمارد.

 آنگاه این آیه زیبای قرآنی را برای آنان تلاوت کرد: «وان عاقبتم، فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به، ولئن صبرتم لهو خیر للصّابرین»؛ اگر مهاجمان به شما آسیبی رساندند، شما به همان اندازه کیفرشان دهید، نه بیشتر. و البته اگر بگذرید و آرام بگیرید، این کار برای صبوران و بردباران بهتر است. آنان که می‌خواهند به مقام صبر ارتقاء پیدا کنند، باید در اینجا اینگونه رفتار کنند.

یکی از اسرای دشمن، آتش کینه‌اش را با دشنام دادن‌های مکرّر فرو می‌نشاند. تنی چند از یاران محمد خشمگین شدند و گفتند دندان‌های پیشین او را از دهانش بیرون می‌کشیم تا سخنانش ابهام گیرد و خود او نیز کیفر ببیند. باز هم ـ آری باز هم ـ مؤسّس مدینه محمدی پیش آمد و مانع شد و سخن گفت و بار دیگر اصل حرمت مثله کردن را برای زندگان و مردگان یادآوری کرد.

محققان مسلمان و مسیحی، منبع تاریخی و پژوهشی «ابن هشام» را که به «سیره ابن هشام» شهرت دارد و در واقع سیره محمد (آیین پیامبر اسلام) است، می‌شناسند و برای آن اعتبار قائل‌اند. ابن هشام که در زمره نزدیکترین مورخان و سیره‌نویسان به زمان و مکان محمد(ص) شمرده می‌شود، آیین پیامبر اسلام در جنگ معروف بدر را ثبت و ضبط کرده است.

 او، آن روز و آنجا، مدام خطاب به لشکر خویش می‌گفت:«استوصوا بالاساری خیراً»؛ نیک رفتاری با اسیر شدگان را به همگان سفارش کنید. من که پیامبر شمایم خوشرفتاری با آنان را سفارش می‌کنم و دستور می‌دهم. پرچمدار قریش در جنگ بدر (مردی به نام ابوعزیز) گفت: دستور و سفارش مؤکّد محمد در حقّ ما موجب شد که اسیر مسلمانان بودیم، امّا محترم بودیم. اسیر بودیم، امّا (هنگام غذا خوردن) تا ما را سیر نمی‌کردند، خود دست به طعام نمی‌بردند.

امروز شاید برخی از صاحبان حمیّت‌های جاهلی، تعجب کنند اگر بشنوند که پیامبر اسلام، دختر و پسر «حاتم‌طایی» را پس از آنکه شناسایی کرد، بخشید و گفت: پدر شما نیز بت‌پرست بود، امّا صاحب صفتی ارزنده و الهی بود. سخاوتمند بود. اهل کرم بود. اهل بذل و بخشش بود. شما بخشیده شدید. 

مورخان می‌گویند: دختر حاتم‌طایی به اسارت مسلمانان درآمده بود. چون به مدینه رسید، سه نوبت در مسیر محمد نشست. خود را معرفی کرد و از پیامبر خواست که وی را رها کند تا نزد برادر فراری‌اش به شام برود. آنگاه برادرش، از رفتار محمد(ص) که آگاه شد، به عزم سپاسگزاری و تسلیم وارد مدینه شد. بی‌آنکه دیگر حتی بر جان خویش بیمناک باشد. و او نیز بخشیده شد!

اکنون ای مسلمانان و ای نامسلمانان مدینه عصر ما!... هر دو ببینید و هر دو بخوانید که در مدینه عصر محمد، بت‌پرست نیز با بت‌پرست تفاوت داشته است؛ اگر (حتی) یک صفت از صفات ارزنده الهی و انسانی را حرمت می‌نهاده است. تا چه رسد به دیگران.
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب