زهره شریفی در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: «مشاغل سیار» به این معنا که صاحب آن حرفه به صورت مستقل و به قولی بدون حضور آقا بالا سر برای خود کار و کاسبی راه انداخته، این روزها مورد توجه بسیاری قرار گرفته است.
اما حکایت این کسب و کارهای سیار تنها مربوط به روزگار ما نیست و حتی با چند دهه به عقب برگشتن میتوان نمونههای آن را به شکلهای متفاوت از آنچه امروز بهعنوان مشاغل سیار بین مردم جا افتاده است بیابیم.
مشاغلی که صاحبان آن برخی هنرمند بوده و برخی واسطهگر و البته بیشتر فروشنده اجناس مورد نیاز خانوادهها. آن روزها به صاحبان این مشاغل«دوره گرد» میگفتند.
این اشخاص از صبح تا غروب خدمات یا محصولاتشان را به درب خانهها میآوردند که از جمله مهمترين اين مشاغل بهخصوص در تهران قدیم نانی، شیری، نمکی، مسگری، آب حوضی، آب شاهی، کاسه بشقابی، چینی بندزنی، چوبکی، لحاف دوزی، بستنی فروش، يخی،کت و شلواری، بزازی، طوافی و چندین شغل دیگر بود.
بربر... بربر...بربریا... سنگک
دکتر«منیژه مشیری» پژوهشگری که مفصل درباره چنین مشاغلی تحقیق کرده میگوید: یکی از کسانی که در آن سالها بهعنوان یکی از همان صاحبان مشاغل سیار، صبح زود با دوچرخه برای فروش جنس خود در کوچهها فریاد میزد «نانی» بود. شخصی که نان سنگگ و بربری را به در خانهها میآورد و ماهیانه مبلغی بابت این سرویس از صاحبخانه دریافت میکرد.
به طور معمول کارمندان که وقت رفتن به دکان نانوایی شلوغ صبح زود را نداشتند، مشتری این نانیها بودند. او حضورش را در کوچه این گونه اعلام میکرد:« بربر، بربر، بربریا، سنگک». در پی آن نوبت «شیری» میرسید که آن هم صبح اول وقت میآمد. او در دو سمت دوچرخهاش دو دبه بزرگ از جنس روی جاسازی کرده بود که درون آنها شیر حمل میکرد.
درون یکی از این دبهها ملاقه بزرگی بهعنوان پیمانه قرار داشت که دو علامت روی آن، اندازه نیم لیتر و یک لیتر را نشان میدادند. شیری حضورش را در کوچهها با بوق مخصوص روی دوچرخهاش اعلام میکرد شبیه بوقهای درشکهچیها. او به محض وارد شدن به کوچه بوق را بهصدا در میآورد و همراه آن داد میزد:«شیریه! آی شیر» و مشتریهایش کاسه و قابلمه به دست به در حیاط میآمدند.
نمکیه...نون خشکیه...نمکیه!
«نمکی» هم صبحها میآمد، او تکههای سنگ نمک را داخل خورجین روی الاغش حمل میکرد و داد میزد: «نمکیه، نون خشکیه، نمکیه». آن زمان خانمهای خانهدار نمک سنگ را از نمکی میگرفتند و در خانه به تکههای کوچکتر تقسیم میکردند.
هنگام خیس کردن برنج هم برای درست کردن چلو این تکههای نمک را روی برنج میگذاشتند. در آن زمان نمک نرم به صورت امروزی یعنی کارخانهای معمول نبود.
بعضی از خانمها ترجیح میدادند نمک نرم را از مغازه نخرند و خودشان آن را در منزل تهیه کنند. نمکهای سنگ را در هاونهای بزرگ سنگی میکوبیدند تا نرم شود و از آن برای نمکدان یا پختن غذا استفاده میکردند. نمکی، نمکهایش را با نان خشک معاوضه میکرد و بسته به مقدار نان خشکی که میگرفت، نمک میداد.
آی خونه دار...آی بچه دار...زنبیلو وردار و بیار
بعد از نان و شیر و نمک نوبت به «طوافی»ها میرسید. طوافی کسانی بودند که محصولات ترهبار را در خورجین و بر روی الاغ به کوچهها میآوردند. آنها فریاد میزدند:«آی خونهدار، آی بچهدار، زنبیلو وردار و بیار».
آوازی که هنوز هم برای بعضیها آشناست. میوههای اصلی این فروشندههای سیار در فصل تابستان هندوانه، خربزه و در بهار چغاله بادام و در اواخر پاییز و فصل زمستان لبو بود.
البته پیاز، سیبزمینی و انواع سبزی هم از دیگر محصولاتشان بود که برای فروش سبزی داد میزدند:«سبزی تازه، سبزی خشک کردنی، بیا سبزی خشک کردنی ببر». که با طنین این صدا خانم های خانه چادر به سر به کوچه آمده و دور او جمع میشدند تا هر چه آن روز یا برای روزهای آینده جهت پخت غذا یا خشک کردن لازم دارند، از سبزی فروش بخرند.
بستنی... آی بستنی... نوبر بهاره بستنی
به غیر از خوراکیهای اصلی و مورد نیاز همیشگی مردم، دورهگردهایی بودند که با آمدنشان به کوچه و بازار خبر از آمدن فصل جدید را میدادند. چنانکه با رسیدن به اواسط بهار«بستنی فروشها سر و کله شان پیدا میشد.
آنها یک پارچه محکم را به شکل دایره در میآوردند و بر روی سر خود قرار میدادند و روی آن مخزن بزرگ فلزی استوانهای شکل، محتوی بستنی را میگذاشتند. یک چهار پایه خیلی کوتاه نیز در دستشان بود. آنها در کوچه در مکان مناسب و زیر سایه، چهار پایه را به زمین میگذاشتند و مخزن را از سر برمیداشتند و روی چهار پایه قرار میدادند. داد میزدند: «بستنی! آی بستنی! نوبر بهاره بستنی». بچهها هم با شنیدن این صدا برای خرید بستنی میدویدند. بستنی فروش، بستنی را لای دو نان حصیری میگذاشت. نانها در دو اندازه متفاوت بودند. در آن روزگار بستنی کوچک یک ریال و بزرگ دو ریال بود.
بلوری یخه... یخ بلوریه!
و آمدن تابستان و گرما و نبودن یخچال در بیشتر خانهها شروعی میشد که اینبار سر و کله «یخی»ها پیدا شود. مردم در تابستان از یخ فروشهای دوره گرد یخ خود را تأمین میکردند.
یخیها قالبهای بزرگ یخ را لای گونیها میپیچیدند و در خورجین بر روی الاغ به کوچهها میآوردند و داد میزدند:«بلوری یخه، یخ بلوریه» تکههای یخ خریداری شده را هرکس به نحوی تا پایان روز نگهداری میکرد. بعضی خانوادهها از تنگهای شیشهای مخصوص دو جدار خیلی بزرگ کروی شکل که با الیاف خرما و مشابه آن پوشانده شده بود، استفاده میکردند. در محفظه زیرین آن آب میریختند و در محفظه بالای آن تکههای یخ را قرار میدادند و به این طریق آب خوردن خنک خانوادهها توسط این فروشندگان سیار یخ در تابستان تأمین میشد.
مسگرِ... مسگریه... سفیدگریه!
از فروشندگان سیاری که کارشان عرضه مواد خوراکی بود بگذریم، عدهای هم با هنر و توانایی که داشتند نیازهای دیگر مردم را در همان خانهشان برطرف میکردند.
از آنجایی که در آن زمان بهطور معمول طبقه متوسط جامعه برای مصرف روزانه بیشتر از ظروف مسی استفاده میکردند و ظروف مسی هم پس از چندی نیاز به سفید شدن داشت، زیرا اعتقاد بر این بود که پختن غذا در مس سفید نشده سبب سمی شدن آن میشود «مسگر»های دورهگرد بهترین کمک به حساب میآمدند.
البته بعضی مسگرها مغازه داشتند. اما مسگرهای دوره گرد هم بودند. آنها در حالیکه وسایل سفیدگریشان در کیسهای روی دوششان بود، وقتی به کوچه وارد میشدند با صدای بلند فریاد میزدند:«مسگرِ، مسگر، مسگریهِ، سفیدگریه» با شنیدن صدای مسگر، خانمها ظروف مس خود را برای سفید کردن یا تعمیر نزد او میبردند او بساطش را در گوشهای از کوچه پهن میکرد و به کار سفید کردن ظروف مسی مشغول میشد.
بزازیه... ملافهای... پیرهنی!
از دیگر مشاغل سیار اینچنینی«کاسه بشقابی»ها بودند که با فریاد«کاسه بشقابیه،کاسه بشقاب» حضور خود را اعلام میکردند. خانمها به محض اینکه صدای او را میشنیدند، به در کوچه میآمدند.
او هم خورجین را از روی شانه پایین میگذاشت و ظروف را بر حسب درخواست مشتری از درون خورجین درمیآورد و کف کوچه میچید. او در مقابل فروش جنس خود به جای پول نقد، لباس دست دوم ترجیحا لباس مردانه را میگرفت.
در این بین«کت و شلواری»ها را هم نباید فراموش کرد. کت و شلواری که صبحها داخل کوچهها میگشت کارش خرید و فروش کت و شلوار دست دوم بود و با پول نقد معامله میکرد.«بزازی»های سیار هم در کنار دیگر دوره گردها برای فروش پارچههای خود در کوچهها به راه میافتاد او طاقههای پارچه را درون یک چادر رختخواب گره میزد، بر روی دوش میانداخت و درحالیکه یک متر فلزی پنجاه سانتیمتری هم در دست داشت در کوچه داد میزد:«بزازیه، ملافهای، پیرهنی، چادر نمازی خوب داریم بزازیه».