حمید یزدان پرست در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: در بخشهای گذشته مروری شد بر شأن نزول آن بخش از سوره کهف که به ذوالقرنین می پردازد و مطالب مختلفی از متون روایی و تفسیری ذکر شد که او نه پیامبر بود نه فرشته، بلکه با فرشته همسخن می شد و ضمناً پادشاه بود. در روایات متعددی امیرالمؤمنین علی(ع)به جهت محدث بودن و نحوه از دنیا رفتن بر اثر ضربه به سر، با ذوالقرنین همانند شده اند. شروع بحث این شماره ادامه مقوله قبلی است که درباره «امکانات» ذوالقرنین بحث می شود و این در شرح فرموده خداست که: « انّا مکنّا له فی الارض: ما در زمین به او امکاناتی دادیم» (کهف، 84).
در این میان، رفتن ذوالقرنین به ظلمات، معنای تأویلی جالبی دارد كه خلاصهاش چنین است:
سیوطی در درّالمنثور (ج4، ص245ـ 246) روایت مفصلی از امام باقر(ع) میآورد كه: ذوالقرنین كه شرق و غرب جهان را گرفته بود، از دوست فرشتهاش به نام «زرافیل» (متون دیگر: «رفائیل») عبادت بسیار سنگین فرشتگان را در آسمان شنید و آرزو كرد چندان زنده بماند كه حق بندگی خداوند را ادا كند. رفائیل او را از «چشمۀ زندگانى» (عین الحیاه) در «ظلمات» آگاه كرد كه هر كس از آن بنوشد، نمیمیرد؛ اما جایش را نمیدانست. ذوالقرنین با جمعی از جمله خضر، دوازده سال راه رفتند تا به گوشه ظلمات رسیدند.
خضر كه یك منزل جلوتر میرفت، به چشمه رسید، از آن نوشید و با همراهان رفت؛ اما ذوالقرنین و همراهانش آن را نیافتند. همگی برگشتند و ذوالقرنین گفت: از این پس دیگر دنبال شهرى نمیروم. چون به میانه ظلمات رسیدند، وارد «دره زبرجد» شدند، به همراهان گفت: «از آن بردارید كه هر كه بردارد، پشیمان است و هر كه هم برندارد پشیمان است.» برخى برداشتند و برخى نه، و چون از تاریكى درآمدند، دیدند زبرجد است و گیرنده از كمىِ برداشتهاش پشیمان شد و دیگران از اینكه چرا برنداشتهاند.
آنگاه پیامبر(ص) فرمود: «رحم الله أخى ذاالقرنین، دخل الظلمه و خرجَ منها زاهد...: خداوند برادرم ذوالقرنین را رحمت كند كه وارد ظلمت شد و ازآن زاهد بیرون آمد. چون اگر در هنگام رفتن، به وادى زبرجد مىرسید، هیچ چیز در آنجا باقى نمىگذاشت و همه را براى مردم بیرون مىآورد؛ اما وقتی بر آن دست یافت كه به دنیا بیرغبت شده بود، و نیازی به آن زبرجدها نداشت». با تفاوتی اندك در تفسیر عیاشی (ج2، ص349) از قول امیرالمؤمنین(ع) و نیز البرهان (ج3، ص670)، كنز الدقائق (ج8، ص163)، نور الثقلین (ج3، ص303) آمده است. در اینجا با عناصری چون ظلمات، آب حیات و زبرجد مواجهیم که برای اهل تأویل رازها دارد.
مطلب شاذ و شاید منحصر به فردی نیز علامه مجلسی در کتاب فارسی تذکره الائمه (ص44) آورده که به نام مادر ذوالقرنین اشاره کرده است؛ بدین صورت که مینویسد: احادیث فراوان و متواتری از سنی و شیعه وارد شده که دلالت میکند بر جلالت حضرت زهرا(ع) و فضیلت و عصمت و پاکی او. آن حضرت سرور بانوان جهان بود و شرافتش بیش از زنان پیامبر(ص) و دیگر پیامبران و زنان ائمه معصوم و دخترانشان بود. او اشرف از حوا، هاجر و ساره (زنان ابراهیم) و راحیل و لیا (زنان یعقوب) و صفورا (دختر شعیب) و یوکابد (مادر موسی)... و مریم (مادر عیسی) و ناهید (مادر ذیالقرنین) بود.» این مطلب از البیان فی عقائد اهل الایمان (ص58) برگرفته شده است.
ذوالقرنین کیست؟
قرآن کریم به دلایلی از ذوالقرنین پرده برنداشته و نام و نشان و جایگاه او را مشخص نکرده و به ذکر کلیاتی چون لقب و برخی کارهای نمایان بسنده کرده است و البته از یک کتاب آسمانی که برای هدایت مردم فرود آمده، جز این انتظاری نباید داشت؛ چون در غیر این صورت، در سیمای کتابی تاریخی نمایان میشد و این نقض غرض بود.
با این حال مفسران از دیرباز کوشیدهاند در جهت رمز گشایی از آیات قرآن و پرده برداری از هویت تاریخی و واقعی ذوالقرنین گام بردارند و از این رو اشخاصی را مطرح کردهاند که مهمترین، جاافتادهترین و پذیرفته ترینشان اسکندر مقدونی (۳۵۶ـ۳۲۳ق.م) است. این نظریه معمولاً در بسیاری از تفاسیر کهن و پس از آن پذیرفته یا با تسامح نقل شده است؛ اما عدهای نیز از دیرباز این دیدگاه را نمیپذیرفتند و به دلایلی ردش میکردند؛ از جمله ابنکثیر در البدایه و النهایه (ج2، ص125)
درباره ذوالقرنین مینویسد: «گویند او اسکندر بود؛ چنین نیست؛ زیرا اولاً او بنده مؤمن صالح و پادشاهی دادگر بود و خضر نبی وزارتش را برعهده داشت. ثانیاً اسکندر مشرک بود و وزیرش فیلسوف و بین آن دو بیش از هزار سال فاصله بود. چگونه این میتواند او باشد؟ آن دو برابر و مشابه نیستند.» البته در همان جا نخست نظر مفسر قدیمی، قتاده را میآورد که: «اسکندر، ذوالقرنین بود» و سپس خود میافزاید: «اما اسکندر مشرک و وزیرش فیلسوف بود!»
پیش از او نیز فخر رازی در تفسیرش (ج7، ص495) اقوال گوناگونی را درباره ذوالقرنین میآورد و هرچند احتمال اسکندر بودن را مرجح میشمارد، اما مینویسد: «اشکال قوی این نظریه آن است که اسکندر شاگرد ارسطوی حکیم و بر مذهب او بود و بزرگداشت خداوند از او، به معنی راست و بر حق دانستن مذهب ارسطوست و این از چیزهایی است که راهی بدان نیست!»
ابنحجر عسقلانی نیز در فتح الباری (ج6، ص270) این یکیانگاری را توهین تلقی کرده، مینویسد: «کان ذوالقرنین نبیاً و کان الاسکندر کافراً و کان معلمه ارسطاطالیس و کان یأتمر بأمره و هو من الکفار بلا شک: ذوالقرنین پیامبر بود و اسکندر کافر، معلمش ارسطو بود و به دستور او رفتار میکرد و بیگمان او از کافران بود!» (همان، ص271). صالحی شامی نیز در سبل الهدی و الرشاد (ج2، ص348) نوشته: «توهین است که ذوالقرنین را اسکندر گمان کنند.»
مفسر سنی معاصر، وهبه زحیلی در تفسیر المنیر (ج16، ص23) از شوکانی نقل میکند که: «اسکندر کافر و شاگرد ارسطو بود.» در تفاسیر معاصر معمولاً بر این دیدگاه تأکید میشود و میان آن دو شخصیت تفاوت قائل میشوند؛ مثلاً در تفسیر هدایت (ج6، ص472) میخوانیم: «اسکندر از پیروان ارسطو بود و تعلیمات اسکندر جنبه الهی نداشت و آیات قرآن را نمیتوان بر او منطبق ساخت و خبری نرسیده که او سد ساخته باشد.»
در احسن الحدیث (ج6، ص274) میخوانیم: «ذوالقرنین نمیتواند اسکندر باشد؛ چون او موحد و خداشناس و دارای مکارم اخلاق بود؛ ولی اسکندر بنا به نقل تواریخ، پادشاهی سفاک و ستمگر و بیدین و جاهطلب و عاری از توحید بود.» در تفسیر الکاشف (ج5، ص156) آمده: «غریبترین اقوال این است که او (ذوالقرنین) اسکندر باشد؛ چه، او مؤمن به خدا و قیامت و فردی صالح بود، در صورتی که اسکندر بتپرست بود.» تفسیر آسان (ج21، ص21) میگوید: «اسکندر، ذوالقرنین نیست، صفات قرآنی او را ندارد و سدی مطابق آنچه قرآن گفته، نساخته است.» در تفسیر الفرقان (ج18، ص180 به بعد) این دیدگاه رد میشود؛ چنانکه در تفسیر من هدی القرآن (ج6، ص475). در تفسیر نمونه (ج12، ص543) نیز میخوانیم: «اسکندر دارای صفاتی نیست که قرآن برای ذوالقرنین برشمرده، به علاوه که اسکندر سد معروفی هم نساخته است.»
اما محکمترین دلایل در رد نظریه یکی گرفتن اسکندر و ذوالقرنین، همان است که علامه طباطبایی در تفسیر المیزان (ج13، ص528 به بعد) آورده است که خلاصهاش بدین قرار است: «اولاً اسکندر تنها پادشاهی نیست که بر بیشتر آبادیهای زمین دست یافته باشد و تاریخ، شاهانی را نشان میدهد که اگر قلمروشان پهناورتر از او نبود، کمتر هم نبود. ثانیاً اوصافی که قرآن برای ذوالقرنین برشمرده، تاریخ برای اسکندر مسلم نمیداند و بلکه آنها را انکار میکند؛ مثلاً قرآن کریم میفرماید که: «ذوالقرنین مردی مؤمن به خدا و روز جزا بود و دین توحید داشته»، در حالی که اسکندر مردی وثنی و از صابئیها بود؛ همچنانکه قربانی کردنش برای مشتری خود شاهد آن است. و نیز بر پایه فرموده قرآن کریم، ذوالقرنین بندهای صالح بوده که به عدل و رفق مدارا میکرد، در صورتی که تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است. ثالثاً در هیچ یک از تواریخ نیامده که اسکندر سدی به آن اوصاف که قرآن فرموده، ساخته باشد.»
آنگاه ایشان به نظریات دیگر میپردازد و همگی را رد میکند تا اینکه به نظریه کوروش بودن ذوالقرنین میرسد و خلاصة کلام مولانا ابوالکلام آزاد در این باره را میآورد که: «ذوالقرنین همان کوروش هخامنشی است که امپراتوری ایرانی را تأسیس کرد و میان دو مملکت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر کرد و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد و در بنای هیکل کمکها کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد. آنگاه به سوی یونان حرکت نموده، بر مردم آنجا نیز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گردید. سپس رو به سوی شرق نهاد و تا اقصی نقطه مشرق پیش رفت.
آنچه قرآن از وصف ذوالقرنین آورده، با این پادشاه تطبیق میشود؛ زیرا اگر ذوالقرنین مردی مؤمن به خدا و به دین توحید بود، کوروش نیز بود. اگر او پادشاهی عادل و رعیتپرور و دارای سیره رفق و رأفت و احسان بود، این نیز بود. اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بود، این نیز بود. و اگر خدا به او از هر چیزی سببی داده، به این نیز داده بود.
و اگر میان دین و عقل و فضایل اخلاقی، و عدّه و عُدّه و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب برای او جمع کرده، برای این نیز جمع کرده بود. و همانطور که قرآن کریم فرموده، کوروش نیز سفری به سوی مغرب کرده، بر لیدیا(10) و پیرامون آن نیز مستولی شده و بار دیگر به سوی مشرق سفر کرده، مردمی صحرانشین و وحشی دید که در بیابانها زندگی میکردند. و نیز سدی بنا کرده که به طوری که شواهد نشان میدهد، در تنگه داریال میان کوههای قفقاز و نزدیکیهای شهر تفلیس است.»
علامه طباطبایی پس از نقل این مطلب خلاصه، به تفصیل نسبی آن میپردازد و آخرسر نظر خود را درباره نظریه مطرح شده، چنین مینویسد: «هرچند بعضی از جوانبش خالی از اعتراضاتی نیست، لیکن از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشنتر و قابل قبولتر است» (ج13، ص541).
در تفسیر نمونه (ج12، ص549) نیز ضمن رد اقوال دیگر، بر احتمال اخیر تأکید میشود و پس از ذکر مطالب ابوالکلام آزاد، میگوید: «درست است که در این نظریه نیز نقطههای ابهامی وجود دارد، ولی فعلاً میتوان از آن به عنوان بهترین نظریه درباره تطبیق ذوالقرنین بر رجال معروف تاریخی نام برد.» و پیشتر هم نوشته: «بسیاری از مفسران و مورخان معاصر، این نظریه را با لحن موافق در کتابهای خود مشروحاً آوردهاند.» (ج12، ص543) که از آن جمله میتوان به تفسیر من هدی القرآن (ج6، ص475) و الفرقان (ج18، ص180 به بعد) اشاره کرد. مؤلف تفسیر المنیر (ج16، ص20) با قاطعیت تمام ذوالقرنین را همان کوروش میداند که دو طرف جهان را گشت و احتمالاً به خاطر شجاعتش به ذوالقرنین ملقب شد و پیامبر نبود:
«هو عَلی التحقیق الملک الفارسی الصالح، قورش.» با این همه به نظر میرسد و بهتر باشد که با توجه به شأن نزول آیات مربوط به ذوالقرنین، به خاستگاه سوال پرسشگران توجه کرد و موضوع را از آن دیدگاه کاوید.