دوشنبه ۱ آبان ۱۴۰۲ - ۰۰:۳۷
نظرات: ۰
۰
-
شهر بزرگ‌تر، افسردگی کمتر

شواهدی هست که ظاهرا بر این توضیح صحه می‌گذارد و می‌گوید نرخ افسردگی در مناطق روستایی در مجموع، کمتر است.

ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: شهرها قلعه‌هایی پر از فرصتند، مملو از مردمانی که با دوستان و خانواده معاشرت می‌کنند، به رستوران و موزه می‌روند، در کنسرت و مسابقات ورزشی شرکت می‌کنند، سرِکار می‌روند و به خانه برمی‌گردند.

گاهی مشغلۀ زیاد ممکن است ما شهرنشینان را از پا بیندازد، شاید هم گاهی احساس کنیم که «در میان جمع تنهاییم». تجارب متعارض زندگی در شهر ده‌ها سال است که شهرنشینان و اندیشمندان را با پرسشی مواجه کرده: آیا زندگی در شهر برای سلامت روانی مضر است؟

به‌مدت بیش از 50 سال، پاسخِ خرد عمومی و پژوهش‌های علمی به این سؤال «بله» بود. با گسترش شهرنشینی در جهان روزبه‌روز بر اهمیت این پرسش افزوده می‌شود.

حدود دوسوم جمعیت جهان تا سال ۲۰۵۰ در شهر زندگی خواهند کرد. شهرهای بزرگ‌ که علاوه بر آنچه یک شهر را شهر می‌کند، چیزهای زیاد دیگری هم دارند به طور ویژه برای سلامت روانی مضر تلقی می‌شوند.

معمولا در توضیح این عقیده، پای عواملی مثل سروصدا، بزهکاری و تعاملات اجتماعی سرد و کوتاه (به یاد بیاورید که نیویورک به گستاخی مردمش شهره است) را پیش می‌کشند تا این‌طور استدلال کنند که شهرهای بزرگ، باری حسی و اجتماعی بر دوش افراد می‌گذارند که ساکنان شهر ناچارند مدام به جنگ روانی با آن بروند.

شواهدی هست که ظاهرا بر این توضیح صحه می‌گذارد و می‌گوید نرخ افسردگی در مناطق روستایی در مجموع، کمتر است. بااین‌حال شواهد اندکی وجود دارد که نشان دهد علت بیشتربودن افسردگی در شهرها همین عوامل بخصوص هستند، علاوه‌براین، وضعیت شهرهای بزرگ در قیاس با شهرهای کوچک اصلا بررسی نشده است.

از قرار معلوم، ارتباط شهر‌ها با سلامت روانی پیچیده‌تر از توضیحات متداولی است که دربارۀ این مسأله می‌دهند. پژوهشی که من و همکارانم اخیرا در دانشگاه شیکاگو انجام دادیم نشان می‌دهد شهرهای بزرگ‌تر ایالات‌متحده در مقایسه با شهرهای کوچک‌تر، حقیقتا نرخ افسردگی بسیار کمتری دارند.

ما برای دست‌یافتن به نرخ افسردگی، به آمار تهیه‌شده از سوی مراکز کنترل و پیشگیری از بیماری و ادارۀ خدمات اعتیاد و سلامت روان مراجعه کردیم، بخش دیگری از آمار را نیز خودمان با استفاده از پست‌هایی در توییتر که موقعیت مکانی کاربرانشان مشخص است و یک الگوریتم یادگیری ماشینی برآورد کردیم.

علی‌رغم این که برای ارزیابی نرخ افسردگی از روش‌های متفاوتی -ملاک‌های بالینی، پرسش‌نامه‌های تلفنی و غیره- استفاده شده بود و هر منبع مجموعه‌ای متفاوت (اما بعضا مشترک) از شهرهای آمریکا را بررسی کرده بود، حاصل کارمان به نتیجۀ یکپارچه‌ای ختم شد، به‌ویژه این که مشخص شد به‌طور میانگین، دوبرابرشدنِ جمعیت یک شهر با کاهش ۱۲درصدیِ نرخ افسردگی مرتبط است.

گویا پایین‌بودنِ میزان افسردگی در شهرهای بزرگ‌تر، پیامد شکل و شمایل این شهرهاست و می‌توان آن را با دیدگاه علمی تازه‌ای موسوم به نظریۀ مقیاس‌بندی شهری توضیح داد؛ نظریه‌ای که به ما کمک کرد بفهمیم تجربه‌هایی که در میان شهرنشینان مشترک است، چگونه بر نوآوری، بزهکاری، بازدهی اقتصادی و سلامت اثر می‌گذارند

قیل‌وقال زندگی در بزرگ‌ترین شهرها زمانی خودش را به من نشان داد که برای اولین‌بار از نیویورک، شهر زادگاهم، برای تحصیل در دانشگاه به شیکاگو رفتم. از همان لحظه‌ای که پایم را از هواپیما بیرون گذاشتم، انگار شتاب کمتر و فراغ‌بالیِ غرب‌میانه‌ای شیکاگو در هوا موج می‌زد. یک آن احساس کردم سرعت قدم‌هایم کم شده و دارم به سبک‌زندگیِ تقریبا آسوده‌ترِ این کلان‌شهرِ ۶/۹میلیون‌نفری (در مقایسه با جمعیت ۱/۲۰میلیونی نیویورک) عادت می‌کنم.

دلیل چنین تجربه‌ای به احتمال زیاد، تصور درونی‌شدۀ من در این باره بود که شتاب زندگی در شهرهای بزرگ‌تر قطعا بیشتر است، واقعیتی که نظریۀ مقیاس‌بندی شهری آن را به‌لحاظ کمّی به‌دقت پیش‌بینی کرده است، مخصوصا این که شتاب زندگی در شهری که دوبرابرِ شهر دیگر جمعیت دارد، ۱۲ درصد بیشتر است (یعنی درست به‌اندازۀ کاهش نرخ افسردگی). این به‌لحاظ عینی چه معنایی دارد؟ پژوهشی نشان می‌دهد که در شهرهای بزرگ‌تر، مردم به معنای واقعی کلمه تندتر راه می‌روند.

مردم شهرهای کوچکی که حدود ۱۰ هزار نفر سکنه دارند با سرعت سرخوشانۀ ۵/۳ کیلومتر در ساعت راه می‌روند، درحالی‌که در شهرهای حدودا یک‌میلیون‌نفری با سرعت ۸/۵ کیلومتر در ساعت راه می‌روند، چیزی که بیشتر به دویدن آهسته شبیه است.

مطالعات دریافته‌اند که علاوه‌ بر سرعت راه‌رفتن، میزان نوآوری، تنوع شغلی، تعامل اجتماعی، تنوع رستوران و بزهکاری نیز در شهرهای بزرگ‌تر افزایش می‌یابد و از قاعدۀ ۱۲ درصد نیز پیروی می‌کند. این مطالعات نشان می‌دهند که شهرها در مجموع، تعاملات اجتماعی (هم مثبت و هم منفی)، تنوع، فرهنگ و ایده‌پردازی‌های بسیار بیشتری را رقم می‌زنند. این اصول در همین قاعدۀ ۱۲درصد (و چند قاعدۀ دیگر) خلاصه می‌شوند و از قرار معلوم در تمام فرهنگ‌ها و در تمام دوران‌ها، حتی تا ۱۱۵۰ سال قبل از میلاد نیز صدق می‌کرده‌اند.

با توجه به این که عوامل زیادی هستند که هر شهر و محله را از بقیۀ شهرها و محله‌ها متمایز می‌کنند، چطور ممکن است بتوانیم به چنین پیش‌بینی‌های دقیقی برسیم؟ نظریۀ مقیاس‌بندی شهری در اصل، مجموعه‌ای از مدل‌های ریاضی است که نحوۀ سامان‌یافتنِ شهرها را توضیح می‌دهند. این مدل‌ها، به‌قول افلاطون، «جزئیات پراکندۀ» شهرنشینی مدرن را «در طرحی واحد گرد هم می‌آورند» و برخی تجربیات هرروزۀ ساکنین شهر را براساس بافت زمینه‌ایِ هر تجربه شرح می‌دهند. 

یکی از دیدگاه‌های مهم در این مورد آن است که چیدمان فیزیکی شهرها از قواعد ساده‌ای تبعیت می‌کنند. شهرها از شبکه‌های زیرساخت چندلایه‌ای متشکل از خطوط برق، خیابان‌ها، خطوط ریلی و غیره برخوردارند، به‌همراه اجزای بزرگ‌تری که به اجزای کوچک‌تر تقسیم می‌شوند و به گروه‌های کوچک‌تری از مردم خدمات می‌رسانند. از این لحاظ، شبکه‌های زیرساخت شهرها به شبکۀ انشعاب سرخرگ‌ها، سیاهرگ‌ها و مویرگ‌های دستگاه گردش خون انسان و الگوهای چندشاخه‌شدن درختان شبیهند. درضمن، جابه‌جایی نیمه‌تصادفیِ مردم در شهرها محدود به همین شبکه‌های زیرساخت است. این یعنی می‌توانیم با قرض‌گرفتن چند ابزار ریاضیاتی از حوزۀ فیزیک، معادلاتی بسازیم که شکل رفت‌وآمد مردم در شهرها را توصیف کنند.

معادلات نظریۀ مقیاس‌بندی شهری با درنظرگرفتن اندک ملاحظاتی، به‌دنبال رسیدن به جواب این سؤالند که وقتی مابین سود و زیانِ جابه‌جایی افراد، کالاها و اطلاعات و شبکه‌های زیرساخت شهری توازن برقرار می‌کنیم چه اتفاقی می‌افتد. با این که عملیات ریاضی پیچیده‌ای دارد، اما نتیجه‌اش از ارتباطی ساده بین جمعیت هر شهر و انواع و اقسام ملاک‌های شهری حکایت دارد. از همین‌جا پیش‌بینی می‌شود که در نتیجۀ دوبرابرشدنِ جمعیت شهر ملاک‌های اجتماعی نظیر بزهکاری و نوآوری، ۱۲ درصد افزایش یابند: این افزایش نتیجۀ ایجاد شبکه‌های زیرساخت شهرها و سهولت‌بخشیدن به تعاملات افرادی است که در سطح شهرها در حرکتند.

و اما راجع ‌به افسردگی، مهم‌ترین دیدگاه این است که شهرهای بزرگ‌تر این امکان را برای افراد فراهم می‌کنند که تعاملات اجتماعی بیشتری داشته باشند و بله، قاعدۀ ۱۲ درصد این‌جا هم صادق است. برای روشن‌ترشدن مطلب از اعداد فرضی کمک می‌گیریم؛ اگر ساکنان یک شهرِ یک‌میلیون‌نفری به‌طور متوسط با ۴۳ نفر در همان شهر تماس داشته باشند، انتظار می‌رود ساکنان یک شهر ۱۰میلیون‌نفری به‌طور متوسط با ۶۳ نفر ارتباط اجتماعی داشته باشند. این مسأله چه اهمیتی در بحث افسردگی دارد؟ 

تقریبا از دَه سال پیش می‌دانستیم که تعداد روابط اجتماعی افراد ارتباط محکمی با خطر افسردگی آن‌ها دارد: هرچه تعداد آدم‌هایی که با آن‌ها تعامل دارید بیشتر باشد، خطر این که افسرده شوید کمتر است. با دانستن این نکته، حالا دیگر با عقل جور در می‌آید که بنا به یافته‌های ما نرخ افسردگی در شهرهای بزرگ‌تر کمتر باشد و از قاعدۀ ۱۲درصد پیروی کند. این یافته با مفاهیم ضمنی عمیقی برای طرز فکر ما نسبت به افسردگی همراه است.

در رابطه با این همه‌گیریِ ادامه‌دار جهانی، یکی از مفاهیم مهم آن است که افسردگی در شهرها را تا حدودی می‌توان یک پدیدۀ بوم‌شناختی جمعی تلقی کرد. مسلما عوامل فردی در شکل تجربۀ هر فرد از افسردگی مؤثرند، اما شبکۀ اجتماعی بزرگ‌تری که افراد در آن جا گرفته‌اند نیز به همان اندازه مهم است.

متأسفانه هنوز از مناسبات دقیقی که تعامل اجتماعی را به افسردگی ربط می‌دهند اطلاع کاملی نداریم. بااین‌حال، تحقیقات من نشان می‌دهد که تأثیر تعامل اجتماعی تأثیری تجمعی است: شاید دوستی و روابط خانوادگی صمیمی و حمایتگرانه مهم‌تر از تعاملات گذرا با غریبه‌ها باشد، اما احتمالا هردوی این تعاملات (و هر نوع تعامل اجتماعی دیگری) در شهرهای بزرگ بیشترند.

نکتۀ مهم این است که محیط فیزیکی شهر -جاده‌ها، خطوط قطار و اتوبوس، پیاده‌روها و مسیرهای دوچرخه‌سواری- شکل‌دهندۀ این شبکه‌های روابط اجتماعی هستند. به‌ویژه اگر سراسر شهرها را در نظر بگیریم، زیرساخت‌ها سبب می‌شوند ارائۀ کالا، خدمات و اطلاعات آسان‌تر شود و بدین‌گونه به تقویت تمام فرصت‌هایی که شهرها می‌توانند برای مردم فراهم کنند کمک می‌کنند. درعین‌حال، به مردم نیز اجازه می‌دهند تا برای دستیابی به این فرصت‌ها در سطح شهر حرکت کنند و درنتیجه، فرصت بروز تنوع بیشتر و تعداد تعامل‌های اجتماعی بیشتر را هم فراهم می‌کنند. از این نظر حق داریم حس کنیم شخصیت هر شهر، یعنی تأثیر جمعیِ ساکنان آن، در هوا جریان دارد و آماده است تا بر هر کسی که در آن هوا نفس می‌کشد اثر بگذارد.

این تشبیه در موضوع کووید ۱۹ رنگ‌وبوی عینی‌تری به خود می‌گیرد؛ پدیده‌ای که مطابق انتظارمان در سرعت انتشارش از همان قاعدۀ ۱۲ درصد در شهرها تبعیت می‌کند (چون تماس اجتماعی سبب می‌شود ویروس از طریق هوا منتقل شود). در بحث بیماری‌های عفونی نظیر کووید ۱۹، دلایل محکمی برای اندازه‌گیری‌های محلیِ نرخ افسردگی به‌طور منظم وجود دارد. به نظر می‌رسد اختلالات افسردگی به‌شکل فزاینده‌ای در حال شیوع هستند، به‌شدت ناتوان‌کننده‌اند و با زیان‌رساندن به تولید اقتصادی سالانه میلیاردها دلار به اقتصاد جهانی ضرر می‌زنند. به گمان من چنین اقداماتی در ردگیری افسردگی، راه‌های بهتری را پیش پایمان می‌گذارند تا دسترسی به خدمات سلامت روان را در جوامعی که بیش از بقیه به آن نیاز دارند توزیع کنیم.

مضاف‌براین، ردگیری‌های محلیِ مکرر می‌تواند کمک کند عارضه‌های روانی دیگر را نیز بهتر درک کنیم. بعضی از عارضه‌ها مثل اضطراب، همایندیِ زیادی با افسردگی دارند و احتمالا از الگوهای مشابهی تبعیت می‌کنند.

اختلالات دیگری مثل شیزوفرنی یا اوتیسم ممکن است بسته به جمعیت هر شهر، الگوهای متفاوتی از خود بروز دهند. این ردگیری همچنین می‌تواند به ما کمک کند تا دریابیم چرا نرخ افسردگی در برخی مناطق روستایی، علی‌رغم شبکه‌های عموما محدودترِ روابط اجتماعیشان، کمتر است. آیا تعامل‌های اجتماعی باکیفیت در روستاها کم‌شماربودن این تعاملات را جبران می‌کند و تعدد تعامل‌ها در شهرهای بزرگ جبران‌کنندۀ بی‌کیفیتی آن‌هاست؟

در طول تاریخ، همیشه از شهرها به‌سبب تأثیری که بر سلامت جسم و روان می‌گذارند به بدی یاد شده است. بااین‌حال در دنیایی که به‌سرعت در حال شهری‌شدن است، ارتباط اجتماعیِ بیشتر در شهرهای بزرگ‌تر می‌تواند تأثیر مثبتی بر سلامت روان شهرنشینان داشته باشد. درست است که تماس اجتماعیِ زیاد، کنترلِ همه‌گیری‌هایی مثل کووید ۱۹ را دشوارتر می‌کند، اما از طرفی هم به فرصت‌های اقتصادی بیشتر، نوآوری‌های بیشتر در سیاست و فناوری و ظاهرا افسردگیِ کمتر منجر می‌شود. از آن‌جا که هر سال عدۀ بیشتری در شهرها ساکن می‌شوند، مهم است که بپذیریم مکان‌های فیزیکی محل سکونتمان و آدم‌هایی که با ما در این مکان‌ها شریکند به شکل‌هایی که شاید فکرش را هم نکنیم بر به‌زیستی ما اثر می‌گذارند، تأثیری که باید آن را بسنجیم و ملکۀ ذهنمان کنیم.

منبع: وب‎سایت ترجمان

اندرو اشتی‌یر* - مترجم: نسیم حسینی

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی