جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: نخستین انگیزۀ فردوسی در سرودن شاهنامه، پاسخگویی به تحقیر تاریخی بزرگی بود که برخی از اعراب بر ایرانیان، روا داشته بودند. یا شاید بتوان گفت تحمیل کرده بودند. تحقیر تحمیلی؟ چه میشود!
این که میگوییم «برخی از اعراب»، بدان سبب است که وقتی از نژادها و زبانها و ملتها نام میبریم، باید قطعاً و حتماً نسبیّت را به خاطر داشته باشیم و از صدور حکم مطلق یا حکمی که ناخواسته مطلقنما باشد، بپرهیزیم.
حقیقت همین است که هیچ قوم و ملتی به عنوان قوم و ملت، محکوم و مطرود نیست. ما نباید و نمیخواهیم جنگ نژادی را تأیید کنیم. نژادپرستی و نژادکوبی، دو رویۀ سکّۀ فاشیسم و شوونیسم است.
جنگ عجم و عرب، خواسته و ساختۀ دل و دستِ کسانی است که یا اهل جورند و یا اهل جهل. اما نمیتوان انکار کرد که برخی از افراد و گروههای وابسته به این یا آن نژاد، در طول تاریخ، با دلیل و بیدلیل، به دیگران ستم کردهاند.
عربهایی که پس از سقوط سلسلۀ ساسانی به ایران پای نهادند، مرکّب از دو تیپ و دو طیف بودند. کسانی که شاید تنها به انتقال مفاهیم دینی میاندیشیدند و برای خویش رسالت الهی و اسلامی قائل بودند. و کسانی که دین و ادّعای دینی را مانند ابزار و آلاتِ وصول به مقاصد دنیویشان بهکار میگرفتند.
البته همیشه گروه سومی هم هست که ممکن است متأسفانه به دلیل تحجّر و تعصّب خاص، بدون مطامع مادّی و حتی قربۀالیالله، نتیجۀ کارش با نتیجۀ کار گروه دوم یکسان یا مشابه باشد.
به هرحال، برخی از اعراب، تحت لوای حکومت امویان و عباسیان و البته گاهی هم با کمک برخی از خود ایرانیان، ثروت و سلطنت را به قیمت سرکوب جسمی و تحقیر روحی اقوام ایرانی تصرف کردند. این، همان وضعیتی است که خود فردوسی از زبان دیگری به آن اشاره کرده است:
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
ز پیمان بگردند، و ز راستی
گرامی شود کژیّ و کاستی
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگامِ بهرام گور
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگارِ مهان کاسته
فردوسی در دادگاه همین «برخی از اعراب» که به نام اموی و عباسی و بدتر از آن به نام خلفای پیامبر(ص)، ایرانیان را بیدین و بیفرهنگ و بیشناسنامه و بیتاریخ و بیهنر و بیشعر و بیقهرمان میخواندند، شجاعانه ایستاد و سند محکمهپسندی را ارائه کرد که پاسخی پیروزمندانه به همۀ این تحقیرهای تکاندهنده بود.
هرکس شاهنامه را از آغاز تا پایان با دقت و درایت بخواند، با تمام وجود خویش حس میکند که در پی این امواج بلند و سرکش، چه توفان قهّار و فوّاری از استقلال و استغنای روحی و شخصیتی و عاطفی و فکری، خواب دریای غیرت و حمیّت و ملیّت را در ذهن و زبان فردوسی توسی، برمیآشفته است.
فردوسی، غیرت ملی برآشفته و برانگیختۀ یک ملتِ مؤمن و موحد و مستقل بود. ملتی که ایمان و وحدت و استقلال خود را لگدکوب میدید. لگدکوب همان «برخی از اعراب»ی که پرچم خلافت را بر دوش داشتند. «برخی از اعراب»ی که البته اگر خوبانِ استثناشده را از میان همان «برخیشان» نیز بتوان جدا کرد و در جایگاه دیگر نشاند، «پستچی اشغالگر» میتواند نام و نمادِ نسبتاً معناداری برای آنان باشد.
نامهرسانی را در نظر آورید که برای اهل خانهای، رسانندۀ یک نامۀ خوب خواندنی است. پستچی، نامۀ قیمتی و دوستداشتنی را به دست اهل خانه میسپارد، اما به بهانه و در پناه همین نامهرسانی خاطرهانگیزش، پای به بیرونی و اندرونی خانه مینهد و خانه را تصرف میکند.
اسلام و قرآن، نامه ای بود که به مقصد رسید. بسیاری از ایرانیان، خودشان پیام را گرفتند و ژرفای آن را دریافتند و نامۀ دوست نادیده را بر چشم و چهره نهادند. اما آنانکه سلطه و سیطرۀ خلافت اموی و عباسی را بر ملت ایران (ملتِ ترک و کرد و فارس و بلوچ و لر و ترکمن و عربِ ایرانی) تحمیل کردند و همین ملت را نیز تحقیر کردند؛ نامهرسانهایی بودند که غصبکنندۀ خانۀ گیرندۀ نامه شدند.
رفتار آنان، درست و دقیق، در جهت مخالفت آیۀ کریمهای بود که در متن نامۀ آسمانی میدرخشید:«یا ایُّهَا النَّاس، اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَر وَ أُنثی، و جَعَلناکُم شَعوباً و قبائِلَ لِتَعارَفوا، اِنَّ اَکرَمَکُم عَندَاللهِ اَتقیکُم»؛ ای مردم، شما را از مرد و زن (پدر و مادر مشترک) آفریدهایم و به شعبهها و قبیلههای مختلف تقسیم کردهایم تا یکدیگر را بشناسید و به تعامل و تبادل با یکدیگر روی آرید.
هیچیک از این تقسیمبندیها ملاک برتری و فخرفروشی قومی بر قوم دیگر نیست. در پیشگاه خداوند، تقوای (پارسایی و پرهیزگاری و وارستگی) شما، ملاک و مبنای کرامت و برتری است.
میبینیدکه متن عربی آیۀ کریمه نیز نوشتن و خواندن و حفظ کردن دارد. اما همان «برخی اعراب» که فردوسی دربارۀ آنان گفته است: «زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش»؛ درست و دقیق برخلاف ظاهر و باطن آیۀ شریفۀ این نامۀ آسمانی عمل کردند.
بنابراین، انگیزۀ اصلی فردوسی، دفاع از شناسنامۀ تاریخی و ملّی تحقیرشده و لگدکوبشده بود. وقتی در همین نزدیکی (در قرن بیستم)، کسانی از قبیل بعثیهای صدام و وهابیهای حجاز را سراغ داریم که ملت موحّد ایران را «المشرک، العنصری، المجوس» میخواندند و میخوانند؛ دیگر حال آنانکه قرون هفتم و هشتم میلادی میزیستهاند، معلوم است که چه بوده و چگونه بوده است.
فردوسی اگرچه در شاهنامه از درد فقر هم مانند مرگ فرزند شکوه کرده و این نیز طبیعی است، اما دارای چنان مناعت و قناعت و عزتنفسی است که صلۀ اعطایی سلطان محمود مغرور غزنوی را به دلاک حمام میبخشد و با یک شیشۀ فقّاع (دلستر لیموییِ سر حمام!) عوض میکند.
انگیزۀ اصلی فردوسی، احیای عزّت و عظمتی بود که لگدکوبِ همان «برخی از اعراب اموی و عباسی» شده بود. عزّت و عظمت در فردوسِ وجودِ خود او نهفته بود، نه در دستگاه غزنوی.