دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۵:۵۰
نظرات: ۰
۰
-
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن

نیاکان ما اگر درگیر رنج و درد و بیم و قحطی و مصایب بسیار بوده اند، اما در دفتر تاریخ رخساره مغروری دارند که در تخت جمشید و بیستون و نقش و نگارهای مسجد جامع کاشان و مسجد شیخ لطف الله اصفهان، ردّی پایدار بر جای نهاده است. آنان زمان و وقت را در جایگاه درست دریافته و بر ارزش آن همیشه پای فشرده‌اند.

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن

سید مسعود رضوی: مولانا جلال الدین، دو بیت زیبا دارد که فراتر است از صورت و قال، وصف حال و حقیقت نوروز است و در آن از شکفتن روح و استواری و ارزش روابط آدمیان و نو شدن جان می فرماید:
اندر دل من، مِها، دل افروز تویی
یاران هستند ولیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروزِ من امروز تویی

سال و ماه و هفته و روز و ساعت چیست جز بهره و بلکه نقطۀ کوچکی از یک خط کوتاه که عمر آدمی را نشان می دهد. خط ممتد حیات که از میلیاردها سال قبل، در مِه بانگی بلند و بشکوه، در میان غبار ستارگان هستی یافت، بودن از همین نقطه ها ساخته شده است. اما شگفت آنکه در این کرۀ فیروزه ای که خانۀ ماست و ما آن را زمین نام نهاده ایم، کاروان عمر در چهار فصل از پی هم عبور می کند و تا خاطر انسان چیزی در اعماق دارد، همین چهار فصل بوده و هستی با آن در پیوندی ناگسستنی است. 

نیاکان ما اگر درگیر رنج و درد و بیم و قحطی و مصایب بسیار بوده اند، اما در دفتر تاریخ رخساره مغروری دارند که در تخت جمشید و بیستون و نقش و نگارهای مسجد جامع کاشان و مسجد شیخ لطف الله اصفهان، ردّی پایدار بر جای نهاده است. آنان زمان و وقت را در جایگاه درست دریافته و بر ارزش آن همیشه پای فشرده‌اند. نخستین آموزه های کهن ایرانی در آیین زروان نمود داشته که واخوانشی ژرف و آیینی از زمان است.

سپس آب و آناهیتا که درخشش حیات از دل آن برآمده و آیینه ای از زندگی و جان، یا همان بیولوژی است که از تقسیم یک یاخته آغاز می شود و در تحولی دراز آهنگ و شگفت انگیز، کمیت مادی را در کیفیت اندیشه و دانشهای پیچیده در اذهان انسان، تا به امروز نمایندگی می کند. سپس نور و ظلمت و نیکی و بدی، نماد ایزد و اهریمن است که هستی شناسی و فلسفۀ مشرق را شکل داده و و بنیاد فهم جهان را برای ما معنا کرده است. 

این مفاهیم در دوران اسلامی به بیان قرآنی در کلمات و آیات بیناتی چون العصر و الساعه، و من الماء کل شیء حیّ، و در تقابل خیر و شر و امر خدا و وسوسۀ شیطان  مبانی آیین نو شد و حتی اشراق و نور کهن، به زبان تازه بازگوشد: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاة فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَة الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَة مُبارَکَة زَیْتُونَة لا شَرْقِیَّة وَ لا غَرْبِیَّة یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُور یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْء عَلِیمٌ...(آیه 53 سوره نور)

در این جهان نورانی، برگزیدن سرآغاز سال و ساختن تقویمی که بتواند نماینده دقیق و تندرست زمان باشد، نه تنها بیانگر دانش و هوشمندی یک ملت، که نمایانگر شکوه اندیشه و تاریخ نیز هست. آغاز سالهای دیگر اقوام، همه مبارک است اما بی گمان باید آنها را در حکمتی بیرون از مفهوم «زمان» جست، تنها سال خورشیدی و سرآغاز زیبای آن در «نوروز» و شروع بهار است که بی هیچ چون و چرایی بر زمان و چرخۀ حیات دلالت می کند و زیباترین و بهترین گزینش در عمر آدمی و حیات زمین محسوب می شود. نوروز لحظه شکفتن و آغاز راستین حیات، رستاخیز سبز زمین است. نوروز شاعرانه ترین لحظۀ جهان و نقطه پیوند مرگ و زندگی و برآمدن نو از کهنه، زایش از میرایی، و به راستی جشن است... «بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی»...

درک تراکم حیات بود که شاعر و فیلسوف بزرگ ما، خیام نیشابوری را متوجه نوروز کرد:

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و به جام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه تست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست.

دانسته ایم و شنفته که: وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی، اما نه آن که گمان رود باید هرکار کرد چون وقت تنگ است! نه! حکیم شاعر ما که قدرشناس و وقت آشنا و کاشف نوروز است اندرزی دارد که از نوروز زیباتر است. او می گوید:

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن

که در شریعت ما غیر ازین گناهی نیست.

این رسم ماست آیین ما، دین ما و جشن ماست. 

باری، اینک زمان که بود و نبود هستی بدان در پیوند است و فیزیک جدید هم بر همان مبنا صورتبندی شده، و حیات که به آب وابسته است و انسان که به انسان و انسانیت زنده است، درسی دارد بدین ظرافت: آیا درسی بالاتر از این هست که جهان را نیکو بشناس، طبیعت و زمان را پاس بدار، جانی را میازار و بیاموز و بیندیش. بقول سعدی:

برخیز که می رود زمستان

بگشای درِ سرای بستان

برخیز که باد صبح نوروز

در باغچه می ‌کند گل افشان...
سخن را به غزل گل پیکر و نوروزنشان خواجه حافظ آخر می کنم و نوروز 1403 خورشیدی را شادباش می گویم. 
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
 که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
 که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
 وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
 حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
  گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهی ست پر از بیم ز ما تا بر دوست
 رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
  صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی