ما بندگان خدا هستیم، خدایی کریم، با عظمت و بزرگ، با انواع نعمتهایی که به ما داده است، دست، پا، چشم، زبان و گوش!آب، آسمان، ستارگان، انواع میوهها، خوراکیهای رنگارنگ، حیوانات، پرندگان، میلیونها موجوداتی که هر روز علم به فوائد آنها بیشتر دست پیدا میکند برای استفاده، ما، نعمتهای عقل، هوش و بیان که بهوسیله آنها بالقوهها را بالفعل کنیم. گلها را نگاه کنید، انوع بوها، تنوع رنگها و مدلها، درختان میوه که میلیاردها سال است در پاییز میمیرند و در بهار زنده میشوند. که چه؟!
زهره بازرگان ـ اصفهان:آیا او فقط آنها را داده است که فقط «من» استفاده کنم و در برابر آن هیچگونه وظیفهای نداشته باشم؟ هیچگونه خدمتی در قبال این نعم نداشته باشم و هر چه دلم خواست انجام دهم و هر چه خواستم نافرمانی و ناسپاسی کنم؟ به هر سو هوای نفسم هدایتم کرد بروم، اعضاء و جوارحم در دست شیطان، قسمخوردهای که در ناسپاسی، پلیدی و بیرحمی؛ همتایی ندارد قرار بگیرد، هر جا مرا خواست با خود بکشاند، و هر چه امر کرد، همان کنم؟
و حالاست که میپرسم ما چه وظیفهای در قبال انواع نعمت های خدا داریم، چگونه او را سپاس می گوییم و چگونه بندهای خواهیم بود؟
اگر ما جزء فرزندان نامهربان یک خانواده باشیم، وای بر ما!
لحظهای چشمانمان را ببندیم، لحظهای دلمان را یکدله کنیم و لحظهای با چشم دل بنگریم، آیا من جزء آن فرزندانی هستم که نمک میخورند و نمکدان میشکنند، وجدانمان را حاکم کنیم،
به کجا میرویم؟ تو بندهای، باید فرمانبردار باشی و آن هم فقط برای سعادت خودت، تو بندهای! به کجا چنین شتابان؟!
میدانی، علی (ع) هم بنده بود، حسین (ع) هم بنده بود، زهرا (س) هم بنده بود و همه ائمه ربالنوعهای آزادگی، ایستادگی، ربالنوعهای عدالت و انسانیت و شرافت و حمّیت.
گفتند خدایمان گفته است؛ از آنچه دوست داری بده،و حسین چه انتخاب کرد و چه داد؟ علمدارش را، ۱۸ سالهاش را، ۶ ماههاش را، ۳ سالهاش را، اهل و عیالش را و جانش را. یعنی چه؟ برای چه جنگید و در آخر چه گفت و ما کجاییم و کجا میرویم و چه میکنیم؟
اندکی درنگ کن، کسی هست، کسی هست که منتظر تو است؛ منتظر تو تا جلوی تمامی ظلمهایی را که در عالم بر مظلومان میشود، بگیرد،زیبایی عدل را ، شکوه ایمان را و عظمت خدای سبحان رحیم را، به تو نشان دهد، کسی هست تا بیاید، جهانی را آباد سازد، پس چه کنم؟ باید به این باور دست یازیده باشم که بدانم اگر او را با امید صدا بزنم، پاسخم را با مهر بیمنتهایش خواهد داد.
از مرحله دعایی بیروح خارج شوم، دعایی که با ناباوری انجام میدادم، اکنون از درجه و مرتبهای بالاتر برخوردار شده و آن، مرحله باور به اجابت است از جانب پروردگار که چنانچه ارادهاش به امری تعلق گیرد، هر چه که باشد انجام خواهد گرفت، او که ربّ و پرورشدهنده هر چه نامش هستی است، میباشد.حال که توانستم از این سیر صعودی گذر کنم و دست نیازم را خالصانه بر سرای آستان قدسیاش بالا کشم و امید وائق به اجابتش داشته باشم.
اکنون میپندارم که اولاً خواستهام چه باید باشد، آیا درخواستی برای این دنیای درو روزه؟ دنیایی که نه پایدار است و نه استوار. و ثانیاً، وقتی پاسخ مثبت به نیازم را شنیدم،
اکنون چه وظیفهای دارم، چه باید کنم به چه اجابت گویم و با چه توشه و تلاشی پاسخ مهرش را بدهم؟! او معشوق است و من عاشقم، اگر صالح صابر در صراطش باشم، طالبم اگر عالم به صلاح و طریقش شوم ، عبدم و اگر مطیع و عامل به امرش شوم و تصورات، خواستها، خواهشها و اعمالم، در چارچوبی قرار گیرد که فقط رضای او را بخواهم و فقط رضای او را ببینم، او که قادر تواناست.
به خویشتن و به اطرافم و جامعهام جدی نگاه کنم که چه هستم و چه خطوطی را باید ترسیم کنم که در آن، تفکر و اندیشهام از «ذاتِ باری او»، بر پایه و اساس و درست و جدّی استوار شود.
همه راهها را منتهی به یک مطلوب ببینم، دریابم که باید یک آواز داشته باشم و آن آواز نوائی است که فقط او را میخواند و از او یاری میجوید.
خطوطی ترسیم کنم که تا «ابدیت» امتداد داشته باشد و مرا به یقینی برساند که با آن، به حقیقت خود، خواستها و تلاشهایم که همه برای جلب رضای اوست، دست یابم.
شما چه نظری دارید؟