به دلایلی جامعه شناسی همچون روان شناسی، علوم سیاسی و برخی دانش های دیگر در کشور ما عمدتاً ترجمه ای هستند و محققان بومی به پژوهش در این زمینه ها نپرداخته اند و از این روی پیوند استواری با متن جامعه ندارند و نمی توانند عهده دار نقشی باشند که طبیعتاً برای ایفای آن به وجود آمده اند. دکتر مهدیزاده چند سالی است که با تحقیق میدانی در مناطق مختلف ایران، از منظر دیگری به موضوعات می نگرد که ارتباط وثیقی با تاریخ و جغرافیا دارد
کلانشهر تهران بدون شاهراهها و کمربند ترابری دورادورش، غیر قابل تصور است. در میان درگاههای چندگانة تهران، کرج و دماوند و دو «جاده کارخانهای» دراز و باشکوه که عمدتاً منزلگاه کارخانههای صنعتی مدرن و نیمهسنگین و رو به بالاترند، این درگاه جنوب غرب و جاده ساوه است که چون عهد باستان دروازه ورودی نسبتاً متفاوت تهران است. درگاه و جادهای بیشتر کارگاهی و مملو از انسان و آهن. همزیستگاهِ انبوه خلق و حاشیهنشینی کارگر و کارگاه. خودرو و تعمیرگاه و بار و بارانداز و نیروی محرکه مُهر خویش را بر کالبد جاده ساوه از یافتآباد و اسلامشهر تا رباطکریم و پرند نقش کردهاند. انبوه مهاجران این کلانشهرِ فرورفته در دود و دم و ازدحام این جاده سرریزکنندة صنعت و انسان به تهران که ناگزیر از زندگی فقیرانهاند، گویی بمب ساعتی محرومیت را کوک کردهاند و فتیله فاصله از هر استانداردی را روشن نمودهاند؛ فاصله و تراکمی که هر لحظه عمیقتر میشود. درگاهی که بهزودی سبزی و شادابی باغهای اسلامشهر، احمدآباد و رباط کریمش فدای انبوهسازی جمعیت مازاد خواهد شد.
در این خفگی زیر بار جمعیت و صنعت، وقتی به پرند میرسیم، چون پرندهای از قفس رهیده، پر میگشاییم. پریدن و نفسی تازه کردن به صرف رؤیت سیمای صنعت و شهرکهای صنعتی، دانشگاهی و حتی ویلایی فروخفته در دشت جنوب تهران. هر چه باشد فرودگاه بزرگ پایتخت و بزرگراه گرد جاده ساوه، باید خبر از سیمایی زیباتر به مسافران خارجی بنمایاند؛ اما مسیر ساوه برهوت است و بیابان خشک و گرم. زرندیه و مأمونیه میانشان فاصلهای انداخته، به سان واحههایی در کویر. مأمونیه چونان محمدیة کهن1 که در پای ری و به سبب حضور محمد بن منصور (مهدی عباسی) توسعه یافت، ظاهراً و به افواه و نه در اسناد متقن، در زمان خلافت امین و مأمون، ییلاق ایشان شد و خاطره اول سفر را به کارگزار مهم دیگر خاندان هارون و مأمون یعنی «خانواده عجلی» گره زد. دشت و هامون پیش رو در احاطه دو دریای خشکیدة قم و ساوه است که در خاطره اسطورهای مردمان کهن این دیار مانده است و میتوان باز در عصر مدرن خاطره آن اسطورهها را در مکانها و نامها بازآوری کرد و به گنجینه زیست و خلاقیت نسل امروز بدل نمود.
شهرک کاوه ساخته شده بر کناره ساوه، از سال 1352 بر مبنای الگوی نوسکونتیابی و صنعتیسازی کشور (در کنار سه شهرک صنعتی البرز قزوین، فولادشهر اصفهان و شهر صنعتی رشت)، هنوزهم برتری صنعت بر فرهنگ را نمایان میکند و امروزه بیشتر کارخانهای صنعتی است تا شهرکی متمایز (گسترش پهنه مسکونی آن هرچند قرار بود با بخش صنعت به پیش رود، اما شکست خورد و نتوانست شهرکی چندبُعدی و مسکونی شود ).2 در حالی که زمانی وجود بزرگترین کتابخانهها و طرح مباحث و موضوعات فکری و انسانی شهرت ری و ساوه را برمیساخت.
بهرغم کارخانجات این شهر دیرپا، ساوه را بدون قم و همدان نمیتوان تعریف کرد. طومار تاریخ و جامه فرهنگ ساوه در پا و طراز پیرهن قم و مجاورت با آن سرشته و نگاشته میشود. از اینجا به بعد، جا به جا مکانهای اطراف ساوه، خود را در «تاریخ جبال» بازنویسی کردهاند. سوای گزارشی که یاقوت از وجود بزرگترین کتابخانه روزگارش در این شهر میدهد و یا تصور مسجد جامع شاهکار و منارهاش که دیولافوا را مسحور کرده بود، باید ساوه را در همسایگی شهرها و روستاهای اطرافش بازشناخت. جنوب غربش با کوههایِ برفی، ره به همدان و تفرش میساید و آب و آبادانی را به روستاهای باستانی طبرشی ارزانی میدارد که به زعم احمد بهمنیار3 درگذر زمان به واسطه نوع نگارش و تصحیف، واژه غلط طبرسی مشهور را هم در تاریخ ساخته است؛ به عبارتی «طبرسی»های تاریخ همان طبرشی یا «تفرشی» امروز و همسایه ساوه هستند.
دشت ساوه و پهنه قم تا اصفهان و همدان، در کتب تاریخی صحنه درآمیختن تاریخ و اسطوره و ملغمهای از قهرمانان و نامبرداران پیشدادی، کیانی، اشکانی و ساسانی است. علت این برجستگی در کتب را چه وجود وقایع تاریخی بدانیم و چه تلاشِ محلیگرایانة دو مورخ شهیر این خطه، یعنی حمزه اصفهانی و ابنفقیه همدانی در مطرح کردن دو کوره (=ایالت) مهم اصفهان و خطه جبال، دشت و کوهها و شهرهای این ناحیه خاصه در نام، عرضه حضور شاه و پهلوانانی چون جمشید و ضحاک تا گیو و گودرز و بیژن شده است.
سه جای تاریخی
سه نقطه ناحیه «جبال» تاریخی، در گذر ایام جایگاه بسیار رفعت یافتهاند؛ اما در حضیض تاریخ به فراموشی عوام و چه بسا غفلت خواص و حتی پذیرش نقشی خام برای حیرانی در شناسایی بقایا فرورفتهاند. در فاصلة ساوه، قم، همدان تا اصفهان، سه نام اندیس، کرج و انجدان، در قیاس با سایر نقاط نقشهای کلیدی و ماندگارِ تاریخی داشتهاند، گرچه اکنون ناپدید یا ناپیدا گشتهاند.
نخستین آنها کوه، قصبه و مهمتر چشمه اندیس است که به نقل قمی (در تاریخ قم) و ابوریحان، واقعه پیدایش اساطیری «جشن تیرگان» را به ثبت رسانده است. روایت بیرونی چنین است: «چون کیخسرو از جنگ با افراسیاب برگشت، در این روز (تیرگان) به ناحیه ساوه عبور نمود و به کوهی که به ساوه مشرف است، بالا رفت و تنها خود او بدون هیچ یک از لشکریان، به چشمهای وارد شد و فرشته را دید و مدهوش شد. این کار با رسیدن بیژن پسر گودرز مصادف شد و قدری از آب چشمه بر روی کیخسرو ریخت و او را به سنگی تکیه داد و گفت: «ای پادشاه، ماندیش» و قریۀالعین را در آنجا ساخت و نام آن را ماندیش گذاردند و کمکم تخفیف یافت و اندیش [اندیس] شد و رسم شستشو به این آب و دیگر آبهای چشمهسارها باقی ماندند از راه تبرک. » (آثارالباقیه، ترجمه داناسرشت، ص336).
سوای اهمیت کلمه «اندیس» در این متن و پیوندش با «اندیشه»، روایتهای دیگری از این ناحیه کوهستانی و خصوصاً دریای ساوه و خاطرهای محو از پیشینان باستانی در مورد دریا و چشمههای آب اینجا در متون به چشم میخورد.
نکته مهم دیگر این است که ناحیه پیرامون این تک چشمه که امروزه در روستای «پرچشمة اندیس» و در همسایگی قلعهدختر یا «قیزقلعة» ساوه (دژ بزرگ ساسانی که اسماعیلی شده و مشرف است به قرهچای، آب و ساوه) با آب و دریای ساوه یا چیزی پیوند یافته که در اسطورههای قرین آب و آناهیتا و دختر آمده است. به علاوه ارتباط شایان توجهی از آن با شخصیتهای کیانی و پیشدادی در کتب دیده میشود. هرچند اندیش/ اندیس/ هندیس هنوز با تغییری اندک بر زبانها مانده، اما این چشمهها و قلعههای اسطورهای و ناهیدی در کنار قلاع دختر و نامهایی چون قردین (و تپههای تاریخی اوغلان و اتابکی و پلهای سرخده) و روستای «طراز ناهید»، نقش باستانی ایزدبانوی آب را بر این ناحیه تثبیت کردهاند.
کرج
آن سوتر و بر پای کوه اندیس، باید شهر باستانی و ناپدیدشدة کرج را سراغ گرفت؛ شهری که با خاندان و حکومتهای محلی وابسته به کوفه و بصره (اموی) و نقاط متناظر مادی و ایرانی، خراجگزارش ماهین (نهاوند/ کوفه و دینور/ بصره) و بغداد (عباسی) و ابودلف عجلی ارتباط تاریخی یافته است. از عجایب روزگار اینکه بهرغم دوام این شهر تا چند قرن، امروزه بر شناسایی جای اصلیاش توافق قاطعی وجود ندارد! برخی روستای کره رود را که اکنون جزئی از اراک است، به واسطه عبور رود کرج (یا کره) از آنجا، همان کرج میدانند و برخی نیز بنیاد کرج را به قبل اسلام و واژه کره/ بوهینکره میرسانند و جایش را در آستانة شازند، 30 کیلومتری اراک و در پای قله راسوند/ راسمند و چشمه آن میدانند.
احتمالاً اعتمادالسلطنه نخستین پژوهنده معاصر است که یکی از گزارشهای باستانشناسنه و گمانهزنانة خود را در 1305ق به دستور ناصرالدینشاه درباره این کرج مطرح کرده است.4 گزارشی که در زمانه خود با رجوع به منابع خارجی و یونانی، پیشرو و بدیع بود، هرچند از چارچوب تاریخنگاری اساطیری خارج نشده و لذا در خلط اسامی کیانی و هخامنشی در نوسان است.
اگر «کرجِ ساوجبلاغ» امروز زیر سایه تهران و سرریز جمعیتش نقش ییلاق کلانشهر را یافته، «کرجِ ابودلف» روزگاری چون کرج تهران، نقش اقماری و مرکز فرهنگی و ییلاقی خاندان عجلی (کارگزار و دستنشانده خلفای عباسی) را ایفا میکرد. این شهر که در قرن دوم بازسازی شد، ذکر نامش از قرن هفتم به بعد، از متون غایب شده و دیگر نشانی از آن باقی نمانده است؛ اما با وجود نام کرج تا قرون پنجم و ششم، دولت عجلی (که کرج را با روستاهای فائقین یا سربند امروز، برقرود و جابلق مرتبط کرد، تاریخ یعقوبی، ص 48) و لاجرم شهر کرج و رونق و خرگاه بنیعجل نیز دولت مستعجل بودند و اکنون کرج گمشدهای جذاب است که باستانشناسان و متنپژوهان صرفاً به مدد چند ارجاع متنی به دنبال یافتن بقایایش، از کرهرود اراک تا آستانة شازند هستند.
محو یکبارة چنین شهر فرهنگی کهنی که با اهل شعر و موسیقی و خصوصاً سه مسجد معموره ابودلف شهره شده، ولو نابودی زیر بار برف (اعتمادالسلطنه) و کوران تاریخی، هنوز از عجایب خطه جبال است. در مجموع شهر تاریخی کرج با دودمان ابودلف عجلی و تبدیلش به پایتخت کارگزار آنها برای هارون و مأمون عباسی در پیوند تاریخی قرار گرفته و پیوند عراق عرب و بغداد با عراق عجم و جبال از طریق این کرج (= بوهین کره و مرکز ولایت ایغارین،5 بین همدان و اصفهان بودن) نامبردار شده است. بعدها به جز صعود آلبویه به قدرت از خلال این شهر، ذکر بازار و مسجد جامع و خانههای خوشساخت کرج و و قلعه فرزین آن، ناپدید شدن یکباره و بعد از قرن هفتم و بعد ایلخانیان شهر را به پدیده شگفت تاریخ بدل کرده است. جالب اینکه اعتمادالسلطنه در تحقیق و بررسی میدانی خویش از شهر سهسوک (مثلثی) یا همان فرزین و پنج روستای آستانه، زاویه، پاگل سرسختی و ده سفید و نیز چشمه کیخسرو و چمزار/ چشمه گیو/ کیتو (در کوهستان راسوند/ راسمند نهاوند) به عنوان مکانهای برسازندة شهر کهن کرج که تا عصرش(1305ق) باقی مانده بودند و طلاساز بودن اهل شهر سخن رانده است. میبینیم که در کرج نیز از چشمه، کیخسرو، گیو و داستان غیبت خوشنامترین شاه کیانی سخن رفته است. اما شگفتا که چنین شهری نیز همچون خود کیخسرو در چند قرن بعد، از صحنه غیب میگردد و به افسانهها میپیوندد!
اما آن سوتر از سلطانآبادی که امروز قبای «اراک صنعتیشده» را بر تن کرده و میراثدار عراق عجم در کناره کویر میقان و حاشیه رود کره و کرجِ فراموش شده گردیده، خطه کوهستانی دیگری وجود دارد که بر قرن نهم و بعد ایران بسیار اثر نهاده است، آن هم از روستایی که ساکنان اسماعیلیاش توانستند بنیادها و جریان این فرقه را تا امروز به نحوی مدرن حفظ کنند و به اقصی نقاط جهان برسانند. روستایی که خود زمانی از توابع کره/ کرج یا فائق اصفهان به شمار میآمد، به یکباره با مهاجرتِ پیروان جنبش اسماعیلی، میزبان نزاریانِ آمده از آذربایجان و الموت شد. گرچه از انجدان در تاریخ قم یادی نشده و برخی بر آنند که منظور قمی از «دور آخر»، این منطقه است، اما تاریخیشدن روستای کوهستانی و پر از بقعه6 و مسجد و قلعه انجدان، مدیون جنگاوران اسماعیلی و صوفیان تقیهکرده و گاه نقطوی این دیار است که هرچند برخی زمان شاهعباس کشته شدند، اما میراثشان تا آقاخان محلاتی و قلاع اطراف در محدوده محلات تا دلیجان در کهک و هفتادقله، بازمانده است.7 این آثار محدود که نه شناسا و نه شناسنده و نه متولی گوهرشناس برای درک ارزش تاریخی اش دارند، عمدتاً در معرض تخریب و حتی فراموشی و دگرگونی سرگذشت تاریخی خود و وقایع ناظر بدانها و قلت تحقیقات لازم بر رویداهایشان هستند. گویا روح ناصرخسرو این مسافر دره یمنگان و داعی فراری از قدرناشناسی زمانه که بر فراز تپههای بدخشان در اهتزاز است، اکنون در هفتادقله زنده میشود تا با شِکوه و انذار از غفلتهای بشر، حکمتگریزی و کوتاهیهای ما را یادآور شود و با شورش بر مداحان درباری که «درّ دری را در پای خوکان می ریزند»، بپرسد سرّ قتلعام نقطویان، حروفیان و اسماعیلیان در این خطه چیست؟8 به یکباره قصه یوسف ترکشدوز در عالمآرای عباسی و توطئه قتلش، ما را به حکایت «سلطان و شبان»های تاریخ و نحوست قدرت و سلطنت رهنمون میکند. با نام این روستاست که میتوان از دوران انجدان9 برای فرقه اسماعیلیه و نوزایی شاخه نزاریه یا درستتر، امامان قاسمشاهی سخن گفت که مقبره سیودومین پیشوایش مستنصربالله دوم (درگذشتة 885ق) معروف به «شاهقلندر» در انجدان است. او بنیان دوره انجدانی را گذاشت و شاه نزار دوم (درگذشتة 1132ق) مرکزیت را از آنجا به روستای مجاور کهک منتقل کرد و دوران کهکی را آغازید. بقعه چهلمنبران/ اختران/ چهلدختران که مدفن بیست و دو زن اسماعیلی است،10 از استثناهای رأس سوم مثلث ماست که باز با وجه اشتراک آب، زن (ایزدبانوی آب و آناهیتا) و غیبت سه رأس مثلث این منطقه را به هم میرساند.
ساختار سازمانی، آموزشی و تفکر اسماعیلی نیز از امور مهم و قابل تأمل تاریخ ماست. نزاریان انجدان یک سازمان دعوت سرّی داشتنند و سلسلهمراتب خاصی برای دعوت سری ایجاد کرده بودند که در رأسش امام قرار داشت و بعد حداقل پنج مرتبة حجت، داعی، معلم، مأذون اکبر و اصغر.11 تقیه و ترک شمشیرِ حسن صباح و برگرفتن قلم و رفتن در صوفِ صوفیه و جامة کلمات و حروف و کرامات درویشی، مشخصة تغییرات این دوره است تا اینکه در پی درگذشت شاه خلیلالله دوم، از انجدان به کهک کوچیدند و از آنجا به قم و محلات رفتند و سپس تا کرمان و هند گسترش یافتند.
ظاهراً در این نیمنگاه مثلثی، اسطوره در مقایسه با عقیده و سپس سیاست، بسی بیشتر عمر کرده است. وابستگی به قدرت و پیوستن به گفتار قدرتمدار، شهرها و مکانها را نیز هرچند در مقاطعی بر اوج شهرت و مکنت میبرد، اما ابتنا و توسعة هیچ شهری جز بر مدار مدارا و آزادی و فرهنگ نخواهد پایید. شوکتها و شهرتها به نسلی یا قرنی زیر چادر نسیان، باد هوا خواهد شد. ثبت بر جریدة عالم، جز با دوام عشق به فرهنگ و نیکی و راستی میسر نیست.
دلالت نامها
با گذر پرشتاب قرون، دلالتهای اینجا و اکنون این نامجایهای تاریخی چیست؟ در آیینه زمان خویش کدام اشارات را در تصاویر این نقاط میتوان دید؟ آیا در اندیس و چشمه او مگر نه این است که نگاه و توجه و دغدغه به آب را میتوان از بر خواند؟ گذشتگان ما بیش و پیش از معاصرانِ «در محاصرة کمآبی» و «تمدنِ مصرفی»، آب را محترم و محتشم و مغتنم میدانستند. به نظر میرسد این تأکید بر اندیس و چشمههای آب ساوه در آثار محلیشناسان اینجا چون حمزه اصفهانی، ابنفقیه همدانی، حسن قمی و ابوریحان که روح زمانه را برای ما با ثبت تاریخی به یادگار گذاشتهاند، چیزی جر انعکاس دغدغه و نوعی ترسِ ناخودآگاه از زوال و پایان آب و سرچشمه زایایی نبوده است. نسل امروز کمتر فرق افسانه و اسطوره را میداند. ظاهراً برای نویسندگان کهن حرمت و قداست و هراس از فقدان و ارزش آب، چنان بود که به سان اسطورهای بزرگ با ابرقهرمانان باستانیاش و نامهایشان درهم میتنیدند و بازآوری میشدند؛ قهرمانانی که سودای دستیابی به چشمه و آب و همراهی خضر فرخپی را داشتند و با آنها و بیدخت (=بَغدُخت: آناهیتا یا ناهید)، خود نیز اسطوره میشدند.
واژة اندیس یا اندیش مبیّن اندیشیدن، دغدغه و خوف داشتن است. کدامین بحران یا بیم و هراس، اندیشه گذشتگان را تصرف میکرد و در قالب اساطیر تجسم میبخشید؟ بیشک آب در این وادی ارزش اندیشیدن و دغدغه محوری داشته و این برای کل فلات خشک ایران، امری فراگیر بود که در قلم مانای نویسندگان سترگ جلوهگر میشد. اما اکنون در زمانة مصرفزدگی و در کوران مکیدن شیره حیات زمین با فنّاوریهای غولآسا، هنوز این دغدغه برجسته است، گرچه از معاصرانِ عادتزده بعید است که به اسطوره تبدیل شود. کافی است با هواپیما و از بالا رودها و محو شدنشان از خاک و شهرها و نقاط به روشنا درآمدة جدید زمین را بنگریم تا بهتر دریابیم که چگونه جان میدهد!
آبادانی ناپایدار
«کرجِ ابودلف» نمونه دیگری است از آبادانی ناپایدار و وابسته. اگر حکومت و آوازه عجلیان لختی به واسطه شعر و هنر و موسیقی و تکیه به خلافت بغداد افسانه عالم شد، اما دیری نپایید و چنان هباءً منثور گشت که هنوز بقایای آثارش را نیافتهایم و در آن حیرانیم! توسعه وابسته و بیگانه با خود، یا بیگانهپرست محکوم به این نابودیها و فراموشیهاست. از کجا معلوم که کرجهای امروز نیز ولو در کنار و متکی به کلانشهر و قدرقدرتهای زمانه، به سرنوشت کرج ابودلف دچار نشوند؟ عصر رونق چهبسا که به عصر فراموشی بدل گردد اگر از خود و تاریخ و اندیشیدن و خودآیینی فاصله بگیریم و بیگانه با آن شویم و وابسته مطلق به خارجیها و نابایستها.
و در نهایت انجدانهای کوچک در تاریخ بازماندهاند و احتمالاً خواهند ماند ولو کوتاهنقش، اگر به تغییرات و سازگاریهای مناسب رو ترش نکنند و قصه و روایتهایشان بر اوراق نگاشته شود. هرچند امروزه فصل بزرگی از قدرت و مهابت اسماعیلیه در این روستا رقم زده شده و روزگار ما از آنها کم میداند و «مجموعه حشّاشین» در سرزمینی دور و بیگانه به عالمیان عرضه میشود، اما سرّ ماندگاری این فرقة پیچیده و گاه نظامی، نه در حشیش و گیاهانی چون انگدان و حتی سلاحورزی، بل در سخنگستری و تفکر و تأمل امور باطنی و ائتلاف با نقطه و حرف و در یک کلام، نوشتن و آموختن بوده است. در قرن انفجار اطلاعات و کلمات، ما چقدر و چه نوع دغدغهها و اندیس و اندیشههایی برای زمانه خویش داریم؟
پی نوشت ها:
1. مهدی ولیعهد منصور عباسی (دومین خلیفه) در سالهای 141ـ144ق ری را مرکز عملیات سرکوب حکام دماوند و طبرستان قرار داد (طبری، ج7، ص510) و فرمان داد در شرق شهر، در دامنه کوه بیبیشهربانو، عمارتهای وسیعی برای تقویت موقعیت سیاسی و نظامی ری بسازند (بلاذری، ص447؛ زکریا قزوینی، ص375). این بخش به نام او که «محمدیه» و «مهدیه» خوانده میشد. ساخت محمدیه در 158ق پایان یافت و گردش، بارویی با دو خندق کشیدند. اهالی ری به محمدیه، مدینه یا شهر و به محدوده بیرون از بارو، المدینۀ الخارجه یا شهر بیرونی میگفتند (یاقوت حموی، ج2، ص895. مجمل التواریخ و القصص، ص43 محمدیه را زیرین و بیرونش را زبرین خوانده است). با استناد به سکههایی به تاریخ حدود 148 تا 407ق، نام رسمی این شهر محمدیه بود. (محمدپور و دیگران، 1394 مدخل ری، دانشنامه جهان اسلام).
2. منشیزاده و سلیمیپور، 1382، پیامدهای فضایی شهر صنعتی کاوه بر ساوه، مجله جغرافیا و توسعه ناحیهای، صص89ـ109
3. در تعلیقات بهمنیار بر تاریخ بیهق ابن فندق، 347ـ353 و کریمیان (1361، کتاب طبرسی و مجمعالبیان)
4. خزائلی علیرضا، 1385 معرفی شهر گمشده کرج ابودلف در اثری جغرافیایی از اعتمادالسلطنه، مجله دانشکده علوم انسانی دانشگاه اصفهان، بهار و تابستان 1385، ش44 و45، ص71-87.
5. ایغار بهمنزله تیول خلقا به افراد در یک منطقه بود که از مالیات و خراج معاف بودند. در منطقه جبال، کرج و مرج را دو ایغار واگذارده به دستنشاندگان محلی به نام ایغارین میشناختند.
6. ارزش فرهنگی این روستا و حوزه هفتادقله و آثارش چنانچه باید دریافته نشده و حتی تشریح حواث دو کانون مجاور هم در انجدان و کهک وجود ندارد تا جایی که توده مردم یا بازدیدکنندگان در شناخت اسامی افراد یا مکانهای اسماعیلی دچار ابهام یا خلط موضوعی هستند.
7. ظاهراً در سال 1090ق با درگذشت خلیل الله دوم و انتقال امامت اسماعیلی به شاه نزار دوم، کانون اسماعیلیه از انجدان به روستای مجاور کهک منتقل میشود که به محلات نزدیکتر بود؛ لذا بخش دیگری از این سنت در کهک و محلات قابل ردیابی است.
8. یک نمونه مطالعه روی این نوع قتل عامها را در اینجا میتوان دید: معزی مریم و معماری رزا، 1394 اسکلتهای سوخته انجدان، جستارهای تاریخی، دوره 6، ش2 - شماره پیاپی 12، پاییز و زمستان 94، اسفند، 1394، ص89-102
9. دفتری فرهاد، 1376 تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهای، نشر فرزان روز، ج2، ص521.
10. رک رضایی مقدم شهرزاد 1391 انجدان و اسماعیلیه، مزدکنامه 6، سایت اینترنتی
11. رک شاهمرادی سیدمسعود، 1397، اسماعیلیه نزاری محمدشاهی و قاسمشاهی ایران در عصر صفویه فصلنامه پژوهشی تاریخ اسلام، ش74، صص241-278.
شما چه نظری دارید؟