محمد صالح علا در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: یگانه موجودی که در آنچه هست، خودش دخالتی دارد، انسان است. و انسان در آنچه هست، اختیاری دارد. عقل و هم شیوۀ اندیشیدن است که آدمی را رستگار میکند یا نمیکند.
رستگاری فرهمندی انسان منوط به شیوۀ تفکّر اوست. مثلاً انسانی که شیوۀ اندیشیدن را بلد است، میداند که دیگر با دست خالی نمیتوان نه گفت.
با دست خالی نه گفتن، گرو گذاشتن سایۀ بیصاحب است. انتخاب از این که رومی باشیم یا یونانی، اهل زد و خورد باشیم یا اهل مدارا، کار عقل است.
در کتاب «تهوّع»، سارتر مگسی را میکشد. اتو ریداکت فریاد میکشد: «نکشیدش...». سارتر میگوید: «کشتمش. از هستی نجاتش دادم. این خدمتی بود که به مگس کردم.»
این گفت وگو، نمونۀ اندیشهای است که عقیده و رفتار را یگانه ساخته است. پس موضوع اصلی، عقل و شیوۀ اندیشیدن است. در نتیجه اختیار برای آن که بگوید آری، آن که بگوید نه.
«آن که گفت آری، آن که گفت نه»، عنوان نمایشنامهای آموزشی از متفکر آلمانی «برتولت برشت» است. البته برشت آن را از نمایشنامهای ژاپنی با عنوان «تانیکو» برداشته است.
تانیکو دربارۀ نوجوانی است که عازم زیارت شده تا در مسیری صعب و ناهموار برای مادر ناخوش خود دعا کند. اما این سفر، راهی برای رسیدن به دانایی، برای شیوۀ اندیشیدن میشود.
در نمایشنامۀ برشت هم کودکی مادرش بیمار شده است. او همراه آموزگارش و سه نفر دیگر، راهی سفری طولانی میشوند. راهی دراز تا دوای درد مادر بیمارش را پیدا کند.
«آن که گفت آری، آن که گفت نه»، دو قسمت است. در بخش نخست، کودک مطابق سنّت عمل میکند و در بخش دوم عازم عقل میشود. همراه خِرد خود، سنّت را به چالش میکشد.
میخواهد برای نجات جان مادرش، راه خردمندانهای پیدا کند. راهی از مسیر عقل. برتولت برشت در «آن که گفــت آری؛ آن کـه گفــت نـه»می گوید:
نخســت بایـد آداب همـرهـی دانـست
طریــق یـاری و راه مـوافقـت آموخـت
بسا کـساند از این مردمـان آری گـوی
که دل به وسوسـهی راه دیگـری دارنـد
بسا کساند ز مـردم که در شمـار نینــد
بسا کساند که جایـی موافقـان ره انــد
که خود نه جای هماهنگـی اسـت و همراهـی
بدین سبب نخست باید آداب همرهی دانست.