چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۰۵:۱۱
نظرات: ۰
۰
-

باز هم گفتنی و شنفتنی است که دنیای زیبا و زایای جلال‌الدین محمد مولوی و شهاب‌الدین سهروردی و محی‌الدین عربی و شیخ مصلح‌الدین سعدی و خواجه شمس‌الدین حافظ و همنفسان آنان، در همین دنیای جدید و دورۀ مدرنیته و عصر صنعت و روزگار غلبۀ مذهب تکنولوژی، دیدنی و تماشایی است.

جلال رفیع در یادداشتی در باب مولانا در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت:

گر نبودی عشق، بفسردی جهان        
دور گردون‌ها ز موج عشق‌دان 
علاوه بر بعضی از اهل دیانت که با حُسن نیّت و با دغدغۀ حفظ اصالت شریعت در روزگار مولانا و از آن روزگار همواره منتقد مولوی بوده‌اند و هستند و مخالفت آنان شدّت و ضعف داشته و دارد (و حتی فرزند خود مولانا یعنی علاء‌الدین را از این زمره دانسته‌اند)؛ برخی از روشنفکران دنیای جدید، گاه منتقدانه پرسیده‌اند و می‌پرسند:«او که به تاریخ پیوسته است، دیگر برای عصر علم و عقل و به ویژه عصر علم و عقل عملی (تکنولوژی) چه حرفی برای گفتن دارد؟...».

البته در این باب، بسیار می‌توان گفت و شنفت. اما یکی از پاسخ‌دهی‌ها این‌گونه است: عشق! عشق؟... آری عشق. دنیای مدرن، به همان میزان که در وادی علم و عقل پیش رفته، در پدید آوردن روح و روانی که با ذات زنده و زایندۀ جهان هستی رابطۀ معنوی عمیق و عاشقانه برقرار کند، فرومانده است. 

البته دانش نوین در این خصوص، نفیاً و اثباتاً داعیه‌ای ندارد. بر این موضوع باید مزید کرد انبوه ناروایی‌ها و ناهنجاری‌ها و ناگواری‌های جامعۀ جهانی صنعتی این روزگار را که احساس تلخکامی و بی‌پناهی و ناآرامی (فقدان آرامش روحانی و حقیقی) را در دل و جان آدمی افزایش داده است.

 کسی که هستی را در ذات خویش کور و کر می‌داند، ناگزیر چنین می‌بیند و می‌شنود که چشم مراقب و مهربان هیچ حکیمی در هیچ جای جهان فراتر، منتظر او و ناظر بر او نیست.

 البته دنیای پس از رنسانس، به ویژه در قرن‌های نوزدهم و بیستم، نوعی از ماتریالیزم آرمان‌گرایانه و معنوی (به مفهوم عام) را تجربه کرده است. اما همچنان پرسش‌های چیستی و کیستی آدم، در دهان و زبان علوم جدید، بی‌پاسخ مانده است.

به قول استاد مطهری، حداکثر این است که دانش نوین به تنهایی می‌تواند دست انسان را بگیرد و فقط تا لب مرز همراهی کند و گسترۀ ناپیدای پس از آن را دیگر فرامرز یا فرامرض(!)‌ نام نهد. یعنی اعلام بی‌اطلاعی می‌کند، تا چه رسد به این که بخواهد میان ما و مغز هستی، رابطۀ مبتنی بر شعور و احساس و کرامت و تعهد و عشق‌ورزی ایجاد کند.

 شاید یکی از راز و رمزهای اقبال مردم دنیای صنعتی کنونی در غرب به انواع مشرب‌های عرفانی ایرانی و هندی و چینی و ژاپنی و کروی(!) و از جمله اقبال به امثال جلال‌الدین محمد مولوی، احساس نیاز به پرکردن همین خلأ در خانۀ درونی باشد. (فعلاً به کسانی که ترجمۀ عاشقانه‌های شمس را شاید تا حدّ تصنیف‌های عامیانۀ «باباکرم» و «من نمیشکنم!» در بازار سی دی و دی وی دی غرب تنزّل داده‌اند، کاری نداریم).

 البته برخی خلاء خانگی و درونی خود را با انواع اعتیادهای هولناک و بنیان‌کن به بیت‌الخلای عفن تبدیل کرده‌اند! چنین حالی و چنین وضعی، پیداست که چه شرّی بر سر بشر می‌آورد و او را به پایاب کدام پایان هول‌انگیز هُل می‌دهد. 

عارفان عاشق پیشه‌ای مانند مولانا، حداقل کاری که می‌کنند (و البته به جای خودش حداکثر هم هست)، برافروختن آتش ویژۀ گرمابخش معنوی در هوای سرد و سوزناک و یخ‌زدۀ زندگی ناسیراب یا سیراب از مادّیات است.

 نمی‌خواهیم حرف‌های سادۀ سطحی نخ‌نما یا یخ‌نما(!) را تکرار کنیم. می‌دانیم که در دنیای صنعتی امروز، ردّپایی از دنیای معنوی دیروز وجود دارد و حتی چه بسا که علم و صنعت و فن‌آوری جدید نیز توانسته است معنویّت خاصی از جنس خودش را ـ چنان که اخلاق خاصی از جنس خودش را ـ در این میانه پدید آورد.

 ادعا هم نمی‌کنیم که اهل مشرق زمین، همگی صرفاً با تکیه بر این یا آن مشرب عرفانی به بهشت برین اخلاقی و تربیتی و رفتاری رسیده‌اند(اگر بعضاً به جهنّم اخلاقی و تربیتی و رفتاری نرسیده باشند)!

با این همه، باز هم گفتنی و شنفتنی است که دنیای زیبا و زایای جلال‌الدین محمد مولوی و شهاب‌الدین سهروردی و محی‌الدین عربی و شیخ مصلح‌الدین سعدی و خواجه شمس‌الدین حافظ و همنفسان آنان، در همین دنیای جدید و دورۀ مدرنیته و عصر صنعت و روزگار غلبۀ مذهب تکنولوژی، دیدنی و تماشایی است.

 امتزاج این دو طبیعت یا این دو طبیعت و صنعت، اگر معتقد نباشیم به محال بودنش، یک محال مغتنم است و یک معرکۀ ‌نوزای جنبش‌آفرین. نوزایی و رنسانس تازه. 

ممکن است کسی گوینده و نویسندۀ این قبیل آرزونامه‌ها را ساده لوح‌ یا لوح فشردۀ ‌پندارپروری بنامد. بگذار چنین باشد. ما به آرزو نیز دل خوش می‌داریم که اگر آرزو نبود، انسان هم نبود. آرزوی پدر داشتن و مادر داشتن، آرزوی بدخواهانه‌ای‌ نیست. 

جهان، طفلی است که پدری دارد، مادری دارد، برتر از پدری و مادری که دیده‌ایم یا ندیده‌ایم. عشقی که از دل مولانا شعله می‌کشد، اگر در دامن و خرمن زندگی امروزیان درگیرد، نه تنها زیستن در این جهان پدر و مادردار(!) را گرم‌تر و گیراتر می‌کند بلکه زیستن در فراتر از این جهان را نیز به مدد عاشقانه نگریستن، شورانگیزتر و مهرآمیزتر می‌کند.

 و اگر معتقدیم که دنیای مدرن هم بهره‌ای از عشق دارد، برق نگاه مولانا و آتش بیرون جهیده از نگاه بی‌گناه او می‌تواند این بهره را به بهرۀ برتر و بیشتر، بلکه به برج و باروی بلندتر، بر فراز قلعۀ بالاتر و والاتر برساند. قلعه‌ای که معشوق در آن زندان است یا بر آن سطان است! به قول اقبال: 
پیر رومی، مرشد روشن ضمیر
کاروان عشق و مستی را امیر 
منزلش برتر ز ماه و آفتاب 
خیمه را از کهکشان سازد طناب  

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی