آیت الله جوادی آملی در سالروز شهادت حضرت زهرا (س) به ابعاد علمی شخصیت حضرت فاطمه پرداخته است. فراز از گفتار ایشان را می خوانید:
شهادت صدیقه کبری فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) را به پیشگاه بقیة الله (ارواح من سواه فداه) تعزیت عرض میکنیم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم تولّی عموم علاقهمندان به قرآن و عترت، مخصوصاً ولایتمداری شما برادران و خواهران بزرگوار را ذخیره دنیا و آخرت همه قرار بدهد و همگان را مشمول عنایت ولی عصر (ارواحنا فداه) قرار بدهد.
درباره فاطمه زهرا (سلام الله علیها) از دو محور باید سخن گفت: یک محور، مربوط به تحقیقات علمی است که برای ما ثمره علمی و نتیجه اعتقادی دارد و پشتوانه مسائل اخلاقی، فقهی، حقوقی ما هم هست. محور دوم، آن بخشی است که مستقیماً به ما مربوط است، ما باید تأسی کنیم، او را اسوه قرار بدهیم، الگو بدانیم، پیروی کنیم و مانند آن.
آن بخشی که مربوط به مسائل اعتقادی است و ثمره علمی دارد، بررسی مقام منیع آن بانو (سلام الله علیها) است که او همتای قرآن کریم است، همتای نبوت است، همتای رسالت است، همتای ولایت است؛ چیزی از ولی الله مطلق کم ندارد، اینها یک نورند و مانند آن. این گونه از مباحث به هر نتیجهای که منتهی بشود، برای ما ثمرۀ اعتقادی دارد، ثمرۀ علمی دارد، اما نتیجه عملی ندارد؛ زیرا ما نه آن توان را داریم که آن حضرت را در ولایت مطلقه و همتایی قرآن الگو قرار بدهیم؛ نه چنین مأموریتی داریم. بخش دوم مربوط به سیره و سنت آن حضرت است که ما هم موظفیم بررسی کنیم و هم مأموریم پیروی کنیم.
همتای قرآن در مقام حدوث و بقاء
آن بخش اول به طور اجمال اینجا مطرح میشود؛ نه به طور تفصیل برای این که پشتوانه علمی بخش دوم خواهد بود، سرّ این که این بانو (سلام الله علیها) حجت بر ائمه (علیهم السلام) است و اگر علیبنابیطالب (ع) نبود، احدی همتای آن حضرت نبود؛ «آدم و من دونه».
این است که او [فاطمه]مثل خود قرآن کریم در مقام حدوث و بقاء شکل گرفت. قرآن از زمین برنخاست (از فکر کسی تدوین نشد، هیچ عالم بشری این قرآن را تدوین و تنظیم نکرد. سورش، آیاتش، معارفش و مفاهیمش را بررسی و انشا نکرد). مستقیماً از جهان غیب نازل شد و در طی ۲۳ سال ماند و برای ابد جای خود را تثبیت کرد.
این سه کار را قرآن کرد، یعنی از زمین برنخاست، بلکه از آسمان نازل شد اولاً و نزولش هم ۲۳ سال طول کشید، ثانیاً و ماند که برای ابد بماند، ثالثاً این طور نیست که ــ معاذالله ــ قابل زوال باشد، از بین رفتنی باشد: «لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ». انسان کامل مخصوصاً فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هم، وقتی هویت آن حضرت را ارزیابی میکنیم میبینیم در همین مثلث خلاصه میشود: او از زمین برنخاست، بلکه از آسمان نازل شد و تقریباً همسفر قرآن کریم بود تا قرآن آیاتش سورش نازل میشد، او هم روزانه متکامل میشد ترقی میکرد و تا قرآن به پایان رسید، عمر این بیبی هم به پایان رسید و برای ابد ماند؛ گرچه «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» شامل همه انسان هاست.
آن مثلث دربارۀ قرآن روشن است؛ همه ما میدانیم که این کتابی است از ذات اقدس الهی نشأت گرفته و هیچ فکری او را تدوین نکرده است. از آسمان غیب نازل شده، ۲۳ سال به تدریج این کتاب نازل شده؛ بعد از این که «الیَوْمَ أَکْمَلْتُ» و سایر آیات نازل شد؛ این کتاب، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد «الی یوم القیامة» ماندنی است. پس از آسمان نازل شد، از غیب نازل شد، اولاً در طی ۲۳ سال به تدریج متکامل شد. ثانیاً تا به «الیَوْمَ أَکْمَلْتُ» و مانند آن رسید و ماند برای ابد. ثالثاً جریان فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) هم همین طور است.
راههای ارتباط حضرت با قرآن
وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) از چندین راه با قرآن رابطه داشت. گاهی مستقیم، گاهی غیر مستقیم. مستقیمش هم دو نحو بود؛ یک نحو مستقیمش این بود که از وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء)، آیات را، تلاوت آیات را، تعلیم کتاب و حکمت را، تزکیه را (این چهار کار را) که وظیفه رسمی پیغمبر بود فرا میگرفت: «َتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهَ»، «یُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ وَالحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِم». این چهار برنامه را مستقیماً از مشهد و مکتب و محضر پدر بزرگوارش استفاده میکرد و هر روز این دو شاگرد را به پیشگاه رسول گرامی میفرستاد؛ یعنی حسن و حسین ــ علیهما السلام ــ سفیران فاطمه بودهاند.
این که در آن قصه هست که وجود مبارک امام حسن (ع) گزارش میداد، بعد عرض کرد مادر امروز گویا یک بزرگواری مرا میبیند، «قَلّ بیانی و کلّ لسانی لعل سیداً یرعانی»؛ این قضیة فی واقعه نبود که یک روز گزارش داده باشد، هر روز گزارش میدادند، منتها آن روز وجود مبارک علیبنابیطالب (سلام الله علیه) از پشت در یا پرده، ناظر صحنه بود. هر روز وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) حسنین را به مشهد و به محضر و به مکتب پیغمبر میفرستاد، بعد از آنها استنطاق میکرد که امروز چه آیهای نازل شد؟ پیغمبر چه فرمود؟ آیه را چنین معنا کرد، چنان معنا کرد. این آیه را با آن آیه چگونه هماهنگ کرد؟ اینها هم را گزارش میدادند. در تکمیل گزارش با پدر بزرگوارش هم مذاکره میکرد.
سفیر سومی که وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) داشت، علیبنابیطالب بود که باب مدینه علم بود. آن هم مرتب گزارش میداد؛ امروز این آیه نازل شد و پیغمبر اینچنین معنا کرد، اینچنین تفسیر کرد و مانند آن. این سه راه را که یکی مستقیم و دوتا غیر مستقیم بود، وجود مبارک بیبی (سلام الله علیها) داشت. راه دیگری که غیر مستقیم است و هر کسی میتواند آن را داشته باشد، منتها گرچه در نظام تکوین هر فیضی که به انسان عادی میرسد به وسیله آن انسان کامل است که «بیمنه رزق الوری وَبوجوده ثبتت الارض وَالسماء»، ولی به حسب ظاهر انسان یک راه مستقیمی هم با ذات اقدس الهی دارد. آن راه را هم خدا وعده داد که «اتَّقُوا اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ».
در سوره «انفال» بالاتر از این را وعده داد: «إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانًا»؛ شما را به فرقان نائل و متبرک میکند که بالاتر از علم است. خب این که فرمود: تقوا پیشه کنید از یک سو، خداوند معلم شما میشود؛ از سوی دیگر «اتَّقُوا اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ». این بیبی (سلام الله علیها) در اثر آن تقوای کامل شاگرد مستقیم ذات اقدس الهی بود. معارفی را از آنجا فرا میگرفت و از این که در سوره «انفال» خدا وعده داد: «إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» این بیبی (سلام الله علیها) مثل أعلای تقوا بود، ذات اقدس الهی فرقان بین حق و باطل را به او عطا کرده است.
این مجموعه اینقدر ادامه داشت تا قرآن به پایان برسد. همین که در اواخر عمر مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) قرآن به پایان رسید و دیگر آیهای نازل نشد، طولی هم نکشید که این پدر و آن دختر هر دو رحلت کردند. بیبی (سلام الله علیها) بیش از ۷۵ روز یا ۹۵ روز بعد از رحلت رسول گرامی (سلام الله علیهما) نماند. تقریباً وقتی نازل شدن قرآن تمام شد، عمر این بیبی هم تمام شد. او با قرآن نفس میکشید، با قرآن کامل میشد، با قرآن مترقی بود، با قرآن مأنوس بود؛ منتها قرآن آمد که بماند، این بیبی هم آمد که بماند. بدنش البته رحلت کرده است و، اما جان او همچنان زنده است. این بخش اول بود که پشتوانه مسائل بخش دوم است.
همتایی با قرآن در زوال ناپذیری.
اما آنچه که ما موظفیم به این بانو اقتدا کنیم و وظیفه داریم، مأمور هستیم و راهش هم ممکن است، آن است که این بانو (سلام الله علیها)، هم در اعتقادات، هم در اخلاق، هم در حقوق، هم در فقه مطالب فراوانی را فرمودند و عمل کردند و تعلیم دادند و دستور عمل کردن را هم به ما دادند.
سرّ این که در پایان بخش اول به این نتیجه رسیدیم که وجود مبارک فاطمه آمد که بماند، نه آمد که برود؛ نظیر افراد دیگر نیست که میآیند و میروند بلکه او آمد که بماند و اگر امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) درباره عالمان دین فرمود: «العلماء باقون ما بقی الدهر»، مصداق کامل و بالذات این علما خود معصومیناند و، چون فرمود: «نحن العلماء وَشیعتنا المتعلمون وَسائر الناس غثاء» و اگر علما شامل غیر معصوم بشود، بالعرض و بالتبع است. آن عالمی که ارتباطش به اهل بیت کامل است آن میماند؛ آن عالمی که بهره ولاییاش کم است کم میماند؛ آن که بیولایت است «ذلک میت الاحیاء» مانند دیگران از بین میرود و از یاد میرود.
سوره «کوثر»، گواهی بر زوال ناپذیری.
اما این که زهرا (سلام الله علیها) آمد که بماند، تحلیل بخش پایانی سوره «کوثر» میتواند سند این بحث باشد. در جریان سورۀ «کوثر» یعنی «إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ * إِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ»، مستحضرید که غالب مفسران شیعه و سنی گفتند که عدهای از صنادید قریش، مشرکان، بدخواهان و معاندان براساس همان سنتهای باطلی جاهلیت گفتند: پیغمبر بعد از مردن، نام او و مکتب او و یاد او از بین میرود؛ برای این که او پسر ندارد. درباره دختر باورشان این بود که:
بنونا بنو أبنائنا و بناتنا
بنوهن أبناء الرجال الأباعد
این شعر، شعار رسمی جاهلیت بود. میگفتند که پسران ما و نوههای پسری ما اینها فرزندان ما هستند، اما نوههای دختری ما فرزند ما نیستند؛ اینها فرزند مردان دیگرند؛ «و بناتنا بنوهن أبناء الرجال الأباعد». اینها برای زن حرمتی قائل نبودند؛ برای فرزندهای دختر حرمتی قائل نبودند. میگفتند به ما مربوط نیست و میگفتند:، چون پیغمبر پسرش قبلاً مُرد و اکنون پسری ندارد و در اواخر عمر به سر میبرد و جز دختر چیزی از او نمانده است، با مردن او مکتب او و نام او و دین او سپری میشود و از بین میرود. آنها چنین شنائتی و چنین سرزنشی داشتند.
ذات اقدس الهی فرمود به این که تو برای همیشه میمانی برای این که من به تو چیزی دادم که هیچ کسی نمیتواند آن را از بین ببرد و به تو فرزندی دادم که حافظ و مجری آن چیز است. آن چیزی که به تو دادم قرآن است و آن کسی هم که حافظ قرآن، مفسر قرآن، مبیّن قرآن، معلم قرآن، مجری احکام و حدود قرآن است، فرزندان همین دخترند؛ فرمود: «إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ»؛ این کوثر مصادیق فراوانی دارد. دین است، قرآن است و ولایت است. «اِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ * إِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ»؛ یعنی آنهایی که تو را شماتت میکردند، بدی تو را میخواستند، انقطاع نسل تو را میخواستند، ابتر بودن تو را در نظر داشتند، آنها ابترند؛ نه تو ابتری.
این ابتر، این وصف، چون در مقام تحدید است، مفهوم دارد. اگر بگویند فلان شخص ابتر است، معنایش این نیست که دیگری ابتر نیست؛ چون مفهوم ندارد، ولی اگر در لسان تحدید باشد (در ارزیابی حد گزاری باشد)، در مرزبندی باشد، در تفکیک باشد؛ این مفهوم دارد. «اِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ»؛ یعنی تو ابتر نیستی، آنها أبترند. آنها منقطع النسلاند. تو منقطع النسل نیستی. نام او و نام آنها و یاد آنها از بین میرود و نام تو و یاد تو همیشه میماند.
همتایی در مراتب علمی
این بیبی وقتی مقام علمی او روشن میشود که ین دوتا خطبهای که یکی در مسجد و یکی در منزل ایراد کردهاند؛ آن خطبهها را ببینند، بعد خطبههای نهجالبلاغه را ببینند. خطبههای نهجالبلاغه هم یکسان نیستند؛ بعضیها عرشیاند، بعضی متوسط. آن خطبههای عرشی نهجالبلاغه را هم ببینند، عمیقترین جملههای خطبههای عرشی نهجالبلاغه را ببینند، آنگاه میفهمید که آن بخشهای عرشی خطبههای عمیق نهجالبلاغه قبل از این که علیبنابیطالب (سلام الله علیه) این خطبهها را بگوید و بفرماید، لااقل ۲۵ سال قبلش همین بانو فرمود.
یک خطابهای دارد که قابل درک است برای خیلی ها، یک خطبهای دارد که آن به این زودیها درک شدنی نیست. خطبهای که اینها میخواندند به این فکر نبودند که مردم بفهمند؛ خطبه را که برای مردم نمیخوانند؛ مثل دعا اینها یک ارتباطی با خدا داشتند و یک ارتباطی با جامعه و خلق. آن بخشی که به خطبه برمیگردد، به حمد برمیگردد، به توحید برمیگردد، به ثنا برمیگردد؛ آنجا کاری با مردم ندارند که حالا مردم میخواهند بفهمند یا نفهمند.
دعای عرفه سیدالشهداء را مردم میخواهند بفهمند یا نفهمند؛ اما این بیست جلد وسائلالشیعه و امثال اینها برای مردم است و فهمیدنش هم سخت نیست. فهمیدن این مطالب بیست جلد وسائلالشیعه و مستدرکالوسائل و اینها، چون برای بیان مردم، هدایت، راهنمایی، اخلاق، حقوق و فقه مردم است، فهمیدنی است، منتها حالا یک سی چهل سال درس میخواهد، اما آن یک درسی نیست که انسان با این ده بیست سی سال حل بشود. نشانهاش این است که خیلیها رفتند و ماندند. دعاها حسابشان جداست، خطبهها حسابشان جداست، آنجایی که ائمه با خدا سخن میگویند حسابشان جداست. آنجا که با خلق خدا سخن میگویند، حسابشان جداست.