انتخاب نوشت: علی اکبر صالحی خاطرهای از هدیهای که سلطان قابوس به او داده بود، روایت کرده است.
خاطره او را در ادامه میخوانید:
من اولینبار که میخواستم سلطان را ببینم، در وزارت خارجه بودم. من همتای خودم در آنجا را دیده بودم و حالا میخواستیم به صورت تعارفی و پروتکلی سلطان را ببینیم. سفیرمان گفت ایشان ممکن است ۱۰ دقیقه بیشتر وقت نگذارند. ایشان خیلی اهل بحث و گفتوگو نیست، شما ناراحت نشوید! در همان جلسه اول ما نیمساعت صحبت کردیم. من به خاطر یکسری مسائل زیاد به عمان میرفتم. ایشان گاهی همه را بیرون و با من درد دل میکرد.
بار آخر ایشان راجعبه مسائل مختلف و منطقه دو ساعت با من درددل کرد؛ درباره اینکه ایران چقدر به پادشاهی ایشان کمک کرد و گفت خون سربازان ایرانی آنجا ریخته شد و مقبره سربازان ایران آنجا هست و خودش را از ته دل وامدار ما میدانست و ابایی از گفتن آن نداشت.
در جلسه آخر یکبار گفت من میخواهم یک هدیه به شما بدهم اما خواهش میکنم آن را پیش خود نگه دارید؛ سلطان قابوس از من پرسید قول میدهی هدیه من را نگه داری و به کسی ندهی؟ رفت و جعبهای آورد و ما باز کردیم و دیدیم یک ساعت است. گفت من ۲۲ تا از این ساعتها سفارش دادهام و خودم هم اینها را طراحی کردهام و یکی از اینها را میخواهم به شما هدیه دهم. تشکر کردم، ساعت خودم را باز کردم و ساعت ایشان را بستم.
بعد گفتند اگر از وزارت خارجه کنار رفتی، بیا مشاور علمی من بشو. من میخواهم یک شهرک علمی بسازم و به شما اعتماد کامل دارم و میخواهم شما با آزادی کامل آن را بسازید.