عبدالحسین زرّینکوب:من وقتی در باب گذشتۀ ایران تأمل میکنم، از اینکه ایرانیها دنیا را به نام دین یا به نام آزادی به آتش و خون نکشیدهاند، از اینکه مردم سرزمینهای فتحشده را قتل عام نکردهاند و دشمنان خود را گروهگروه به اسارت نبردهاند، از اینکه در روزگار قدیم یونانیهای مطرود را پناه دادهاند، ارامنه را در داخل خانۀ خویش پذیرفتهاند، جهودان و پیغمبرانشان را از اسارت بابل نجات دادهاند، از اینکه در قرنهای گذشته جنگ صلیبی بر ضد دنیا راه نینداختهاند و محکمۀ تفتیش عقاید درست نکردهاند... و از اینکه رویهمرفته ایرانیها به اندازۀ سایر اقوام کهنسال دنیا نقطهضعف اخلاقی نشان ندادهاند، احساس آرامش و غرور میکنم و در این احوال اگر سؤال سمج و تأملبرانگیز منتسکیو و پاریسیهای کنجکاوش یقهام را بگیرد و باز از من بپرسد «چگونه میتوان ایرانی بود؟»، جواب روشنی برای آن آماده دارم. جوابی که خود سؤالی دیگر است: «چگونه میتوان ایرانی نبود؟»
گمان دارم نسل تازهای که حالا دارد به عرصه میآید و حتّی نسلهایی که میبایست شاهد استمرار تاریخ و فرهنگ ایران باشند نیز میخواهند همین جواب غرورانگیز را در برابر سؤال منتسکیو داشته باشند.
در این صورت میبایست نه فقط خودشان این عنصر اخلاقی و انسانی را که در فرهنگ ایران هست حفظ کنند بلکه از طرف ما نیز باید این اندازه سعی شود امیدِ آنکه در آینده هم ایرانی مثل گذشته ملامتناپذیر بماند از بین نرود.
با اینهمه هرگاه روزی بیاید که زبان ما از دخالتهای هوسناکانۀ امروزینگان لطمه ببیند و محدود شود، هرگاه ظرافت و ادب سنتی ما به خشونت و وقاحت عاری از گذشته بگراید، هرگاه روح عدالتجویی در نزد ما به درندهخویی انتقامجویانه منتهی شود، هرگاه به جای تسامح فرخندۀ کورشی سانسور عقاید در فرهنگ ما رواج پیدا کند و علاقه به خیر مزدیسنایی در بین ما جای خود را به خودپرستیها بدهد در آینده بسا که دنیای انسانیت با کنجکاوی پاریسیهای عهد منتسکیو اما با خرسندی و نفرتی که درخور روح تهذیبیافتۀ انسان کامل خواهد بود از روی تلخکامی و انکار خواهد پرسید: «ایرانی؟ چگونه میتوان ایرانی بود؟»
امید من آن است که در آینده نیز لحن این سؤال هرگز از شور و شوق ستایشگرانۀ دوستداران ایران خالی نباشد.