محمد صالح علا در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: در تاریخ بامزۀ اسطورههای شرقی، مردمی بودهاند که همۀ عمر را به عجله کردن میگذراندهاند. آنها از روی سادهدلی میخواستند همه چیز را وادار به اتفاق افتادن بکنند. مانند منکوبیها، قبیلهای در جزایر آندامان در حاشیۀ خلیج بنگال که خدای پولوگا را میپرستیدند.
پولوگا خود در آسمان، خانهای سنگی داشت. در فصل شتا میخوابید. فصل پاییز را به زمین میآمد و به تهیۀ آذوقه مشغول میشد. او اغلب به صورت طوفانی سخت ظاهر میگردید و به کسانی که به او اهانت میکردند، اخگرهای سوزان پرتاب میکرد؛ مانند رعد و برق.
پولوگا پسر خود را به وزارت منصوب کرده بود. پسرش زیر آسمان بود و دخترهایش برای آسایش خانوادۀ خود، به آبهای شور، ماهی و خرچنگ میریختند. اما دیگر دخترها در خانه میماندند. پسرها به جنگ میرفتند و اگر کسی در تاریکی بود، او را با تیرهای نامرئی هلاک میکردند.
آنها در همۀ وقایع سرزمینشان دخالت داشتند. میگویند ساختن تیر غیب، از اختراع ایشان است. تیری که هیچ انسان و حیوانی از اثر مهلک آن خلاصی پیدا نمیکرد. خود آنها شیوۀ ساختن تیر غیب را پنهان نگاه میداشتند تا زمانی که یکی از رقیبهای پولوگا، راز ساختن تیر غیب را بر کسی از قبیلۀ رقیب برملا میکرد.
آن شخص دهنلق گفته که آنها ابتدا آهویی از آهوان دشت را شکار میکنند،سپس جگرش را درآورده، به سر چوب بلندی میبندند و عازم محلی میشوند که مارهای جرسدار در آنجا بسیارند.
آنها در آنجا میمانند تا ظهر که مارها از لانهها بیرون میخزند و زیر آفتاب حلقه زده، میخوابند. آن که چوب مزبور را به دست گرفته، به یکی از ایشان معترض میشود. در اول ملکۀ مارها با نهایت خشم، نیشی به جگر آهو میزند و سپس دیگرها.
هنگامی که همه به جگر آهو نیششان را زدند، آن جگر را از سر چوب دراز برداشته، خشک کرده و کوفته و در صورت لزوم، نوک تیرهاشان را با آن معجون دل زهری شده طلایه میکنند. حالا دیگر بدا به حال دشمنی که طلایۀ چنان تیری به اندامش اصابت کند.
غیر از اینها آنها دیوی دارند که در ته دریا خانه دارد که آنجا خورشید زن است و ماه شوهر اوست. ستارهها هم اطفال این زن و شوهر هستند. کواکب روزها میخوابند. ماه و خورشید هم پس از تابیدن به زیر زمین میروند. آنها مانند بقیه میخوابند و در خواب نوری لطیف میپاشند که خسوف رنجش ماه است و از کسوف میترسند؛ که همه خود را قوم و خویش عقرب و افعی و خرچنگها میدانند.
زخم روز را با غروب میبندند و هر سالشان 5 فصل دارد. فصل پنجم نیستان است. فصلی که مردهای قبیله، رختی از مهتاب میپوشند و زنان پنجره بر دوش به دنبال نسیم هستند تا که نسیمها از دورها بیایند و در نیزارها آغاز به وزیدن کنند. پس از آنها، نوبت وزیدن بادها و شیون ابرهاست. البته در فرهنگ منکوبیها هم اسم آن آبها که از آسمان میریزد، باران است.