رضا صائمی در یادداشتی در نقد فیلم ارادتمند نازنین، بهاره تینا نوشت: «عبدالرضا کاهانی»، پیش از این، داشت زبان و جهان سینمایی خود را می ساخت. فیلم های «هیچ»، «اسب حیوان نجیبی است» و « بی خود و بی جهت»، سه گانه ای بود که گام به گام و در یک صیرورت سینمایی، جهان سینمایی کاهانی، که شمایلی از سینمای آبزورد بود را برساخت که ممکن بود این جهان را نپسندید، اما دست کم زبان سینمایی اش لکنت نداشت و فرم و ساختاری هویتمند داشت.
اما بعد از آن، کاهانی به تدریج مسیر سقوط را طی کرد که حالا «ارادتمند نازنین، بهاره و تینا» سند این سقوط است. فیلمی که بهترین گزاره ای که می تواند آن را تعریف کند، عنوانی از فیلم «بی خود و بی جهت» خود کاهانی است.
فیلمی فاقد قصه و درام، سرگردان و سردرگم که هنوز به فیلم تبدیل نشده است. چیزی شبیه به این که انگار تدوینگر، فیلم را بر سر میز تدوین رها کرده و پی کارش رفته است!
پوچی و بیهودگی و نیهلیسمی که شاید کارگردان در پس روایت آن بود، به خود فیلم و ماهیت آن برگشته و حالا نه با فیلمی درباره بیهودگی که با فیلم بیهوده ای مواجه هستیم که نه فقط تکلیفش با مخاطب که تکلیفش با خود و آدم های قصه اش معلوم نیست.
حالا می توان به جرأت گفت که موفقیت کاهانی در کارهای قبلی اش و آن سه گانه مهم در کارنامه سینمایی اش، حاصل حضور حسین مهکام به عنوان فیلمنامه نویس بوده و بعد از قطع این همکاری، سینمای کاهانی از مسیرش خارج شد و حالا به یک ابتذال رسید.
فیلم درباره سه زن امروزی است که ظاهراً جسور و عاصی به نظر می رسند و می خواهند با ساختارشکنی و عبور از هنجارهای سنتی، از خانواده گرفته تا جامعه، نوعی زیست رها را تجربه کنند؛ اما آنچه رها به نظر می رسد، خود فیلمنامه و قصۀ بی در و پیکری است که در عرض پیش می رود و مدام خود را تکرار می کند، بی آنکه به نقطه عطف یا فرجامی برسد.
سه زن هستند که مدام از این پارتی به آن پارتی می روند و با تیغ زدن و الواتی، خوش می گذرانند و دیگر هیچ. اگر هستۀ معنایی فیلم را در بازنمایی آزادی زنان صورت بندی کنیم، فیلم دقیقاً ضد زن و ضد آزادی و ضد نسبت آن دو است و حتی می توان آن را توهین به درک زنانه از آزادی دانست که گویی هدف آنها از مطالبه آزادی، رهایی از سنت ها و مدرن شدن، چیزی جز مفت بری و مفت خوری و الواتی نیست.
آنها به جای پول درآوردن و استقلال مالی، از مردان تیغ می زنند و مایه این کاسبی چیزی جز سرمایه بدن شان نیست.
فیلم فهم مبتذلی از آزادی زنان دارد و آن را به سخیف ترین شکل ممکن خوانش و روایت می کند.
مردان هم در زنجیره ای از حماقت و هوسبازی خلاصه شده و در نهایت با تصویری فلاکت بار از جهانی مواجه هستیم که در یک روایت دایره ای،از خیابان آغاز می شود و در خیابان به انتها می رسد تا به زعم خود، داستانی از زنان خیابانی مدرن را به تصویر کشیده باشد.
البته فیلم با یک سؤال به پایان می رسد، که:«امشب چی بچه ها؟...» تا بر تداوم بی هدف جهانی که ترسیم کرده تاکید کند. جهانی که در آن سه زن جوان تصمیم میگیرند زندگی روزمرهای را تجربه کنند و وقت خود را با مردان و تجمعهای مختلف سپری کنند و از این بی معنایی، معنایی برای زیستن خود بسازند.
پرسش این است که آیا به صرف نمایش دادن این روزمرگی و برشی از زندگی سه زن مرفه خوشگذران، می تواند تعریف و روایت یک درام باشد؟ این که چگونه اعتیاد به شبکه های اجتماعی می تواند سرشت و سرنوشت این سه زن را تحت تاثیر خود قرار داده، از معنا تهی ساخته و تابع منطق خود سازد، می تواند یک واقعیت اجتماعی یا دست کم دستمایه ساخت یک مستند باشد، اما وقتی قرار است یک درام سینمایی ساخته شود، به عناصر دراماتیک و ساختارمندی نیاز است که این وضعیت را در دل یک قصه صورت بندی کن. شخصیت پردازی داشته و بتواند امکان فهم همدلانۀ مخاطب را فراهم کند.
اما در این فیلم، از خلال دیالوگ هاست که شناختی نسبی از شخصیت ها شکل می گیرد که در نهایت هیچ سمپانتی با تماشاگر ایجاد نمی کند.
دیالوگ هـای پراکنـده، شخصیـت های نامنسجم و بی هویت و در نهایت یک فیلم بی سر و تهی شکل می گیرد که قصه توقیف و اکران نسخۀ قاچاق آن از درام بیشتری برخوردار است.
شاید تنها نکته ای که بعد از تماشای فیلم به ذهن می رسد، این است که اگر فیلم توقیف نمی شد تا انگیزه ای برای تماشای آن ایجاد شود، چه کسی به تماشای این فیلم در سینماها می نشست و بی شک به همین دلیل به بازار قاچاق راه یافت.