جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: فیلم سینمایی «اسرار گنج درّه جنّی» را پیش از انقلاب دیدهاید؟ این فیلم را ابراهیم گلستان ساخته بود. فکر میکنم فقط سینما کاپری (بهمن فعلی)، چند صباحی آن را نمایش داد و طولی نکشید که از روی پردۀ همین سینما هم برداشته شد و به پشت پرده رفت.
«اسرار گنج درّه جنّی» به زبان طنز، ناهمگونی فرهنگی و اقتصادی جامعه را در سالهایی که به اوج خود رسیده بود، روایت میکرد. درآمد کلان و ناگهانی جوان روستایی بر اثر کشف یک زیرزمین وسیع و سرشار از اشیاء عتیقۀ گرانقیمت، او را به خرید پی در پی انواع و اقسام کالاهای صنعتی جدید و حمل آنها به روستا وادار میکرد؛ بیآنکه از دانش و تکنولوژی تولیدکنندۀ آن محصولات نوظهور در آن روستا خبری باشد و نیز بیآنکه بینش و منش و فرهنگ متناسب با آن وضعیّت تازه در آن روستا شکل گرفته باشد.
جوان روستایی هر بار که به فروشگاههای شهر سری میزد، پول کلان پرداخت میکرد و جدیدترین مدلهای یخچال و فریزر و تلویزیون و لباسشویی و ظرفشویی و لوستر و مبل و کولر و پنکه و سشوار را میخرید. آنگاه همه را بار خر میکرد و از کورهراههای مالرو با زحمت بسیار به ده میرساند. امّا ده، کارخانه برق نداشت. ساختمان مناسب این ابزار و آلات را هم نداشت.
مرد روستایی، همۀ این محصولات صنعتی را در طویله و در فضایی آکنده از فضولات حیوانی چیده بود و به این چیدمان (!) افتخار میکرد. پارچهها و لباسهای آخرین مد و آخرین مدل را هم پوشیده بود و با شنل اشرافی بر دوش، در برابر آن کالاها قدم میزد، سان میدید، مانور میداد و از بالا به پایین میرفت.
بعضی از تماشاگران میگفتند منظورش شاه است و چاه. به عبارت دیگر، دستیابی ناگهانی رژیم شاه به درآمد سیلآسای چاه نفت و سپس واردات ناگهانی و پی در پی از آمریکا و اروپا، بدون آنکه دانش نوین و تکنولوژی جدید و زیرساختهای اساسی و فرهنگ متناسب با آن فراهم آمده باشد.
بعضی دیگر میگفتند اگر چنین چیزی بود، اجازۀ ساخت و پروانۀ نمایش نمیدادند. کسانی حتّی از این فراتر رفته، میگفتند در پشت پردۀ این قبیل فیلمها، میان حکومت و روشنفکران، تبانی و ساخت و ساز هم هست.
واقعیّت این است که پدیدۀ اسراف و مصرف (به معنایی که در جامعۀ جدید و جهان جدید میبینیم)، صرفاً متأثّر از خُلقیّات نفسانی یا کاملاً مُنبعث از تحوّلات صنعتی نیست؛ بلکه هر دو را دخیل باید دانست.
فیلم اسرار گنج درّه جنّی نیز شاید نمادی از این هر دو بود. برای ابتلای به اسراف، لازم نیست که آدمی حتماً و رسماً پادشاه باشد. معمولاً طبقات و طوایفی که ناگهان یا به عبارت دیگر، بدون شایستگی علمی و فرهنگی و اقتصادی و بدون طیّ مراتب زمانی و کاری مناسب و بدون فراهم آمدن ظرفیّتها و صلاحیتهای همهجانبه، فقط بر اثر کشف (!) عتیقه خانهها و چاههای عمیق و نیمه عمیق درآمدزا به ثروت قمار آوردهای دسترسی پیدا میکنند، بیشتر از همه و بیشتر از همۀ کسانی که رفاه شان محصول تلاش تاریخی چند نسل است و متناسب با صلاحیتهای واقعی و عملی و تجربی طولانی است و حقیقتاً چیزی بر دارایی جامعه افزودهاند تا در عوضش چیزی هم از دارایی جامعه دریافت کردهاند، با خطر ابتلای به بیماری هولناک هدر دادن منابع ملّی، یعنی همان اسراف، مواجه بوده و هستند.
مرحوم دکتر شریعتی میگفت: تسخیر و تصرّف بازارهای بین المللی با انبوه کالاهای مصرفی عصر جدید، کار را به جایی رساند که جهانگردان اروپایی، حتّی در قاره آفریقا و در میان قبایل قدیمی و بومی و عقبافتاده نیز آخرین مدلهای مصنوعات مخصوص زندگی مدرن را زیارت میکردند و شگفت زده میشدند.
به عنوان مثال، رئیس نیمهبرهنۀ قبیلهای را دیده بودند که اتومبیل آخرین سیستم (!) را خریده و (چون جاده آسفالته و پمپ بنزین و تعمیرگاه اتوموبیل و تولیدکنندهِ قطعات یدکی و آموزشگاه تعلیم رانندگی در محیط زندگی قبیلهاش وجود ندارد) کادیلاک لوکس و شیک و چند سیلندرش را با میخ طویله و طناب کلفت به درخت دم دروازۀ ورودی قبیلهاش سفت و چفت بسته است. مثل الاغ!
فیلم «اسرار گنج درّه جنّی» را باید برای چنین قبیلههایی نیز به نمایش میگذاشتند. برخی از میلیاردرهایی که امروز در همین جامعۀ خودمان شرف حضور دارند، دست کمی از همان رئیس قبیلۀ آفریقایی یا همان روستایی فیلم اسرار گنج درّه جنّی ندارند.جن یا جنزدهای است که از خوشاقبالی در جامه و جامعۀ آدمیان ظهور کرده است. نسل و نژادی هم که به برکت چنین طوایف و طبقاتی تکثیر میشود، جنّزاده و جنّزده است.
نمیبینید ناگهان با سرعت نور از کنار شما عبور میکند؟! اتومبیلی که در دست چنین کسی اسیر است، همان است که رئیس قبیله به درخت میبست. الاغی که سرعت و شدّت حرکت و نیز کم و کیف کار و بارش تغییر کرده است و بس.
قدیمیها میگفتند مردی پسرش را به کارگاه فرستاد و گفت: کارکن و مزد بگیر. پایان هفته رسید. پسر، دستمزد را نشان داد. پدر، پول را از پسر گرفت و در آتش بخاری انداخت و گفت: کار نکردهای!
هفتۀ بعد نیز چنین شد.
هفته سوم، دیگر نه خالهای بود و نه عمّهای که دلش به حال جوانک بسوزد و سکهّای به او بدهد تا به عنوان دستمزد و کارمزد دروغین در اختیار پدر بگذارد.
جوانک ناچار شد تن به کار بدهد و رنج بکشد و واقعاً این بار دستمزد بگیرد. امّا باز هم به محض آنکه پول را نشان داد، پدرش آن را گرفت و در آتش بخاری افکند و گفت: کار نکردهای!
پسر تاب نیاورد، خشمگین در میان شعلهها و خاکسترها فرو رفت، سکّۀ سیاه را یافت و بیرون آورد. پیش از آنکه فریاد بزند، پدرش او را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «عذر میخواهم و قبول میکنم که این بار واقعاً کار کردهای».
پسر با حیرت پرسید: «چگونه چنین داوری میکنی؟» گفت: «کسی که پول را از عرق جبین و کدّ یمین به دست آورده، برای بازپسگیریاش در دهان آتش هم فرو میرود.»
روستایی البته فرزند کار و تلاش و رنج و تولید است. تغییرات جدید در زندگیاش نیز اجتنابناپذیر است. زیرا تحوّلات صنعتی و علمی نیز انکارناپذیر و دگرگونکننده است. امّا وقتی به اسرار گنج بیرنج درّۀ جنزده دسترسی پیدا کند، همان هنرپیشهای میشود که در فیلم سینمایی ابراهیم گلستان نشان داده میشد: مجسمة اسراف و حماقت، کمپانی هرزکردن و هدر دادن، متخصص و فوق تخصّص در به گند کشیدن. پرویزخان صیاد!