زهره شریفی در یادداشتی در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: بدون تعارف قبول کنیم که «ریشهکنی فقر» ادعایی است که در هیچ زمانی از تاریخ بشر عملی نشده و تنها شعاری بوده که هر چند وقت یکبار توسط حاکمان، چه آن زمان که شاهان بودند و چه حال که روسای جمهور هستند، تنها بلند فریاد زده شده و نهتنها هیچ نتیجهای نداشته که گاهی هم به دلایلی برعکس عمل کرده و این مسأله خود جای بحثی دارد طولانی! البته در این میان حکمرانانی هم بودند که حداقل برای مبارزه با فقر، نه با ادعای ریشهکنی آن، توجه خاصتری به قشر تهیدست داشته و با انجام اقداماتی در دوره حکومت خود، سفرههای خالی این گروه از جامعه را کمی رنگین کردند.
اما نکتهای که کمتر به آن پرداخته شده، وجود قشر تهیدستی است که به یکباره به دلایل مختلفی دچار فقر و به معنای واقعی تهیدستی شدند، جدا از کسانی که همیشه نسل به نسل جزو خانوادههای طبقه فقیر و ضعیف بودند.
به این صورت که گاهی یک رخداد طبیعی، سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی نتایجی به همراه داشت که باعث میشد عده زیادی از مردم و از جمله خانوادههای طبقه متوسط و حتی مرفه و اعیان و اشراف، چنان دچار آسیب شوند که به یکباره از طبقه اجتماعی که حتی ریشه در نسلهای گذشته آنان داشت، پایین آمده و جزو قشر فقیر و پایین جامعه شوند. گاهی زندگی تمام اعضای یک خاندان معروف و از طبقه اعیان و حتی سلطنتی در یک شب تا صبح چنان زیر ورو میشد که باید روز جدید را در خانه ای حقیر و دور سفرهای خالی شروع میکردند!
البته چنین تغییر اساسی بیشتر از هر چیز، در نتیجه تغییر جایگاه قدرت میان زمامداران یا کشمکشهای داخلی میان مدعیان قدرت یا جنگهای خارجی میان کشورها و تصرف کشور مغلوب پیش میآمد، چرا که همیشه قدرت طلبی این طبقه به قدری بود که چنین اتفاقاتی را غیرممکن میساخت.
اما نمونههایی از این تنزل طبقه را میتوان در کشور خودمان حتی از دوره باستان تا به امروز در روایتهای تاریخی پیدا کرد؛ آنچنان که در میان اقدامات اصلاحی «خسرو انوشیروان»، پادشاه معروف ساسانیان میتوانیم ردپای این نوع تنزلها را مشاهده کنیم. او در بخشی از تصمیمات خود، بر سر و سامان دادن وضعیت اطرافیان اشراف و بزرگانی تأکید دارد که به خاطر کشمکشهای داخلی و خانوادگی کشته شده و خانواده هایشان به تنگدستی افتادهاند.
این توجه تا جایی بود که این پادشاه، یتیمان برجایمانده از این خانواد ه ها را بچههای خود مینامید. دخترانشان را به کسانی میداد که از لحاظ طبقه اجتماعی یکی باشند و جهیزیه آنها را از خزانه خود تأمین میکرد و برای پسرانشان، دخترانی از خاندانهای نجیب میگرفت.
از طرفی در جریان اصلاحات این پادشاه معروف به «انوشیروان دادگر»، خانواده های تهیدستی که از اصل جزو این بخش از جامعه بودند هم بینصیب نماندند و با تغییرات اساسی در نظام مالیاتی آن زمان، فشارهای مالیاتی که همیشه به سود طبقه اشراف به این طبقه وارد میشد، کاهش یافت؛ حتی داراییهایی را که در مسیر این رسیدگی ها بدون صاحب شناخته میشدند به مستمندان واگذار میکردند.
تنزل طبقه قشر مرفه و اشراف در دوره پسر انوشیروان یعنی «هرمز چهارم» هم به گونهای دیگر قابل مشاهده است. اما این بار خود شاه قدرت این طبقه را همراه با خشونت چه با کشتن آنان و چه با به زندان انداختنشان گرفت. البته عدهای از مورخان این خشونت را حاصل خیرخواهی او نسبت به مردم عادی مملکت خود میدانند و حتی به صراحت او را در عدالت برتر از انوشیروان، پدرش میخوانند.
در بخشی از نوشتههای تاریخی آمده است: «هرمز پسر خسرو، پادشاهی باادب و احسان و دوستدار ضعیفان و فقیران بود و بر اشراف سخت میگرفت. پس [اشراف]در کین او ثابت [قدم]شدند و او نیز کین آنان به دل گرفت... حس دادگری او در حق مردم فوقالعاده بود.»
از ماجرای تنزل یافتن اینچنینی طبقه اشراف و اعیان که از دوره باستان تا به امروز کم و بیش رخ داده است که بگذریم، کمتر شاهد چنین اتفاقاتی به دلایل دیگری، چون حوادث طبیعی، جنگ، رخدادهای اجتماعی و اقتصادی -که همیشه تأثیراتش بر مردم طبقات متوسط و پایین بیشتر بوده- هستیم، چرا که این وقایع همیشه طبقه متوسط را تهیدست و تهیدستان را نادارتر میکرد.
رخ دادن حوادثی، چون زلزله، سیل، قحطی و حتی شیوع یک بیماری واگیردار، خواسته و ناخواسته جامعه را فقیرتر میکرد و هرجا که حاکمان وقت، انصاف نداشتند و درد و رنج مردم را درک نمیکردند، مثل خیلی از دوره های تاریخی، شاهد آسیبهای شدیدی به خانواده های این طبقات اجتماعی هستیم.
نمونهای از این حوادث همین شیوع بیماری کرونا بود که همه شاهد بودیم با وجود تلاش بسیاری از کشورها برای نگه داشتن ثبات اقتصادی و جلوگیری از آسیب دیدن تمام طبقات جامعه متاسفانه ضربات سنگینی برای مردم به خصوص طبقات متوسط به پایین همراه داشت و نتیجه آن شد که معنای فقر و تهی دست بودن، حتی خانوادههای طبقات متوسط بالا را هم درگیر کرد و بدتر از همه قشر فقیر را چنان در معرض آسیب و نداری قرار داد که برای گذراندن زندگی، راضی به کمترین سهم از کسب درآمد از اقتصاد جامعه شدند.
چنین اتفاقاتی را میتوان به شکل خیلی وحشتناکتر در گذشتههای خیلی دور (از چندین قرن پیش تا کمی نزدیکتر یعنی یک قرن پیش) تنها با ورق زدن چند برگ از اسناد تاریخی برجای مانده از آن زمانها مشاهده کرد.
یکی از نزدیکترین زمانها به دوره ما، حکومت قاجارهاست که ملت خودمان به عینه شاهد چنین تغییراتی در سطح جامعه و فقیرتر شدن فقیران بودند، آن هم با شیوع گسترده بیماری واگیردار از جمله طاعون و وبا که در پی آن قحطیهای گسترده، کشورمان را به روزهای سیاهی رساند که متأسفانه همزمان با حکمرانی پادشاهان خوشگذرانی، چون ناصرالدین شاه بود.
معلوم است که در زمان شیوع بیماریهای واگیردار، نخستین گروهی که قربانی میشدند فقرا بودند و کسی به فکر آنان نبود، چنانکه در یکی از روزنامههای آن زمان، نویسندگان معترض نوشته بودند: «چون مردمان فقیـر بـر تحمل مصارف اسفار و مخارج حکیم و دوا قادر نمیباشند، لابد و ناچار در بلد خود با امراض دائمی باقی خواهند ماند تا جان به جان آفرین بسپارند.»
شیوع بیماریهای واگیردار در جابهجاییهای اجتماعی و اقتصادی هر جامعه ای نقش مهمی داشته و شواهد هم همین را میگویند. در همان دوره به روایت نماینده سیاسی انگلستان در استان گیلان، شیوع طاعون و نتایج آن نهتنها باعث مرگ و میر بالایی از قشر فقیر، که سبب فقیر شدن بسیاری از ثروتمندان شده بود: «پول، صاحبان تازهای پیدا کرد. بعضی که ثروتمند بودند گرفتار فقر شدند. ثروت و تجملات و اثاثه آنها را همسایگان برداشتند و بعضی که اقوام ثروتمندی را از دست داده بودند به ثروت رسیدند.» اینچنین با وقوع این اتفاقات موقعیت مالی بسیاری از افراد و خانوادهها دگرگون میشد.
از دیگر رخدادهای طبیعی که در پی آن زندگی خیلیها از این رو به آن رو شد، کاهش بارندگیها و در نتیجه خشکسالی گسترده در کشور بود که ترسناکترین نتیجه آن، کمبود مواد غذایی و قحطی و باز در پی آن شیوع بیماریهای واگیردار بود.
اینجا هم سخت ترین آسیبها شامل حال قشر فقیر و در مرتبه ای بالاتر، طبقه متوسط میشد؛ چنانکه حدود صد سال پیش به علت خشکسالی و در پی آن بیتدبیری حاکمان و غارت و احتکار و دزدی اقلام خوراکی، قحطی گستردهای سراسر ایران را درگیر میکند که به سرعت تعداد خانواده ها و افراد فقیر را افزایش میدهد و بخشی از طبقه متوسط که قبل از قحطی، وضعیت تقریبا مناسبی از نظر مالی داشتند در این زمان به گروه فقرا و تهیدستان اضافه و حتی در مواقعی مجبور به گدایی میشوند.
داستان فقر و طبقه فقرا هرگز پایانی نداشته و نخواهد داشت. فقط در هر دوره ای از تاریخ، عده ای چه از دلسوزی و چه به دلایلی دیگر، با شعار این که «فقر را از ریشه میزنیم» وارد میدان شده و بعد از مدتی، بازی را در برابر کسانی که ریشه قدرت در دست آنان است واگذار کرده و نوبت را به گروه تازه نفس بعدی دادهاند.
اما نکته مهم اینجاست که طبقه فقیر هر نسل، آتشی پنهان را در وجود خود حفظ کرده و آن را به امید روزی که، چون آتشفشانی سهمگین شعله ور شود به نسل بعدی میسپارند؛ آتشی که هیزمش درد و رنج و سختی لحظاتی است که شاهد بودند چه کسانی با وجود آن که آنان زیر بار مشکلات کمر خم کرده بودند، در رفاه زندگی کردند و نهتنها یک قدم برای آنها برنداشتند که خود عامل دوچندانی برای شدت بخشیدن به رنجهایشان بودند.