جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: ـ به کسانی که غیرخدا را میخوانند، دشنام ندهید! آنان فاقد علم و آگاهیاند و خدا را از سر کینه و دشمنی دشنام خواهند داد.
آیۀ عجیبی است. البته در ذات خویش، نه تنها عجیب نیست، بلکه مبتنی بر تعقّل و استدلال و نیز متّکی بر نوعی از تجربه تاریخی و روانشناسی اجتماعی است. ممکن است شگفتی ظاهری آیه به این نکته مربوط باشد که آدمیزادگان معمولاً چنین میپندارند و چنین انتظار دارند که علیالقاعده باید آموزههای دینی قرآنی و اسلامی به پرخاشگری و دشنامگویی در برابر مشرکان و بیدینان فرمان دهد!
تصوّر و توقع برخی از گروههای اجتماعی عامی و حتی روشنفکر همین است. مگر نه این است که هر فرقهای از فرق مذهبی و هر دینی از ادیان الهی، خود را حق و دیگری را باطل میداند؟ پس لازمۀ چنین عقیدهای لابد این است که هرکدام به هر قیمتی که ممکن است، علیه دیگری عمل کنند.
با این وجود، چنین تصوّری قابل تصدیق نیست. هم با توجه به نصّ صریح آیۀ کریمۀ قرآنی و هم با توجه به دلیل و برهانی که در متن همین آیه اقامه شده است. اکنون این پرسش را میتوان مطرح کرد (و البته در گذشتههای دور و نزدیک هم از سوی دیگران مطرح شده است) که وقتی دشنام دادن به مشرکان و «سبّ مقدّسات آنان» با نهی جدّی و صریح مواجه باشد، آیا به طریق اولی، انتظار نمیرود که دشنام دادن به مسلمانان و «سبّ مقدّسات آنان» برخلاف منطق قرآنی باشد؟ مشرکان در آن روزگار (صدر اسلام) دشمنان مسلمانان بودهاند و با آنان میجنگیدهاند. دشمن را دشنام نباید داد، دوست را چطور؟!
متأسفانه دیری است که پیروان برخی از فرقههای دینی اسلامی، اعّم از آنان که خود را منتسب به اهل تسنّن یا تشیّع میدانند، بیپروا و بدون ملاحظه و محاسبۀ عواقب و عوارض پرخاشگری و تندخویی و دشنامگویی خویش، مقدّسات یکدیگر را به باد ناسزا میگیرند.
خدا را شکر که اکثریّت شیعیان و سنّیان، فهیمتر و فاضلتر و فرهیختهتر از آنند که رام چنین دامی شوند. دام را دشمن دانا گسترده باشد یا دوست نادان، نتیجه عملی و عینی «در دام افتادن» ش یکی است.
عجیب این است. نه آنچه قرآن کریم در این باب گفته است. ما مسلمانان، کم مشکل داریم که در محاصرۀ انبوه معضلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و نظامی و فرهنگیمان در گسترۀ جهان اسلام (یا جهان منتسب به اسلام)، درگیریها و از سرگیریهای تنشزا و تکان دهندۀ دینی و فرقهای را هم بر این مجموعه بیفزاییم؟
لابد باید پاسخ داد که همینطور است! خوشبختانه مسلمانان از شدّت آرامش و فراغ بال و از فرط بیمشکل بودن و بیمسأله بودن، ناگزیرند که برای ایجاد مقداری تنوّع و تحرّک و سرزندگی هم که باشد، عصبیّتهای فرقهای و مذهبی را لااقل در اوقات فراغت دامن بزنند؛ شاید فرجی حاصل شود و عنایتی صورت گیرد!
متأسفانه در طول تاریخ نیز نمونهها و نشانههای بسیار داشتهایم و هنوز هم داریم. ناصرخسرو در سفرنامهاش میگوید روزی در یکی از بلاد مصر، کفش خود را به کفاش میسپارد. لحظاتی بعد در پی غوغایی که برمیخیزد، استاد کفاش درفش در دست به سوی بازار میدود و پس از چندی با درفش خونچکان بازمیگردد؛ در حالی که تکّهگوشتی بر نوک آن آویزان بوده است. ناصرخسرو سبب میپرسد. حضرت استاد بسیار آرام و ریلکس میفرمایند:
ـ یکی از پیروان ناصرخسرو را میکشتند، من هم در ثواب این فریضه شرکت کردم!
ناصر خسرو از خیر کفش و درفش میگذرد و میگریزد و زبان حالش نیز این:
امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مَرسان!
بدون تردید، یکی از علل و عوامل اساسی مؤثر و مقصر در افول تدریجی تمدن اسلامی، همین تحریکات و تحرّکات تاریخی بوده است. تحریکات و تحرّکاتی که متأسفانه، نه بر پایۀ تعقّل و تفکّر، بلکه نشأت گرفته از جهل ساده و جهل مرکب بوده است.
داستان پندآموز مثنوی مولانا در باب حکم حاکم سنّی و متعصّب سبزوار و همچنین داستان طنزآمیز عبید زاکانی دربارۀ رهگذری که از میان جمعی شیعۀ متصلّب در روستا میگذشت و گفت نام من عمران است و به باد کتک گرفته شد؛ حتی اگر خیالی و غیرواقعی هم باشد، به هر حال بعضی از ویژگیهای روانشناختی قومی و اقلیمی و مذهبی موجود و مسبوق در تاریخ ایران را روایت میکند و از این حیث قابل تأمّل است.
آنان که در جامعۀ اسلامی ایران امروز، خود را مداح و مرثیهخوان اهل بیت میدانند، دو گروه اند: گروهی اهل آگاهی و بصیرت و معرفتاند و گروهی نیز چنین نیستند. آنان که آگاه و بصیر و با معرفتاند، میدانند که برانگیخته شدن عصبیّتهای فرقهای و به تعبیر قرآن کریم «حمیّتهای جاهلی» تا چه اندازه میتواند منشاء و مولّد ضررها و ضربههای معنوی جبرانناپذیر باشد.
گفتهاند که روزگاری در عصر صفویه یا پس و پیش از آن، برخی از مسلمانان ایران و عثمانی، تحت تأثیر جنگها و گلاویز شدنهای سخت و سنگین در مرزهای دو کشور، این قبیل تعصّبات عاطفی و احساسی را با حدّت و شدّت تمام برانگیختند و نتیجهاش این شد که نه ایران و نه عثمانی، بلکه دشمنان مشترک دو کشور بتوانند گوی پیروزی نهایی را لبخندزنان از میدان این مسابقه خونین بیرون ببرند و به محاسن و معایب سلاطین صفوی و عثمانی نیز بخندند!
تاوان توجه نشان ندادن به آیۀ کریمۀ قرآنی همین بود و همین خواهد بود. «ولا تسبّوا الّذین یدعون من دونالله». دشنام ندهید به کسانی که غیرخدا را میخوانند. «فیسبّوا اللّه عدواً بغیرعلم».
نتیجهاش این خواهد بود که آنان نیز بیعلم و بیآگاهی، خداوند را آماج دشنام کینتوزانه خویش قرار دهند. آیهای را از این صریحتر و روانشناسانهتر و عقلانیتر میتوان شاهد آورد؟ به دشمن دشنام ندهید، به دوست چطور؟!