به گزارش«اطلاعات آنلاین»، تصاویر و خاطرات کودکی در نهانخانه دل، در کنجی پنهان میشوند که دست هیچ عامل پاککنندهای به آن نمیرسد؛ تصاویری عمیق که روی آن احساسات پاک و بیزنگار الصاق شده، تصاویری مملو از نابترین تجربه زیستی انسان که تا لحظه آخر آدمی را همراهی میکنند.
آن که سراغ هنر میرود، اگر هنرمند باشد، کسی است که نقب میزند به نهانخانه دلش و آنچه هنر نامیده میشود، بازتاب همین تصاویر است بر روی کاغذ، بر روی پرده سینما، بر روی صفحه نُت، بر سنگی که مجسمه شده و بر دستی که روی سیمهای ساز زخمه میزند… و بدین سان، هنرمند کسی است که ما را به تماشای نهانخانه دلش مینشاند.
از این نظر، حسین محجوبی یک هنرمند تمامعیار است، نه یک هنرمند عزلتگزیده، بلکه هنرمندی عملگراست که نهتنها احساسش را بر دیدگانمان مینشاند، که عمر خود را صرف ساخت فضاهایی کرده تا نسل و نسلهای بعدی تصاویری برای الصاق کردن احساسات بر آن و پنهان کردنشان در ضمیر ناخودآگاه خود داشته باشند.
اگر همین امروز لاهیجان به صد سال پیش بازگردانده شود، اگر صد سال پیش لاهیجان همین حالا بازیابی شود، بدون شک شبیه آن چیزی است که ما از منظره بهشت انتظار داریم (گرچه هنوز هم این شهر میتواند پرنده تخیلمان را به سمت بهشت پرواز دهد). صد سال پیش یا دقیقتر، نود و سه سال پیش حسین محجوبی در لاهیجان زاده شد و تا دوره نوجوانی در آن قطعه از بهشت زندگی کرد. پس از آن که به تهران آمد، به دبیرستان البرز رفت و پس از آن در دانشکده هنرهای زیبا مشغول فراگیری مهارت کار با رنگ و بوم شد تا بتواند روزی روزگاری ما را به لاهیجان دلش دعوت کند.
او بیش از بیست سال رنگ و بوم را در سبکهای متنوع و متفاوتی ترکیب کرد، گاهی پرتره کشید، گاهی نقشهایی انتزاعی صورت داد، به طبیعت بیجان نقش داد، خاطره سفرهایش را در تصاویر ذخیره کرد، با خط، نقاشی کرد و در نهایت به سبکی منحصر بهفرد و شخصی رسید که نام «نقاش بهشت» را برایش به ارمغان آورد.
اما محجوبی به ساخت تصاویری از بهشت روی بوم بسنده نکرد، سالها خدمت او در شهرداری تهران مملو از تلاش عینی برای نشان دادن بهشت به شهروندان پایتخت بود، او تلاش کرد لاهیجان را به تهران بیاورد. طراحی و ساخت پارک ساعی در زمانی که پایتخت فقط یک پارک (پارک شهر) داشت، شروعی بود تا در ادامه به پارک لاله، نیاوران، جمشیدیه، ملت، شفق و خزانه برسد، طراحی فضای سبز میدان آزادی تا فرودگاه مهرآباد و نیز فضاهای سبز آرامستان بهشت زهرا(س)، تبلور دیگری از هنر پالوده اوست. وی هفتادوپنج سال بی وقفه در عرصه هنر کار کرد و حالا در نودوسه سالگی، خستگیناپذیر روزانه هشت ساعت کار هنر و مطالعه انجام میدهد.
روزی که استاد محجوبی به دنیا آمد، روزنامه اطلاعات چهار یا پنج ساله بود و دست بر قضا، وی از دوران نوجوانی، از زمانی که پدر برایش روزنامه میخرید، خواننده روزنامه اطلاعات شد. این حسن تصادف ما را بر آن داشت تا به مناسبت سال نودوهشتم انتشار روزنامه از او رخصتی برای گفتگو بخواهیم.
گفت وگوی سجاد تبریزی با استاد حسین محجوبی را می خوانید:
استاد، اجازه بدهید از اول شروع نکنیم، بسیاری از تابلوهای شما با درختان تبریزی راهراه شدهاند، موضوع چیست؟
درختان تبریزی ذهنیتی از قفس ایجاد میکنند، این اعتراض به انسان است. آن سوی درختان که شکل حصار دارند، بهشت است، بهشتی که انسان در حال نابودی آن است. این درختان کشیده همچنین ارتباط پایین و بالا را نشان میدهند، ارتباطی که معنای فلسفی دارد. تأکید دارم که نشان دهم این سوی تابلو، شبیه زندان است و آن سوی بهشت و زندگی است.
نقشی که خدا به گل و گیاه داده مقدس است. در ایران، بچه که به دنیا میآمد درختی برای او میکاشتند و این نشان از اهمیت نقش درخت در زندگی ما داشت. درخت نماد حیات و نماد زندگی است.
اسب نیز در تابلوها حضور دارد. اسب نماد انرژی و حرکت است. درخت و اسب در بسیاری از آثارم وجود دارد. تمام موجودات در پیشرفت انسان نقش داشتند ولی اسب برای پیشرفت انسان خیلی مؤثر واقع شد. امپراتوری ایران باستان، چاپار داشت که شاید یکی از قدیمیترین استفادهها از اسب بود.
تابلوی «ایرانویچ» خیلی شناخته شده است، در مورد آن برایمان بگویید.
در تابلوی ایرانویچ از تحقیقات دوست عزیزم آقای هوشنگ طالع استفاده کردم، قوم ایر زمانی که یخبندان بزرگ آغاز شد، از شمال به سمت فلات ایران کوچ کردند و از اینجا به هند و میانرودان و دیگر جاها پخش شدند.
(روی تابلو اشاره میکند) این کوههای نپال است، این رشتهکوه البرز، این قله دماوند، این یکی سهند و این آرارات است. این لکهها تصاویر شماتیک از شهرها هستند. اسطورههای بالای تابلو آناهیتا، اسب سفید و اسب سیاه، نماد خرد و جهل هستند که در فرهنگ ما جایگاه ویژه دارند. تلاش کردم نقاشیها معانی برای مخاطب داشته باشد و صرفا برای آرامش مخاطب نیست.
تابلوی اساطیری «نبرد خرد و جهل» نیز نبرد این دو را نشان میدهد. در نبرد «تیشتر» اسب سفید با یال و دم طلایی و «آپوش» اسب سیاه با یال و دم بریده در حال مبارزه هستند. تیشتر نماد خرد و آپوش نماد جهل است. نبردی میان این دو اسب وجود دارد و در پس این نبرد، نپال و دماوند و آرارات دیده میشود، سرزمین ما سرزمین خرد و دانایی است.
در تابلویی دیگر، کل شهر لاهیجان را نشان دادهام، آرامگاه شیخ زاهد گیلانی در مرکز این تابلوست، سقف آن بعد از ۴۰۰ سال همانطور باقی است. در لاهیجان مزارع بزرگی وجود داشت، قسمت پشت شهر هم زیر کشت دیم بود که در تابلو دیده میشود، اما در حال حاضر همه اینها در حال ساخت و ساز است و آنجا هم مثل تهران رو به نابودی میرود.
تهران تبدیل به زجرگاه شده است، در آن دوره که هنوز اسب و درشکه وجود داشت و اتومبیل تازه به ایران آمده بود، ما محاسبه کرده بودیم تمام تهران، کرج، شهریار و ورامین تا سال ۱۳۷۰، مجموعا میتواند هفت میلیون نفر جمعیت را در خود جای دهد و نباید جمعیت بیشتری داشته باشد. تهران سه مسیل دارد که مقدار آب آن مشخص است و این میزان آب برای هفت میلیون نفر پاسخگو است.
تهران در حال نابودی است و هر روز بر جمعیت آن افزوده میشود، جمعیتی که نمیتواند آرامش و رفاه را تجربه کند.
برویم سراغ فضای سبز شهری؛ طراحی پارک ساعی اولین کار شما در مورد فضای سبز بود؟
تهران فقط یک پارک شهر را داشت و در آن دوره گفته میشد تهران ریه ندارد. از طرفی در بدنه خیابان ولیعصر از میدان ونک تا عباسآباد، ۳۰۰ هزار متر زمین بایر وجود داشت که به مرور واگذار شد و نهایتا ۱۲۵ هزار متر زمین که مرحوم ساعی در آن درختکاری کرده بود باقی ماند که به شهرداری دادند و بر اساس قانون، به ساخت فضای سبز اختصاص داده شد. اولین پارکی که بعد از پارک شهر ساخته شد، ساعی بود. یک معمار داشتیم و یک باغبان که به همراه هم، سهنفری شروع به کار کردیم و بعد از آن به پارکهای دیگر هم پرداختیم.
تهران به مرور ریه پیدا کرد. بعد از ساعی، پارک لاله بود، بعد پارک یوسفآباد که از املاک ارتش بود. بعد پارک ملت و جمشیدیه و پارک خزانه را اجرا کردیم. هر جایی که فضای خالی بود میگرفتیم و فضای سبز ایجاد میکردیم، حتی در بهشت زهرا و استادیوم آزادی هم همین کار را کردیم. در کهریزک هم ناظر بودم. فضای سبز از بعد میدان آزادی تا فرودگاه مهرآباد نیز از دیگر پروژههایی بود که کار کردم.
طرح اولیه پارک ملت را یک فرانسوی ارائه داد و بعد اجرا شد، ما هم در زمان اجرا جزئیات را طراحی کردیم. در پارک لاله برای اولین بار در ایران از سیستم آبیاری قطرهای استفاده شد.
تمام تلاش ما این بود که درخت به فضای شهری بیاید. درخت مقدسترین موجود روی زمین است و همه موجودات به آن وابسته هستند. حتی وقتی خشک میشود، باز هم برای انسان حیاتی است.
استاد، خانه شما دست کمی از یک موزه تمامعیار ندارد.
طی این سالها سعی کردم آثار معاصر را جمعآوری کنم. در اینجا آثار زیادی از هنرمندان مطرح امروز وجود دارد. نزدیک ۶۰ سال است در این عرصه هستم و مجموعه بزرگی از کارهای هنری دارم که خود یک موزه بینظیر است، موزهای از کارهای دیگران و خودم.
یکی از پسران و دخترم گرافیست و نقاش هستند، پسر دیگرم خارج از ایران کار هنری انجام میدهد و این خانه به خودی خود، یک موزه است، یک مرکز هنری. در کشور موزهای نداریم که در آن معماری و نقاشی یک جا جمع باشد، چیزی که اینجا وجود دارد.
عاشقانه این خانه را دوست دارم، در همینجا برای برخی از هنرمندان ناشناس برنامه یادبود گرفتهایم، گالری گذاشتهایم و هر کار فرهنگی که امکانش را داشتیم انجام دادهایم.
باید بپذیریم که بسیاری از هنرمندان آمدند، کارهایی انجام دادند و رفتند، کارهایشان هم خوب بود، ولی بهعنوان الگو مطرح نشدند. آنها سرمایههای این کشور بوده و هستند ولی در گمنامی زندگی کردهاند، در حالی که لازم بود کار بیشتری در موردشان انجام شود. شناساندن و قدردانی از هنرمندان، در واقع الگوسازی برای نسلهای بعدی است. برای همین در همه دنیا رسم است خانههای هنرمندان را نگهداری میکنند، این اتفاق خوبی است. حتی در کشور کوچکی مثل ارمنستان، آثار افراد سرشناس را حفظ میکنند. طبیعتا دوست دارم این خانه یک موزه شود و امیدوارم این اتفاق بیفتد.
اگر اینجا حفظ شود، برای دیگران و برای جوانانی که هنر را دوست دارند، خوب است. شخصیتهایی هستند که از وقتی بین بروند، ممکن است آثارشان نیز از میان برود، برای همین در همه جای دنیا چنین اماکنی را حفظ میکنند. الان موزه آقای فرشچیان را داریم یا خانه آقای انتظامی که این اتفاق بسیار مثبتی است.
در مورد خود من، بسیاری از کارهایم در این خانه قرار دارد و البته پیش از این، سیزده اثر به دانشگاه تهران اهدا کردم که در باغموزه نگارستان است.
در دورهای که شما در دانشکده هنرهای زیبا بودید، فارغالتحصیلان عموما سبکهای اروپایی را میپذیرفتند، البته بعدها عدهای مکتب سقاخانه را پایهگذاری کردند. چطور شد که شما به دور از این جریانها به سبک خودتان دست یافتید؟
جریان نقاشی زمانی شروع شد که عدهای از دوستان به اروپا رفتند و سبکهای اروپایی را با خودشان به ایران آوردند. دانشکده هنرهای زیبا به سبک اروپا ساخته شد. در دانشکده به سبک اروپا کار میشد و دانشجویان نیز با سبکهای اروپایی آشنا میشدند، این سبکها را تمرین میکردند و فارغالتحصیل میشدند. البته یک سبک نبود، سبکهای مختلف و متنوعی آموزش داده میشد. کاری که میکردیم این بود که تمامی سبکها را جستجو میکردیم تا به یک سبک شخصی برسیم. از آنجایی که فضای سبز را دوست داشتم، درخت در مرکز کارهایم قرار گرفت.
وقتی شما در لاهیجان متولد شوید، درخت در مرکز زندگیتان قرار دارد. درخت در زندگی شمالیها نقش دارد؛ در روحیاتشان، در ارتباطاتشان. ارتباط من با این درختان تبریزی جدی است. آنها مثل میلههای زندان هستند، از پایین به بالا کشیده شدهاند و پشتشان زندگی جریان دارد.
انسان طبیعت را نشناخته و در حال ویرانگری آن است. درختهای تبریزی دور زندگی حصار کشیدهاند تا به آن آسیب نرسد و ما از پشت این درختان در حال تماشای زندگی هستیم. زندگی در زندان نیست، ما هستیم که در زندان قرار گرفتهایم. زندگی ماشینی که راه افتاد همه موجودات، قربانی آن شدند و قربانی اصلی خود انسان است؛ با این روش که انسان پیش میرود دیگر آب و هوایی برای ادامه حیات نخواهد داشت.
دانشکده هنرهای زیبا چه تأثیری در جریان هنری به ویژه نقاشی ما داشت؟
دانشکده هنرهای زیبا کپی بوزآر فرانسه بود. استادان اصلی ما آقای محسن فروغی و دیگران از فرانسه فارغالتحصیل شدند. مبنای هنرهای زیبا همان بوزآر بود. تحصیل در آنجا تا مقطع دیپلم، عموما هفت سال طول میکشید. بعضیها زودتر و برخی دیرتر فارغالتحصیل میشدند، اجباری در اتمام دوره نبود. ابتدا تاریخ هنر میخواندیم، باید تاریخچههای مربوط به هنر را میخواندیم و بعد به سبکهای شخصی میرسیدیم، به طور خلاصه مبنا، هنرهای زیبای (بوزار) فرانسه بود.
ما قبل از دانشکده هنرهای زیبا نقاشان کلاسیک داشتیم که نمونهشان کمالالملک بود. مدل نقاشهایی که داشتیم طبیعت بود. اما در دانشکده، همه سبکها از جمله کلاسیک آموزش داده میشد. دهها سبک بود و هر نقاش با توجه به تواناییاش به سمتی میرفت و تلاش میکرد چیزهای منحصربهفردی از خودش داشته باشد.
دبیرستان البرز هم نقش زیادی در تربیت نیروی متخصص داشت. آقای جردن، دبیرستان را به سبک مدارس آمریکایی ساخت. مثل دبیرستانهای آنها شبانهروزی بود و از تمام ایران بچهها را برای تحصیل میآوردند. زمانی به البرز رفتم که دکتر مجتهدی مدیر آن بود و کاملا به سبک آمریکایی و خیلی منظم و جدی اداره میشد. فقط به درس و آموزشهای مرسوم نمیپرداختند، آنجا کسی نباید دروغ میگفت و باید مراقب همه رفتارهای خود میبودیم. صبح سر ساعت ورزش انجام میشد، بعد از آن صبحانه و بعد درس شروع میشد. بعد از ناهار دوباره درس داشتیم تا وقت عصرانه برسد و بعد از آن تا هنگام شام باید درسهایمان را میخواندیم و تکالیفمان را انجام میدادیم. بسیاری از افراد سرشناس و مهم معاصر در دبیرستان البرز درس خواندهاند و این به دلیل سبک دقیق و منظم آنجا بود.
استاد ظاهرا از خواننده های روزنامه اطلاعات هستید.
بله، حـدود هفتـاد سـال اسـت که به طـور جــدی خواننــده های روزنـامــه اطلاعــات هستـم. واقعـا گنجینـه است. تنها روزنامهای که هر روز میگرفتم اطلاعات بود. از نظر سنی، روزنامه چندسالی از من بزرگتر است. پدرم این روزنامه را خریداری میکرد و من از دوره نوجوانی خودم اطلاعات میخواندم و بعدها مشتری آن شدم. ضمیمههای آن دائرهالمعارف و بسیار ارزشمند است. هر چه بخواهید در این روزنامه پیدا میشود. بسیاری از دورههای روزنامه را صحافی کردهام و یک سری از آنها هنوز صحافی نشده است. ویژهنامههای آن بینظیر است، من استفاده زیادی از آنها کردهام.
و در پایان؟
نقاش اصلی خداست و بعد طبیعت و طبیعت و طبیعت. از وقتی در شمال کشور چشم باز کردم زیبایی دیدم. برخی از نوابغ مثل میکل آنژ، رامبراند و دیگران تأثیراتی در ذوق هنری من داشتند. هنرمند روی دیگران اثر میگذارد و مقام انسان را نشان میدهد، نقاشان بزرگ ایتالیایی هر کدام تأثیر خودشان را داشتند. آدم نمیتواند از این همه هنرمند بیبهره بماند، به ویژه در دوره حاضر که عصر ارتباطات است و دسترسی به آثار بزرگان هنر ساده شده است.
اما اصل هنر در طبیعت است، باید طبیعت را دوست داشته باشیم. هیچ چیز عالم زشت نیست و هر چیزی در جای خودش مهم است، از این رو سعی میکنم در فضایی که در تابلوها ایجاد میشود قبل از هرچیز آرامش دیده شود. کار من پنج مرحله دارد که سریع انجامشان میدهم و در تمامی لایهها سعی میکنم لطافت را به بیننده نشان دهم. سبکهای زیادی کارکردهام، دستکم هجده سبک و بعد رسیدم به سبکی که با آن شناسایی میشوم.
نکته آخر این که مردم قدر نعمتها و به ویژه آب را بدانند. فاجعهای پیش روست و زمین در حال گرم شدن است، این امکان وجود دارد که بسیاری از خشکیهای زمین زیر آب برود.
عكس: احسان كاظملو