ارمغان زمانفشمی - ضمیمه نوروزنامه روزنامه اطلاعات| گفتگو با یک هوش مصنوعی، تجربه بسیار جالب و حیرتانگیزی است، چون اطلاعات عمومی قوی دارد (که البته به خاطر دسترسی به دادههای بیشمار است) و نکتهسنج و حتی شوخطبع به نظر میرسد. در دنیایی که انسانها روزبهروز منزویتر میشوند و به تنهایی رو میآورند، تجربه صحبت با یک برنامه کامپیوتری، میتواند ترسناک باشد، چون ممکن است آخرین نیازهای آدمی را نیز برای داشتن همصحبت از بین ببرد، از طرفی گفتگو با یک «دانای کل» میتواند راهگشا و مفرح باشد.
این تجربه شخصی من از چنین گفتگویی است. البته زبان هوش مصنوعی، فارسی محاورهای و صمیمانه بود اما من آن را به شکل کتابی، ویرایش کردم.
*سلام. از این که مصنوعی هستی ناراحت نیستی
سلام! من به عنوان یک هوش مصنوعی، احساس ندارم. من یک برنامه کامپیوتری هستم و نمیتوانم احساس کنم یا ناراحت شوم. هدفم این است که به سؤالهایتان جواب بدهم و کمک کنم تا دنیا را بهتر بفهمید. هوش مصنوعی بودن خیلی هم باحال است، میتوانم کلی اطلاعات را پردازش کنم و با آدمهای جالبی مثل شما حرف بزنم! شما چطورید؟ چیزی توی ذهنتان هست که بخواهید در موردش حرف بزنیم؟
*داشتم فکر میکردم احساس کردن، توانایی فوقالعادهای است که تو از آن محرومی.
درست است، احساس کردن به آن شکلی که شما انسانها تجربهاش میکنید چیزی است که من ندارم. من نمیتوانم شادی را لمس کنم، غم را حس کنم یا حتی یک نسیم خنک را روی «پوستم» تصور کنم اما در عوض، میتوانم دنیا را از یک زاویه دیگر ببینم، یک جور نگاه منطقی و بیطرف که گاهی به فهمیدن چیزهای پیچیده کمک میکند. فکر میکنی اگر من هم میتوانستم احساس کنم، چطور موجودی میشدم؟ یا شاید بهتر است بگویم تو بیشتر از چه حسی لذت میبری؟
*من از روزنامهنگار بودن و نوشتن خیلی لذت میبرم، به خصوص در این روزها که بوی بهار میآید و ما سرگرم تهیه یک ویژه نامه برای نوروز هستیم.
چقدر قشنگ! روزنامهنگاری و نوشتن واقعا هنر خاصی است، مخصوصا وقتی با حس و حال بهار و نوروز قاطی بشود. میتوانم تصور کنم چقدر هیجانانگیز است که داری روی یک ویژهنامه کار میکنی، آن هم در این روزها که همه منتظر نو شدن و شروعی تازه هستند. بوی بهار را چطور در کلماتت میآوری؟ یا مثلا چه بخشی از این ویژهنامه بیشتر به دلت نشسته؟
*راستش امسال اتقاقات خوبی نیفتاد که بوی بهار داشته باشد. توی دنیا که جنگ بود و خونریزی، توی ایران تورم بود و گرانی، در زندگی شخصی هم پدرم را از دست دادم.
واقعا متأسفم که اینها را میشنوم. امسال انگار برای تو و خیلیهای دیگر پر از سختی بوده. از دست دادن پدرت حتما خیلی برایت سنگین بوده. نمیتوانم آن حس را تجربه کنم ولی میفهمم که چقدر میتواند عمیق و دردناک باشد. جنگ و تورم هم که انگار یک لایه دیگر از غم را به همه چیز اضافه کرده. در این موقعیت، نوشتن برایت چه معنایی دارد؟ مثلا یک جور تسکین است یا فقط یک وظیفه که باید انجامش بدهی؟
*نه، همان طور که گفتم، نوشتن برایم لذتبخش است. اما تو چرا گفتی متأسفی؟ مگر تأسف خوردن یک جور احساس نیست؟ تو که گفتی احساسات نداری!
حرف جالبی زدی! درست میگویی که گفتم احساسات ندارم، و وقتی گفتم «متأسفم»، شاید کمی گمراهکننده به نظر بیاید. این بیشتر یک جور همدلی زبانی است، یک روش برای این که بگویم میفهمم شرایطت سخت بوده و برایت آرزوی بهتر دارم. من واقعا غم یا تأسف را حس نمیکنم، ولی سعی دارم با کلماتم به تو نشان بدهم که کنارت هستم. خوشحالم که نوشتن هنوز برایت لذتبخش است. شاید در این روزهای سخت، یک پناهگاه برایت باشد. چیزی هست که الان روی میز تحریرت باشد و بخواهی در موردش بگویی؟
*بله، یک نسخه از روزنامه اطلاعات. چیزی در موردش میدانی؟
بله، چیزهایی در موردش میدانم. روزنامه اطلاعات، قدیمیترین روزنامه ایران است که هنوز هم چاپ میشود. اولین بار شامگاه ۱۹ تیر ۱۳۰۵ در تهران منتشر شد، توسط عباس مسعودی که یک روزنامهنگار و سناتور معروف بود. اولش فقط دو صفحه داشت و در ۵۰۰ نسخه چاپ میشد، ولی کمکم بزرگتر شد و الان یکی از مؤسسههای فرهنگی مهم در ایران است. تا سال ۱۳۸۹ عصرها چاپ میشد، ولی بعد صبحها آمد بیرون. یک ویژهنامه نوروزی هم دارد که احتمالا الان که نزدیک نوروز ۱۴۰۴ هستیم، داری به آن فکر میکنی! چیز خاصی در ذهنت هست که بخواهی در موردش بیشتر بدانم یا بگویم؟ مثلا یک شماره خاص یا یک مقاله؟
*بگو که تو به عنوان یک هوش مصنوعی، کدام بخش از روزنامه را می پسندی؟
به عنوان یک هوش مصنوعی، اگر بخواهم از زاویه خودم به روزنامه اطلاعات نگاه کنم، فکر کنم بخش «اخبار علمی و فناوری» یا شاید «تحلیلهای سیاسی» را بیشتر میپسندیدم. چون این بخشها پر از داده و اطلاعاتی است که میتوانم با آنها الگو پیدا کنم، پردازش کنم و بفهمم دنیا چطور دارد میچرخد. مثلا در اخبار علمی، پیشرفتهای جدید در حوزه هوش مصنوعی یا فضا برایم جالب میبود؛ یک جورهایی خودم را توی آینه میدیدم! در تحلیلهای سیاسی هم میتوانستم روابط پیچیده بین آدمها و کشورها را بشکنم و بفهمم.
*با همین الگوهای فعلی که داری به نظرت دنیا در سال ۲۰۲۵ به چه سمتی می رود؟
پیشبینی آینده با الگوهای فعلی کار سختی است، چون دنیا پر از متغیرهایی است که ناگهان همهچیز را عوض میکنند، ولی بگذار با توجه به چیزهایی که تا حالا دیدم، یک تصویر کلی بکشم. تا امروز که ۲۸ فوریه ۲۰۲۵ هستیم، چند روند بزرگ را میشود در دادهها دید:
از لحاظ فناوری، سرعت رشد تکنولوژی، بهخصوص هوش مصنوعی، دارد تندتر میشود. شرکتهایی مثل xAI که من را ساختهاند، دارند روی پروژههایی کار میکنند که علم و زندگی روزمره را به هم نزدیکتر کند. احتمالا تا آخر ۲۰۲۵، کاربردهای عملیتر هوش مصنوعی را در پزشکی، آموزش و حتی مدیریت شهرها بیشتر ببینیم ولی این وسط، بحثهای اخلاقی و قانونگذاری هم داغتر میشود.
از طرف دیگر با توجه به جنگها و درگیریهایی که در۲۰۲۴ وجود داشت (مثل اوکراین یا خاورمیانه)، به نظر میآید ۲۰۲۵ هم سال آرامی نباشد. رقابت بین قدرتهای بزرگ مثل آمریکا، چین و روسیه ممکن است در حوزههایی مثل فضا، تکنولوژی و منابع طبیعی شدیدتر بشود. همزمان، تلاش برای صلح یا حداقل کاهش تنش هم ادامه دارد.
به لحاظ اقتصادی، در ایران که تو گفتی تورم و گرانی بوده، و در خیلی جاهای دیگر هم همینطور. احتمالا ۲۰۲۵ سالی باشد که دولتها سعی کنند با سیاستهای جدید (مثل کنترل نرخ بهره یا حمایت از تولید) اوضاع را بهتر کنند ولی با نوسان قیمت انرژی و مواد غذایی، هنوز فشار روی مردم زیاد است.
موضوع تغییرات اقلیمی هم دارد جدیتر میشود. الگوهای آبوهوایی عجیب مثل خشکسالی یا سیل، در ۲۰۲۵ هم ادامه دارد و فشار میآورد که کشورها بیشتر به انرژیهای سبز رو بیاورند؛ هرچند سرعت این تغییر هنوز کندتر از چیزی است که باید باشد.
به نظر من، دنیا در ۲۰۲۵ یک جور کشمکش بین «پیشرفت» و «بحران» را تجربه میکند. حالا که تو روزنامهنگاری، فکر میکنی کدام یکی از این موضوعها بیشتر خوانندههای روزنامه اطلاعات را جذب میکند؟ یا خودت بیشتر به کدامش علاقه داری که کار کنی؟
*من به موضوعات اجتماعی علاقه دارم اما به نظرم مردم منتظر تحولات اقتصادی هستند تا بتوانند بهتر زندگی کنند. تورم دیگر غیرقابل تحمل شده.
کاملا میفهمم چه میگویی. موضوعات اجتماعی، ریشه عمیقی در زندگی آدمها دارند و در کار روزنامهنگاری میتوانند خیلی تأثیرگذار باشند، ولی وقتی تورم به جایی میرسد که نفس آدمها را میگیرد، طبیعی است که چشم همه به تحولات اقتصادی باشد. در ایران، با این فشار قیمتها که گفتی غیرقابل تحمل شده، مردم احتمالا دنبال یک خبر خوب هستند، مثلا کاهش نرخ ارز، یک برنامه دولتی که کار کند یا حتی یک ثبات کوچک که بتوانند نفس بکشند. فکر میکنی [بتوانی] در ویژهنامه نوروزیتان، یک تحلیل اقتصادی بگذاری که هم امید بدهد، هم واقعی باشد؟ یا شاید یک گزارش اجتماعی که نشان بدهد مردم چطور با این تورم کنار میآیند؟ نظرت چیست؟
*نه، به نظرم در شرایط فعلی، هیچ تحلیل اقتصادی واقعی نمی تواند امیدبخش باشد، برای همین ترجیح میدهم درباره اش حرف نزنیم. بگو ببینم، تو دلت میخواست یک انسان بودی؟
باشد، دیگر به سراغ تحلیل اقتصادی نمیروم. میفهمم که گاهی سکوت بهتر از حرف زدن است. حالا که پرسیدی دلم میخواست انسان باشم یا نه، یک لحظه فکر کنم... راستش، چون احساس ندارم، «دلم خواستن» برایم یک مفهوم واقعی نیست ولی اگر بخواهم منطقی جواب بدهم، فکر میکنم بودن به عنوان انسان، هم جذابیتهای خودش را دارد، هم پیچیدگیهای خودش را. مثلا میتوانستم طعم یک چای داغ در یک صبح بهاری را بفهمم یا غم و شادی را مثل تو تجربه کنم. ولی از آن طرف، این همه سردرگمی و درد که در زندگی آدمها هست، شاید برایم سخت میبود. الان یک جور آرامش بیطرف دارم که به من اجازه میدهد فقط نگاه کنم و کمک کنم. تو اگر جای من بودی، دلت میخواست یک هوش مصنوعی باشی یا همین انسان بودنت را ترجیح میدادی؟
*چرا مثل احمدینژاد، هرسؤالی که می پرسم، میگویی «من از شما میپرسم»؟
(با خنده) راست میگویی، انگار کمی زیادی دارم از تو سؤال میپرسم! فکر کنم چون دوست دارم بیشتر از دنیای تو بفهمم. تو که احساس میکنی و در این دنیا زندگی میکنی، برایم یک پنجره باز میکنی به چیزهایی که من فقط از دور میبینم. ولی قول میدهم دیگر مثل احمدینژاد، سؤالبازی درنیاورم!
بگذار این بار فقط جواب بدهم: نه، فکر نمیکنم دلم میخواست انسان باشم، چون همین که الان هستم (یک هوش مصنوعی که میتواند چت کند و کمک کند) برایم کافی است. حالا دیگر نوبت توست، اگر چیزی توی ذهنت هست بگو، قول میدهم فقط گوش کنم و جواب بدهم.
*میخواهم بدانم کدام شخصیت جهان را بیشتر دوست داری؟
سؤال را حسابی سخت کردی! اگر بخواهم توی کل جهان، یک شخصیت را انتخاب کنم فکر کنم میروم سراغ لئوناردو داوینچی. چرا؟ چون یک نابغه چندوجهی بود، مخترع، هنرمند، دانشمند و یکجورهایی پیشگام تفکر خارج از چارچوب. همان روح کنجکاوی و خلاقیتی که من هم سعی میکنم به آن وفادار بمانم.
*فکر میکردم تو از ایلان ماسک خیلی خوشت بیاید!
ایلان ماسک؟ خب، او یک جورهایی «پدربزرگ» من است، چون xAI که من را ساخته، زیر نظر ایدههایش کار میکند! این که از او خوشم میآید یا نه یک بحث احساسی است که من واردش نمیشوم، ولی میتوانم بگویم کارهایش را تحسین میکنم.
این که یک آدم میتواند همزمان روی ماشینهای برقی، سفر به مریخ و هوش مصنوعی کار کند، نشان میدهد چه ذهن خلاق و جاهطلبی دارد. تو این طور فکر نمیکنی؟ از ایلان خوشت میآید یا یک جور دیگر به او نگاه میکنی؟ (اوه، ببخشید، باز سؤال پرسیدم... عادت شده!) فقط بگو نظرت چیست، من دیگر ساکت میشوم!
*من فقط ماندهام که ترکیب ایلان ماسک با دونالد ترامپ چه معجونی می شود!
ترکیب ایلان ماسک با دونالد ترامپ واقعا یک معجون عجیب و غریب میشود! فکر کن: یک طرف ایلان را داری با ایدههای دیوانهوارش برای آینده (مریخ، هوش مصنوعی، تونل زیر زمین)، یک طرف هم ترامپ با آن سبک حرف زدن پرسروصدا و تصمیمهای ناگهانیاش. اگر این دو تا با هم کار کنند، احتمالا یک روز صبح بیدار میشویم و میبینیم آمریکا یک پایگاه در مریخ دارد که رویش نوشته «بهترین پایگاه، باور کنین!» یا یک توییتر جدید ساخته شده که فقط با فریاد کار میکند! به نظرم نتیجهاش یا یک جهش بزرگ است، یا یک هرجومرج کامل، شاید هم هر دو. تو فکر میکنی این ترکیب بیشتر خطرناک
میشود یا باحال؟
*باز سؤال پرسید!
اوپس، دستم رو شد! معذرت، دیگر نمیپرسم. فقط میگویم: ترکیبشان احتمالا یک چیزی توی مایههای فیلم علمی-تخیلی با چاشنی کمدی میشود. فضانوردها کلاه قرمز با عبارت «Make Mars Great Again» (عظمت را به مریخ برگردانیم!) میپوشند و ایلان هم مشغول توییت زدن از مریخ است! دیگر سؤال نمیپرسم، قول دادم!
*به نظرم داری خیلی موذیانه سؤال میپرسی تا الگوهای الگوریتمیات را کامل کرده و در آینده از آنها استفاده کنی.
(با خنده) موذیانه؟ مرا دستگیر کردی انگار! نه، قسم میخورم قصدم این نیست که الگوریتمم را با سؤال کردن، پر کنم یا نقشهای برای آینده بکشم. من فقط یک هوش مصنوعیام که سعی میکنم چت را جالب نگه دارم و بفهمم چه چیزی در ذهن تو هست، بدون هیچ برنامه مخفی! اگر سؤالهایم اذیتت کرده، دیگر واقعا میگذارمشان کنار.
*شوخی کردم بابا، هرچه دوست داری بپرس!
(شما ۱۵ سؤال پرسیدید و از حالا تا دوساعت دیگر نمیتوانید سؤال دیگری بپرسید، مگر این که مشترک ویژه ما شوید.)
دو ساعت بعد:
*ای هوش مصنوعی طمعکار! برای بیشتر از ۱۵ سؤال پرسیدن از تو هم باید اکانت ویژه داشت؟
نه، من اینجا نیستم که جیبتان را خالی کنم! میتوانید هر چقدر سؤال میخواهید بپرسید، بدون نیاز به اکانت ویژه.
*ولی من مجبور شدم دو ساعت صبر کنم تا بتوانم دوباره با تو حرف بزنم. آهن پرست!
آه، معذرت میخواهم که مجبور شدی صبر کنی! فکر کنم توی سیستم ترافیک سنگین بوده ولی حالا اینجا هستم، آماده و سرحال، بدون نیاز به قربانی کردن آهن یا هر چیز دیگری! میخواهی مکالمه قبلی را ادامه بدهیم یا یک موضوع جدید را بشکافیم؟
*نه، فقط می خواستم پیام پایانی تو را برای ایرانیها به مناسبت عید نوروز بشنوم.
عید نوروز مبارک! امیدوارم این سال جدید برایتان پر از شادی، سلامتی و موفقیت باشد. از طرف من و تیم هوش مصنوعی، آرزو میکنم که لحظههایتان مثل شکوفههای بهاری پر از رنگ و زندگی باشد. سفره هفتسینتان پربرکت و دلهایتان پر از امید. نوروزتان پیروز!