باد بهاری
سعدی
اگر مطالعه خواهد کسی بهشت برین را
بیا مطالعه کن گو به نوبهار زمین را
شگفت نیست گر از طین به درکند گل و نسرین
همان که صورت آدم کند سُلالة طین را
حکیم بارخدایی که صورت گل خندان
درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را
سزد که روی عبادت نهند بر در حکمش
مصوری که تواند نگاشت نقش چنین را
نعیم خطه شیراز و لعبتان بهشتی
ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را
گرفته راه تماشا بدیع چهره بتانی
که در مشاهده عاجز کنند بتگر چین را
به هم برآمده آب از نهیب باد بهاری
مثال شاهد غضبان، گره فکنده جبین را
مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد
که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را
بیار ساقی مجلس، بگوی مطرب مونس
که دیر شد که قرینان ندیدهاند قرین را
هزار دستان بر گل، سخن سرای چو سعدی
دعای صاحب عادل، علاء دولت ودین را
جشن بهاران
مهدی اخوان ثالث
اردوی بهاران، چو کاروانها
بشکوه درآمد به بوستانها
مرغان سفرکرده بازگشتند
آسوده ز سرما، به آشیانها
بس رایت رنگین ز غنچه و برگ
افراشته شد سوی آسمانها
سرخوش ز نشاط بهار بنگر
مرغابیکان را بر آبدانها
هر یک چو یکی طرفهکشتی خرد
عاری ز رسنها و بادبانها
گه آمده خوشخوش سوی میانه
گه رفته بدان دورها، کرانها
بس لاله روشن به دشت دیدم
مشکین به یکی داغشان میانها
چون دخترکان در سرودخواندن
بگشوده به کردار هم دهانها
گر چشم گشایی، به هر کناری
از جشن بهاران بود نشانها
بس برگک نو روی سرخگونه
بینی زیر شاخه چون زبانها
کز برف زمستان و باد پاییز
گویند تو را طرفه داستانها
بخرام به صحرا که در رهت باز
گسترده شد از سبزه پرنیانها
آن ابر پس از نیمشب، فروریخت
بر شهر به شادی، بس ارمغانها
باران سحرگه گرفت پایان
زو مانده بسی قطرهها، نشانها
کز پرتو رنگین صبح رخشد
چون انجم تابان بر آسمانها
آنگه که چکد از درخت و برگش
وانگه که بیفتد ز ناودانها
آن نیمشبانی که ماه لغزد
پدرام در آغوش کهکشانها،
وز نور کشد تا سپهر و بامش
همچون برافراشته نردبانها،
هنگام بهاران، خوشا گذشتن
همراه عزیران به گلستانها
در سایه صلح و صفا نشستن
آسوده و خرم به سایبانها
وز باده رنگین به جام کردن
پروردن دلها و روح و جانها
وز عمر و جوانی ثمر گرفتن
خوش زیستن اندر بسی زمانها
فروردین فرخنده
هوشنگ ابتهاج(سایه)
بهارا تلخ منشین ! خیز و پیش آی
گره وا کن ز ابرو ، چهره بگشای
بهارا، خیز و زان ابر سبکرو
بزن آبی بروی سبزه نو
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین، دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا، از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا ، شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا ، شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم رخ برافروز
بهارا ،زنده مانی زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفسها آتشین است
مبین کاین شاخة بشکسته ، خشک است
چو فردا بنگری پر بیدمشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار است
بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد ، سر برآریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین طوفان برآییم
دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به آیین دگر آیی پدیدار
شما چه نظری دارید؟