دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۰:۴۵
نظرات: ۰
۰
-
نقد فیلم| دشمن پشت دروازه‌ها

کارگردان بدون فوت وقت، ما را به جهنم استالینگراد در شهریور ۱۹۴۲می‎برد. یک قطار باری به شرق رود ولگا می‎رسد و هزاران سرباز از آن تخلیه می‎شوند. واسیلی زلیتسف (جود لا) حیرت‎زده از روی قطار به جهنم ولگا و ساحل غربی شهر نگاه می‌کند.

عماد فرح نیا - ضمیمه جامعه روزنامه اطلاعات| داستان شگفتی ‎آفرینی از رویارویی بیش از ۲۵۰ میلیون سرباز در سراسر دنیا در مقابل هم وجود دارد. فیلم سینمایی «دشمن پشت دروازه‌ها» در مورد بزرگ‏ترین رویارویی سربازان در یک شهر در طول تاریخ است؛ داستان شهری در کنار رود ولگا که امروز ولگوگراد و آن روز نامش استالینگراد بود.

این فیلم به کارگردانی ژان ژاک آنو و با بازی جود لا، اد هریس، ریچل وایس و جوزف فینز، در سال ۲۰۰۱ میلادی اکران شد و بسیار مورد توجه تماشاگران و تحسین منتقدان قرارگرفت.

ساعت ۳صبح روز ۲۲ ژوئن سال۱۹۴۱، یعنی اولین روز تابستان شمسی، سه و نیم میلیون سرباز آلمانی از مرزهای شوروی رد شدند و این آغاز بزرگ‎ترین تهاجم نظامی تاریخ بشر از ابتدا تا کنون بود. زمان وقوع داستان اواخر تابستان ۱۹۴۲ و نقطه اوج نبرد میان دو قدرت عظیم آلمان و شوروی در شهر استالینگراد است.

در آغاز فیلم یک پرده کوتاه داریم از پسرک خردسالی که در سرمای زمستان در دهه۱۹۲۰ همراه پدربزرگش در حال آموزش شکار گرگ است و در اواخر فیلم به این صحنه بازگشت می‎شود. 

کارگردان بدون فوت وقت، ما را به جهنم استالینگراد در شهریور ۱۹۴۲می‎برد. یک قطار باری به شرق رود ولگا می‎رسد و هزاران سرباز از آن تخلیه می‎شوند. واسیلی زلیتسف (جود لا) حیرت‎زده از روی قطار به جهنم ولگا و ساحل غربی شهر نگاه می‌کند. سربازان را به زور از قطار بیرون می‎‌کشند. کمتر از یک‎ساعت بعد، حدود یک‌سوم آن‎ها کشته می‎شوند و طی چند روز بعدی تقریبا همه آن‎ها قتل عام خواهند شد.

زایتسف وارد خط مقدم می‏شود؛ جایی که به ازای هر دو نفر فقط یک تفنگ وجود دارد. پس به نفر جلویی تفنگ و به نفر بعدی پنج گلوله داده می‎شود، چون مسلم است که به‏خاطر تلفات بالا تعداد زیادی از تفنگ‎ها طی دقایق بعد روی زمین افتاده و سربازانی که آن‎ها را در دست داشتند کشته خواهند شد. 

سال ۱۹۴۲ اوج قدرت و تسلط آلمان است و سربازان فوج‌فوج مثل برگ روی زمین می‌ریزند و وقتی گروهی از آن‎ها می‎خواهند عقب نشینی کنند مسلسل‎های خودی آن‎ها را به رگبار گلوله می‎بندند تا هیچ‎کس فکر عقب آمدن به سرش نزند.

بعد از مدتی حمله فرو می‏ نشیند. واسیلی در میدان استالینگراد خود را زیر اجساد مخفی کرده تا هوا تاریک شود. در این لحظه ماشین یک کمیسر سیاسی با شلیک تانک چپ می‎شود و کمیسر دانیلف، شخصیت مهم در روند داستان، خودش را به سرعت به همان میدان می‎رساند. سکانس معروفی که بارها در رسانه ها و برنامه‌های سینمایی بازپخش شده، حدود دو دقیقه از لحظات آشنایی دانیلوف و زایتسف است که کمیسر به واسیلی می‎گوید تیراندازی بلدی؟ 

او تفنگ را به دست واسیلی می‎دهد و واسیلی با دقت و خونسردی از ژنرال آلمانی تا آجودان او و سه سرباز دیگر را به نوبت از فاصله دور می‎زند و مبدل به یک نماد برای الهام‎بخشی به سربازان شوروی می‎شود. 

واسیلی توسط خروشچف تقدیر می‎شود و دستگاه تبلیغاتی شوروی شروع به معرفی این تک‎تیرانداز بزرگ در روزنامه ارتش سرخ و برنامه‎های رادیویی می‎کند. واسیلی زایتسف یکی از ده‎ها تک‎تیرانداز اسطوره‎ای شوروی در جنگ دوم بود. کسانی که اغلب به منطقه شمال روسیه و استپ‎های سیبری و آن طبیعت خشن تعلق داشتند، با رفع خطر ژاپن در حمله احتمالی به شوروی در زمستان ۱۹۴۱ و حمله ژاپن به آمریکا، به جبهه جنگ با آلمان در استالینگراد و مسکو فراخوانده و کابوس سربازان آلمانی شدند. 

شخصیت زایتسف کاملا حقیقی است. او که تلفات پرشماری به نیروهای آلمانی تحمیل کرده بود، در سال ۱۹۹۱ در اوکراین از دنیا رفت و در استالینگراد به خاک سپرده شد. 

ارتش آلمان بهترین تیرانداز مجرب خود را از غرب به شوروی فراخواند. سکانس ورود تک‎تیرانداز آلمانی، اروین کونیگ با بازی ادهریس، سکانس دراماتیک و تأثیرگذاری از کار درآمده است.

 او یک اشراف‌زاده پروسی است و دوبرابر زایتسف سن دارد؛ مردی که اشراف‏زادگی از پوشش، گفتار و حرکاتش می‏بارد. چهره سرد و صورت استخوانی اد هریس کاملا در نقش این درجه‎دار آلمانی جا افتاده است؛ با سیگارهای گران‎قیمت آلمانی با انتهایی طلایی‎رنگ، دستکش‎های چرمی و تفنگ دقیق و مجهز آلمانی. 

لحظه ورودش به شوروی همزمان با انتقال زخمی‎ها به آلمان شده و قطار کناری پر از غم و درد سربازانی است که عازم پشت جبهه‎اند. افسر آلمانی از نگاه آنان معذب می‎شود و پرده واگن را می‌کشد. حالا هم کونیگ باتجربه و هم واسیلی در شهر سوخته استالینگرادند.

استالین به هیچ وجه اجازه تخلیه شهر و خروج مردم را نداده بود، چرا که اعتقاد داشت سربازان و مردم برای یک شهر زنده بهتر می‎جنگند تا شهری خالی. 

شهر کاملا ویران شده و در حال سوختن است اما هنوز در همه ‎جای آن، زنان، مردان و کودکان به ‎چشم می‎خورند. در بدو ورود کونیگ به شهر، کار برای واسیلی سخت می‎شود، از یک طرف فشارهای دستگاه پروپاگاندای شوروی و شخص دانیلوف روی اوست تا هر چه زودتر کلک تیرانداز آلمانی را بکند و از دیگر سو با تبحر و خونسردی شخص کونیگ روبه‏روست که هر روز قصد کشتن او را دارد و همرزمان او را از همان روز نخست قربانی می‎کند.

عصبیت و تنش آرام‎آرام بالاتر می‎رود و یکی از مهم‎ترین دلایلش رابطه میان زایتسف، دانیلوف (کمیسر سیاسی) و دوست زایتسف است؛ دختری که از همان نخستین رویارویی با سرباز محجوب روس از او خوشش آمده و بعدها وقتی با او آشنا می‎شود دل در گرو عشق زایتسف می‎گذارد. 

تانیا چرنووا با بازی ریچل وایتس، یک دختر زیباروی دورگه روس-آلمانی است که در ستاد شنود کار می‎کند و روزبه‎روز بیشتر عاشق واسیلی شده و واسیلی نیز شیفته اوست.

دانیلف که او نیز عاشق تانیاست کم‎کم به واسیلی به چشم رقیب می‌نگرد و علاقه و دوستی عمیق بین آن‌ها رنگ باخته و در نقطه‎ای خاص بدل به دشمنی از جانب دانیلوف می‎شود. تلاش‎ها و هدایای دانیلوف برای تصاحب عشق تانیا راه به جایی نمی‏برد و واسیلی معشوق تزلزل‎ناپذیر تانیاست. کمیسر سیاسی با نفوذ شوروی در میدان جنگ و عشق در هردو جا مغلوب سرباز تازه پا به میدان‎گذارده‎ای می‎شود که ناگزیر و با احساس وظیفه تفنگ بردوش دارد. 

کمیسرهای سیاسی منفور مردم و سربازانند، حتی ارتش آلمان نیز کمیسرهای سیاسی را بدون هیچ محاکمه‎ای بلافاصله پس از دستگیری اعدام می‏کند (حکمی که شخص پیشوای آلمان و سرفرماندهی نیروهای آلمانی در تابستان۱۹۴۱ به نیروها ابلاغ کرد). 

جدال میان واسیلی و کونیگ مبدل به نماد دو کشور شده است، همان‎‌گونه که خود نبرد استالینگراد این‎طور بود. واسیلی باهوش و کونیگ دقیق و باتجربه، هردو محتاطانه و خلاقانه برای کشتن دیگری عمل می‎کنند.
 پلاک و مدارک واسیلی که خودش را ناچار به مردن زده بود توسط دو سرباز آلمانی از جیب او خارج می‌شود و هردو طرف تصور می‎کنند واسیلی کشته شده است. ژنرال پائولوس از کونیگ می‎خواهد که بازگردد اما تنها کسی که اطمینان دارد واسیلی زنده است، شخص کونیگ است. او می‌گوید او نمرده، چون من او را نکشته‌ ‎ام!

او برای رسیدن به واسیلی، حتی پسربچه واکسی ۱۰ساله روس و دوست تانیا و واسیلی را دار می‎زند تا واسیلی با دیدن جسد کودک بر فراز بلندی، مرتکب اشتباه شود و کونیگ او را شکار کند. 

هیچ چیز از شهر نمانده و تانیا نیز در بمباران سخت مجروح شده است. همین موضوع سبب سرخوردگی دانیلوف می‎شود و او ناامید و پشیمان تصمیم می‌گیرد با طعمه کردن خود، جای کونیگ را به واسیلی نشان دهد و کونیگ نیز تصور می‎کند واسیلی را زده و از مخفی‎گاهش خارج می‎شود، پاورچین پاورچین به سمت قربانی‎اش می‎رود تا او را شناسایی کرده و پلاکش را بردارد اما یکباره صدایی در سکوت طنین می‎اندازد که ناقوس مرگ کونیگ را به صدا در می‎آورد و تیری بر پیشانی‎اش می‎نشاند. 

موسیقی فیلم به غایت زیباست، یک اثر کورال و دقیق ارکسترال به سبک موسیقی دوران رومانتیسم که تأثیرگذاری آن دقیقا همسو با ابهت، عظمت، اندوه و سردی بزرگ‏ترین قتل‎گاه تاریخ برای جوانان روس و آلمانی است. اغلب پلان‎های فیلم از موسیقی برای تأثیرگذاری کمک می‏گیرند و این تا حدی بیش از حد معمول است.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

Video Player is loading.
Current Time 0:00
Duration 0:29
Loaded: 0%
Stream Type LIVE
Remaining Time 0:29
1x
    • Chapters
    • descriptions off, selected
    • subtitles off, selected
    • default, selected

    آخرین مطالب

    بازرگانی