سه‌شنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۴
نظرات: ۱
۰
-
حکیم فردوسی و بازآفرینی هویت ایرانی

برتری حیکم فردوسی و امتیاز او بر دیگر گویندگان و اندیشه‌وران در این بود که او مؤثرترین و ماندگارترین سلاح را برگزیده بود. او غمخوار ایران و سخنگوی همة ایرانیان بود. او حسرت‌ها و رنج‌ها و آرزوهای مشترک همة مردم ایران را جان بخشید.

علی اکبر ولایتی- روزنامه اطلاعات: ایران کشوری با هزاران سال تاریخ پرفراز و نشیب است که به‌سبب موقعیت جغرافیایی، ژئوپولیتیکی، منابع خدادادی و نقش فرهنگی و تمدنی آن در جهان، در طول تاریخ، همواره در معرض تهاجم، قبایل، اقوام و کشورهای دیگر بوده‌است.

با این وجود، مردمان کشور ما همواره از کیان و تمامیت ارضی خود دفاع کرده‌اند و فرهنگ و تمدن خود را حفظ کرده، تداوم بخشیده‌اند و در انسجام خود کوشیده‌اند. تلاش، کوشش و ابتکار مردمان این مرز و بوم باعث تداوم فرهنگی و تمدنی آن در طول هزاران سال کشمکش سیاسی بوده‌است1. ایران به درختی کهن‌سال با ریشه‌های بسیار عمیق و پهن‌دامن و گسترده می‌ماند که در طول تاریخ، ریشه و شاخ و بر داده و تنومند شده و اکنون به بار نشسته‌است.

گاه گرفتار سیلاب و طوفان شده و در اثر این گرفتاری‌ها و بلایا از شاخ و برگ آن زده شده، گاه ضرباتی بر پیکرش وارد شده؛ اما چون ریشه‌های عمیق و باغبانان و آبیارانی فهیم داشته‌است که از آن مراقبت می‌کرده‌اند، شاخ و برگ‌های تازه از آن برآمده و بار دیگر تنومند شده و کهن‌سال و ریشه‌دار باقی مانده‌است2. یکی از این باغبانان دلسوز درخت تنومند ایران، حکیم بزرگمان، ابوالقاسم فردوسی است.

حکیم ابوالقاسم فردوسی شخصیتی بزرگ و مدافع فرهنگ اسلام و ایران و اهل‌بیت‌(ع) بوده‌است و نقشی اساسی در شکل‌گیری محتوایی و جهت‌گیری شعر  و زبان ارزشمند فارسی داشته‌است. وی در فضایی کار سرودن شاهنامه را آغاز کرد که خشونت و اختناقی که با فشار خلافت اموی و عباسی بر ایران حاکم بود، سبب شده بود آثار شاعران و دیگر گویندگان عصر صفاری، آل‌بویه و سامانی که نشان از آزادگی، جوانمردی و مردانگی داشت، از صفحة روزگار سترده شود و  فقط آثاری برجای بمانند که از نظر عمّال سیاست عباسی در ایران، بی‌ضرر به‌شمار می‌آمدند؛ مثل دیوان‌های فرخی، عنصری و منوچهری.

البته ایرانیان شاعران مخالف بنی‌عباس نظیر رودکی، کسایی و ناصرخسرو  را که هرسه شیعه بودند و در تشیعشان متعصب؛ بسیار گرامی می‌شمردند و از ایشان همیشه با صفت «حکیم» یاد می‌کردند. اما باید به خاطر داشت که دیوان کسایی از میان رفته، از ده‌ها هزار بیت رودکی، کمتر از هزار بیت مانده و دیوان ناصرخسرو اگر مانده، گروه‌های اسماعیلی در گوشه و کنار، بخش‌هایی از آن را میان خود حفظ کرده‌اند؛ فقط شاهنامة فردوسی پس از گذشت یک هزاره، نه‌تنها بی‌کم و کاست برجای مانده، بلکه حتی ابیاتی هم به قلم شاعران خوش‌طبع، بر آن افزوده شده، ابیاتی هماهنگ با روح شاهنامه و جهان‌بینی فردوسی3.
او اعتقاد خویش را در بعضی ابیات شاهنامه بیان کرده و فرموده:
بناهای آباد گردد خراب 
‏ ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند 
که از باد و باران نیابد گزند
برین نامه بر عمرها بگذرد
بخواند هر آن کس که دارد خرد
بسی رنج بردم بدین سال سی
‏عجم زنده کردم بدین پارسی
جهان کرده‌ام از سخن چون بهشت
از این پیش تخم سخن کس نکشت
چو این نامور نامه آمد به بن
ز من روی گیتی شود پر سُخُن
نمیرم ازین پس که من زنده‌ام
که تخم سخن را پراکنده‌ام
هر آن کس که دارد هُش ‌و رأی و دین
‏پس از مرگ، بر من کند آفرین
اشعار فوق نشان‌دهنده ایران‌دوستی و تعلقات فردوسی به ملیت ایرانی است. برتری حیکم فردوسی و امتیاز او بر دیگر گویندگان و اندیشه‌وران در این بود که او مؤثرترین و ماندگارترین سلاح را برگزیده بود. او غمخوار ایران و سخنگوی همة ایرانیان بود. او حسرت‌ها و رنج‌ها و آرزوهای مشترک همة مردم ایران را جان بخشید. شعر دیگران تا آن زمان، برای یک گروه خاص بود، اما شاهکار او در دل همة مردم ایرانی یکسان نفوذ می‌کرد. او با ستایش ایرانیان در دانایی، خردورزی، جوانمردی و دلاوری، آتش ستیز با غاصبان و بیدادگران را دامن می‌زد. این بود که سخن او بر دل هر ایرانی، از هر طبقه، و هر مذهب از شیعه و سنی، و هر دین از مسلمان و گبر و ترسا و سایر جماعات می‌نشست و بالاتر از زمان و مکان، حماسة جاودانی ملت ایران شد؛ حماسه‌ای که با وجود نامساعدبودن محیط، به زندگی و سیر گسترش خود میان ایرانیان ادامه داد و به‌صورت سلاح فرهنگی مؤثری در دست ایرانیان باقی ماند4.
 وی مسلمان بود و به مبانی اسلام از بن دندان معتقد بود. در این باره می‌فرماید:
تو را دانش و دین رهاند درست
ره رستگاری ببایدت جست 
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا 
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکوکار گردی بر کردگار 
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی 
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای 
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
این حکیم بزرگوار نقش اساسی در شکل‌گیری هویت دینی و ملی ایران داشته‌است. بابت این اعتقاد عمر خود و حیات و سلامتش را گذاشت و اشعار فوق مؤید همین است. فردوسی زمانی سرودن شاهنامه را آغاز کرد که مردم ایران با ملاحظة ستمگری‌ها و فریبکاری‌های عمّال اموی و بنی‌عباس و تحمل غم‌ها و خواری‌ها، تشنة آزادی و سرافرازی خود بودند. این است که در آن گرم‌بازار متملّقان خلفای غاصب عباسی، هرچه فردوسی آزاده می‌سرود، دست‌به‌دست و زبان‌به‌زبان و سینه‌به‌سینه می‌گشت. حتی بنا به روایات فصیح خوافی در کتاب مُجمَلِ فصیحی5 (تألیف سال 845ق)، که ظاهراً منقول از مقدمة شاهنامة بایسُنقُری است، کودکان در کوی و برزن، ابیاتی از آن را به آواز می‌خواندند6.
بسیار مهم است که خاطرنشان کنیم که تصویر فردوسی از روزگار اهریمنی ضحاک، چهرة همان سال‌های چیرگی عمّال خلافت عباسی است:
«نهان گشت کردار فرزانگان
 پراکنده شد کام دیوانگان 
هنر خوار شد، جادُوی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بَدی، دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی، سخن جز به راز»7 
این تصویری است از خلافت عباسی و ظلم و کشتار و غارتگری‌های آنان که جان مردم را به لب رسانیده بود. به‌عنوان خراج، هستی مردم را تاراج می‌کردند و آزادگان را به بهانة این که قرمطی و رافضی و زندیق و غیره هستند، از دَم تیغ می‌گذرانیدند. اگرچه فردوسی از خلیفگان عباسی به‌صراحت نام نبرده، ولی ظاهراً آن‌جا که می‌گوید: «بپوشند از ایشان، گروهی سپاه / ز دیبا نهند از برِ سر، کلاه» و «ازین زاغ‌ساران بی‌آب و رنگ»، به شعار سیاه عباسیان نظر دارد8.
وی اموال و سلامت و عمر خویش را صرف سرودن شاهنامه کرد و آن را به دربار سلطان محمود غزنوی برد و به او تقدیم کرد. قرار بود سلطان بابت هر بیت یک دینار به او بدهد. بر اساس برخی نقل‌ها او از دربار محمود آزرده‌خاطر بیرون رفت. وارد یک حمام شد و در آنجا فرستاده محمود 60 هزار درهم به او داد که بسیار کمتر از آنچه قرار بود بدهند بود. در تاریخ آمده که فردوسی آن درهم‌ها را بین افراد حاضر در حمام تقسیم کرد و بعد هجویه‌ای برای سلطان محمود سرود.
نظامی عروضی در کتاب «چهار مقاله» آورده که چون فردوسی از ناچیزی صله سلطان محمود غزنوی رنجید، از غزنه گریخت و به طبرستان نزد سپهبد شهریار از آل باوند رفت و محمود را هجا گفت. اما به خواست سپهبد آن هجونامه را نابود کرد و فقط شش بیت از آن باقی ماند که نظامی عروضی آن را در «چهار مقاله» نقل کرده‌است. اما ادبای امروزی عموماً به دلایل مختلف در انتساب این ابیات به فردوسی تردید کرده‌اند و از آن فردوسی ندانسته‌اند. با این حال از آن جا که بعضی ابیات مندرج در این هجونامه از جمله بیت معروف «بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی» به نام حکیم طوس معروف است و بر سر زبان‌هاست؛ به فردوسی منتسب است. 
مقاله «با هجونامه چه باید کرد؟» به قلم استاد جلال خالقی مطلق، مندرج در شماره  ۱۱۵ مجله بخارا به این مسأله پرداخته‌است.
ایا شاه محمود کشورگشای
ز کس گر نترسی بترس از خدای
گر ایدون که گیتی به شاهی توراست
نگویی که این خیره گفتن چراست
که بددین و بدکیش خوانی مرا
منم شیر نر، میش خوانی مرا
نبینی تو این خاطر تیز من
نیندیشی از تیغ خون‌ریز من
تو این نامة شهریاران بخوان
سر از چرخ گردان همی مگذران
مرا سهم دادی که در پای پیل
تنت را بسایم چو دریای نیل
نترسم که دارم ز روشن‌دلی
به دل، مهرِ جان نبی و علی
مرا غمز کردند کآن پر سخن
 به مهر نبی و علی شد کهن
گر از مهر ایشان حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم
اگر شاه محمود از این بگذرد
 مر او را به یک جو نسنجد خرد
من از مهر این هر دو شه نگذرم
 اگر تیغ شه بگذرد بر سرم
منم بنده هر دو تا رستخیز
 اگر شه کند پیکرم ریزه‌ریز
جهان تا بود شهریاران بود
پیامم بر نامداران بود
که فردوسی طوسی پاک‌جفت
نه این نامه بر نام محمود گفت
به نام نبی و علی گفته‌ام
گهرهای معنی بسی سفته‌ام
نه زین‌گونه دادی مرا تو نوید
نه این بودم از شاه گیتی امید
بداندیش کش روز نیکی مباد
سخن‌های نیکم به بد کرد یاد
بر پادشه پیکرم زشت کرد
فروزنده اخگر چون انگِشت کرد
هر آن کس که شعر مرا کرد پست
نگیردش گردون گردنده دست
چو فردوسی اندر زمانه نبود
بد آن بد که بختش جوانه نبود
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
به دانش نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا برنشاندی به گاه
اگر شاه را شاه بودی پدر
به سر بر نهادی مرا تاج زر
اگر مادر شاه بانو بُدی
مرا سیم و زر تا به زانو بُدی
چون اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود
جهاندار اگر نیستی تنگ‌دست
مرا بر سر گاه بودی نشست
...
غرض از بیان مطالب فوق، ذکر آیه‌های تفکر حکیم فردوسی در رابطه با ملیت ایرانی و اسلامی و تبعیت از اهل بیت (ع) و ایستادگی در مقابل پادشاهان زورگو مانند محمود غزنوی بود که این آزادمرد سترگ تاریخ ایران با تمامی وجود عملا به این مبانی معتقد بود و عمل کرد. 
لذا این بزرگمرد پایه‌گذار تجدید بنای هویت اولیه و بازسازی شده توسط اسلام و اهل بیت (ع) است. تمامی رمز فرهنگ بزرگان این سرزمین در همین چند کلمه نهفته است.
در طول این هزار سال که از نهضت این مرد بزرگ می‌گذرد و در احوالات او تفحص می‌کنیم، چهره واقعی او را شکوفاتر می‌بینیم. در یک کلام به عرض می‌رساند که در طول تاریخ کهن ایران که طولانی‌ترین تاریخ یک کشور در دنیاست و 22هزار سال قدمت دارد، پیوستگی فرهنگی‌ای وجود دارد که در هیچ کشور و ملتی مشاهده نمی‌شود. رمز بقای این ملت، فرهنگ طولانی و پیوسته آن است. هر قومی که به این کشور الهی هجوم کرده و به لحاظ نظامی ما را شکست داده نتوانسته در فرهنگ ایران تغییری ایجاد کند. تنها موردی که مردم ایران، فرهنگ قوم مهاجم را پذیرفته‌اند اسلام است. 
مردم ما تقویت‌کننده و شکل‌دهنده زبان عرب بودند. حضرت امیرالمونین علی (ع) به ابوالاسود دوئلی (وفات: 69ق) فرمودند در بصره بنشین و نحو بگو. سؤال این است که چرا در بصره؟ یک پاسخ می‌تواند این باشد که در آن زمان در بصره زبان مردم عادی زبان فارسی بود و بصره بخشی از جنوب بین‌النهرین یا حیره به‌حساب می‌امد که به‌نوعی وابسته و تحت‌الحمایه ایران بود. زبان محاوره‌ای مردم حتی کودکان، فارسی بوده. بچه‌های بصره در خیابان‌ها و کوچه‌ها اشعاری سه مصراعی علیه زیاد بن ابیه که حاکم آن جا بود می‌خواندند و او را به این ترتیب تقبیح می‌کردند:
آب است و نبیذ9 است‌ / عصارات زَبیب10است / سمیّه روسبیذ است11
شاعر این شعر معروف هفت هجایی و دارای قافیة ناقص، یکی از شعرای بصره به نام ابوعثمان یزید بن زیاد بن ربیعه، مکنّی به ابن مفرغ حِمیَری12 (وفات: 69ق) و از مخالفان معاویه و بنومعاویه و آل زیاد بوده‌است. این‌ شعر از دو جهت‌، سخت‌ مورد توجه‌ معاصران‌ است‌: همة محققانی‌ که‌ خواسته‌اند انتشار زبان‌ فارسی‌ را در شهر بصره‌، آن‌ هم‌ در سدة اول‌ ق‌ ثابت‌ کنند، افزون بر اشاره‌ به‌ وجود گروه‌های‌ بزرگ‌ ایرانی‌نژاد در این‌ شهر، پیوسته‌ به‌ این‌ روایت‌ استناد می‌کنند. دیگر آنکه‌ چون‌ از شعر و زبان‌ فارسی‌ سدة اول‌ هجری،‌ تقریباً هیچ‌ اثری‌ در دست‌ نداریم‌، شعر ابن‌ مفرغ‌ سند بسیار جالب‌ توجهی‌ است‌. افزون بر این‌ها، بنا به گفتة اغلب مورخان در بصره و کوفه و شهرهای مجاور ایران، عدة پرشماری از ایرانیان اقامت داشتند و به زبان فارسی سخن می‌گفتند و چنان که طبری و دیگران نوشته‌اند سپاه مختار که به خونخواهی امام حسین برخاسته بود و همچنین لشکریان ابن اشعث که علیه حجاج بن یوسف قیام کرده بودند، اغلب ایرانی بودند. 
سال 51، عباد بن زیاد، برادر دیگر عبیدالله بن زیاد، حاکم سیستان شد. وقتی خبر شهادت امام حسین به سیستان رسید، مردم شورش کردند. عباد با بیست میلیون درهم به بصره گریخت و عبیدالله، برادر دیگرش، یزید بن زیاد را به سیستان فرستاد.  این سه برادر، شخصیت‌هایی جانی و خونخوار بودند. در زمان حکومت عباد، شاعری به نام یزید بن مُفرغ، شعر هجوی درباره مادربزرگ این فرد گفت. مادر عباد بن زیاد و یزید بن زیاد و عبیدالله بن زیاد، زنی بدکاره بود به نام سمیه. مفرغ در شعر خود این اصل و نسب ناپاک را هجو کرد و علیه پسران زیاد به‌خاطر ظلم و ستمشان سخن گفت. عباد این شاعر را فراخواند و شکنجه‌ای مهلک برایش درنظر گرفت. به این ترتیب که دستور داد به‌زور دهانش را نگه دارند و شراب در دهانش بریزند! آن هم نه چندین جرعه یا چندین جام، بلکه دستور داد این‌قدر شراب در دهانش بریزند که از آن سو فقط شراب دفع کند! اینگونه شکنجه‌های عجیب و بدیع، مختص پسران زیاد بود. به‌همین دلیل مفرغ را گرفتند، سگ و خوکی را به او بستند و در خیابان‌های زابل چرخاندند. بعد هم دهانش را باز کردند و آن‌قدر شراب در دهانش ریختند که امعاء و احشائش را بالا بیاورد. مفرغ اما در همان حالت، شعری سرود که از نخستین نمونه‌های شعر فارسی محسوب می‌شود. او گفت: «آب است و نبیذ است / عصارات زبیب است / سمیه روسپیذ است» که آن را قدیمی‌ترین شعر فارسی بعد از اسلام می‌دانند. درواقع معنای تلویحی شعر این می‌شد که: «نترسید مردم! آنچه از دهانم بیرون می‌آید، آب و شراب است و از ترسم می‌گویم که سمیه روسفید و پاک است!» ضمن اینکه شاعر به زیرکی بین روسپید و روسپی، نوعی بازی زبانی ایجاد کرده تا در این ایهام نشان بدهد بر حرف گذشته خود ایستاده و همچنان اصل و نسب حاکمان بنی‌امیه را ناپاک می‌داند. این درواقع از نخستین شعرهای اعتراضی فارسی علیه حاکمان بوده‌است. جالب این است که بدانید سیستانی‌ها هرگز زیر بار دستور بنی‌امیه مبنی بر لعن علی بن ابی‌طالب(ع) نرفتند. این مطالب مستند هستند به کتاب «ایران در عصر امامان» نوشته احسان کاظم بکایی. (منبع / روزنامه شهروند)
ابوالاسود آمد و به دستور امیرالمومنین(ع) در بصره و مکتب، تدریس نحو را تشکیل داد که موفق‌ترین شاگردش سیبویه بود که به تحسین همه پژوهشگران پایه‌گذار نحو است. 
سعدی می‌فرماید: سالی محمد خوارزم شاه رحمه‌ الله علیه با ختا ]غرب چین[ برای مصلحتی صلح اختیار کرد. به جامع کاشغر درآمدم. پسری دیدم به خوبی در غایت اعتدال و نهایت جمال؛ چنانکه در امثال او گویند:
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
من آدمی به چنین شکل و خوی و قدر و روش
ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت!؟
مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند: ضرب زید عمروا و کان المتعدی عمرا. گفتم: ای پسر، خوارزم و ختا صلح کردند و زید و عمر را همچنان خصومت باقیست؟ بخندید و مولدم پرسید. گفتم: خاک شیراز. گفت: از سخنان سعدی چه داری؟ گفتم:
بُلیت بِنحوی یصول مغاضبا
 علی کَزید فی مقابلة العمرو
علی جر ذیل لیس یرفع رأسه
و هل یستقیم الرَفعُ من عامل الجَر
لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: غالب اشعار او در این زمین به زبان پارسیست. اگر بگویی به فهم نزدیک‌تر باشد. کَلم الناس علی قدر عقولهم. گفتم
طبع تو را تا هوس نحو کرد
صورت عقل از دل ما محو کرد
ای دل عشاق به دام تو صید
ما به تو مشغول و تو با عمرو و زید
بامدادان که عزم سفر مصمم شد، گفته بودندش که فلان سعدیست. دوان آمد و تلطف کرد و تأسف خورد که چندین مدت چرا نگفتی که منم تا شکر قدوم بزرگان را میان به خدمت بستمی؟
گفتم: با وجودت ز من آواز نیاید که منم. گفتا: چه شود اگر در این خطه چندی برآسایی تا به خدمت مستفید گردیم. گفتم نتوانم به حکم این حکایت:
بزرگی دیدم اندر کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیایی؟
که باری بندی از دل برگشایی؟
بگفت آنجا پری‌رویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
این بگفتم و بوسه بر سر و روی یکدیگر دادیم و وداع کردیم.
بوسه دادن به روی دوست چه سود
هم در این لحظه کردنش بدرود
سیب گویی وداع یاران کرد
روی از این نیمه سرخ و از آن سو زرد
اِن لم امت یوم الوداع تأسفا
لاتحسبونی فی المودة منصفا
لذا ایرانی‌ها تنها قومی بودند که با وجود همه این هجوم‌ها و پس از پذیرفتن اسلام، زبان خود را حفظ کردند و این را در خدمت اسلام قراردادند. زبان فارسی با به کار گرفتن زبان عربی در ترکیباتش، سریع رشد کرد و اشعار مهمی که امثال سعدی گفته‌اند، نشان‌دهنده ترکیب ارزشمند زبان فارسی و عربی است؛ مثل: 
سَلِ المَصانِعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ
 تو قدرِ آب چه دانی که در کنار فراتی؟
شبم به روی تو روز است و دیده‌ها به تو روشن
و إِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشِیَّتی و غَداتی
اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم
مَضَی الزَّمانُ و قلبی یَقولُ إِنَّکَ آتٍ
من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم
 اگر گِلی به حقیقت عجین آب حیاتی
شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد
و قَد تُفَتَّشُ عَینُ الحیوةِ فِی الظُّلماتِ
فَکَم تُمَرِّرُ عَیشی و أنتَ حاملُ شهدٍ/
جواب تلخ بدیع است از آن دهان نباتی
نه پنج روزه عمر است عشق روی تو ما را 
وَجَدتَ رائِحَةَ الوُدِّ إِن شَمَمتَ رُفاتی
وَصَفتُ کُلَّ مَلیحٍ کما یُحِبُّ و یَرضی
 مَحامدِ تو چه گویم؟ که ماورای صفاتی
أخافُ مِنکَ و أرجو و أستَغیثُ و أدنو
که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی
ز چشم دوست فتادم به کامه دلِ دشمن
 أحِبَّتی هَجَرونی کَما تَشاءُ عُداتی
فراقنامه سعدی عجب که در تو نگیرد
و إِن شَکَوتُ إِلی الطَّیرِ نُحنَ فی الوُکَناتِ
ملاحظه می‌شود که چگونه افصح المتکلمین سعدی با کنار هم قرار دادن مصرع‌های فارسی و عربی تلاش کرده به لحاظ فصاحت و بلاغت، فارسی و عربی را در توازن با یکدیگر قرار دهد که  نشان‌دهنده رشد دو زبان در کنار هم است.
پیام دیگری که بزرگان ایران فرموده‌اند این بوده است که ایرانی‌ها بعد از پذیرش اسلام آن را به کمک زبان و فرهنگ ایرانی در شرق و شمال شرق و جنوب شرق ایران گسترش دادند.
اینجانب سفری به شهر شیان که پایتخت کهن چین قبل از پکن بوده داشتم. از مسیری عبور می‌کردم که در آنجا مسجدی دیدم که با معماری‌ مساجد شیراز و بوشهر؛ طاق‌های قوسی ورودی به همراه سکوهای کناری و درهایی با مدل سنتی ایرانی و مساجد جنوب ایران ... نکته بدیع و بسیار مهم این که بر روی کاغذA4 و با خط کامپیوتری درشت درباره اوقات نماز نوشته بودند:
وقت نماز بامداد ساعت.... وقت نماز پیشین ساعت.... وقت نماز دیگر، نماز شام و نماز خفتن..! و این‌ها عینا با حروف فارسی و خط نستعلیق و اعداد فارسی بود؛ گویی در بندر بوشهر هستیم!
این بدان معناست که مردم چین که زبانشان چینی است از قرن 6و7 که اسلام وارد چین شد، خط فارسی را به‌عنوان خط مذهبی خود داشته‌اند.
در زمان ریاست‌جمهوری مقام معظم رهبری در اواخر دهه شصت، همراه ایشان سفر دیگری به چین داشتیم. در آنجا به کاشغر رفتیم و وارد مسجد جامع آن شهر شدیم. معماری مسجد به سبک معماری ایرانی و به صورت چهار ایوان بود. نزدیک ظهر، ایشان فرمودند که قاری ایرانی همراه ما آقای عباس امام جمعه در آنجا قرآن بخواند. وقتی صدای صوت قرآن بلند شد، مردم گروه گروه به مسجد می‌آمدند و پای صدای قرآن می‌نشستند. هنگام نماز، امام جماعت آنجا آمد و جلو ایستاد و ما هیأت ایرانی هم پشت سرش نماز خواندیم. هنگام شروع نماز، پیرمردی با محاسن بلند پشت امام جماعت ایستاد. او نوعی جوراب چرمی به نام «موزه» به پا داشت. قبل از نماز در میانه صف ایستاد و با نگاه به راست به فارسی داد می‌زد: «صف! راست!» و با نگاه به چپ همین را تکرار می‌کرد و در واقع صف‌ها را مرتب می‌کرد. این یک عمل مستحبی است که دیگر در ایران هم مرسوم نیست. گویی این مرد از قرن 7 هجری باقی مانده‌بود.
همچنین به قبرستانی در کاشغر رفتیم که مشخصات اموات به زبان فارسی روی سنگ قبرها نوشته شده‌بود.
 حضور اسلام در ایران باعث شد که جوانان ایرانی با استفاده از مکتب اهل بیت در عرفان و اخلاق رشد کنند و شاخه‌های این درخت تناور سراسر دنیا را فراگیرد.
بزرگانی مثل شیخ نجم الدین کبری، بزرگ‌شخصیت عرفانی اران در خوارزم، عمر با برکتی داشت. او 12 شاگرد به عدد نقبای بنی‌اسراییل و حواریون مسیح و امامان معصوم شیعه تربیت کرد؛ شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، شیخ نجم الدین دایر، شیخ مجدالدین بغدادی و بهاءالدین ولد پدر مولانا.
بر اساس اسناد مسلم تاریخی، شیخ نجم الدین معرفتی عمیق به جهان اسلام داشت. او از خوارزم به روم و شام و مصر و سپس خوزستان سفر کرد و بعد از آن کاملا به مذهب شیعه اثنی عشری گروید. بر اساس اسناد تاریخی حداقل نه نفر از آن دوازده شاگرد، شیعه بوده‌اند.
نکته پایانی:
با توجه اجمالی به این سیر تاریخ تکاملی فرهنگ ایران اسلامی می‌توان به این نتیجه رسید که فردوسی بزرگ نقشی بسیار مهم در شکل‌گیری این فرهنگ کهن داشته که موجب بقای سرافرازانه مردم ایران شده‌است و این نشان‌دهنده اهمیت فعالیت‌های دکتر جلال خالقی‌ مطلق است. از این‌نظر می‌توان به وی به‌خاطر این خدمات عظیمی که در جهت معرفی هرچه بیشتر شخصیت و سرنوشت فردوسی بزرگ انجام داده و خدمت مهمی که به ایران و فرهنگ ایران کرده، تبریک گفت و آن را ستود.
پی نوشت
1- زرقانی و آئین‌دوست، 1390، ص 38.
2-بیانی، 1382، ص 256-257.
3- ریاحی، 1383، ص 22.
4-  ریاحی، 1383، ص 22.
5-  فصیح خوافی، ج 1، ص 139.
6-  ریاحی، 1383، ص 22.
7-  شاهنامه، ج 1، ص 5.
8-  ریاحی، ص 21.
9- نبیذ یعنی شراب ساخته شده از خرما
10- زَبیب یعنی کشمش
11- تاریخ سیستان، ص 96؛ این سه مصرع را جاحظ و ابن قتیبه و طبری هم در کتاب‌های خود با اندک اختلافی روایت کرده‌اند.
12-  ابن قتیبه در کتاب الشعر و الشعراء (چاپ لیدن، ص 210) و جمحی در طبقات الشعراء (ص 43) نام ابن مفرغ را آورده‌اند. طبری در ذیل حوادث سال 59ق (ج 4، ص 224) می‌نویسد: «فی هذه السنه کان ما کان من امر یزید بن مفرغ الحمیری و عباد بن زیاد و هجاء یزید بنی‌زیاد». سپس شرح مسافرت یزید بن مفرغ را با عباد بن زیاد به سیستان و اشعاری را که در هجو زیاد و فرزندان او گفته است و منجر به حبس و شکنجة او شده است ذکر می‌کند. کامل‌ترین شرح حال و ترجمه‌ای که از این شاعر آورده شده است در کتاب الاغانی ابوالفرج اصفهانی (چاپ بیروت، ج 18، ص 181 – 220) است. ابن خلکان در کتاب وفیات الاعیان (ج 2، ص 444) شرح حال مفصل ابن مفرغ را آورده‌است.
منابع
ابن خلکان، احمد بن محمد (بی‌تا). وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، بیروت، دار صادر.
ابن قتیبه، محمد بن مسلم (1423ق). الشعر و الشعراء، لیدن.
ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ترجمة محمدحسین مشایخ فریدنی،  شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
بیانی، شیرین (1383). «تاریخ‌نگاران و هویت ملی»، فصل‌نامة مطالعات ملی، سال چهارم، شمارة 1.
جمحی، محمد بن سلام (بی‌تا). طبقات فحول الشعراء، جده، دار المدنی.
ریاحی، محمدامین (1383 - اردیبهشت). «فردوسی: بزرگ‌ترین شاعر ایران»، حافظ، س 20-22.
زرقانی، سیدهادی؛ و سمانه آئین‌دوست (1390 – تابستان). «نقش فردوسی توسی در تقویت و بازتولید هویت ایرانی»، پژوهش‌نامة خراسان بزرگ، ش 3، ص 37-54.
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق و همکاران، مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی.
فصیح خوافی (1386). مجمل فصیحی، تهران، اساطیر.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • معاصر DE ۰۲:۴۹ - ۱۴۰۳/۱۱/۲۴
    اطلاعات! چرا عکسهای سی سال پیش ولایتی را چاپ میکنی؟ عکس جدید شاید بهتر باشد!

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی