اطلاعات نوشت: کتاب «سوریه در پیچ و تاب مقاومت» نوشته مهدی رحمانی شاید آخرین کتاب در بازار نشر ایران باشد که حول مقاومت دولت بعثی سوریه منتشر شد.
به دنبال رویدادهای اخیر و سرنگونی دولت بشار اسد صرف در دست گرفتن کتاب و مشاهده طرح جلد منقش به پرچم جمهوری عربی سوریه اولین ناسازه را با شرایط امروز سوریه عیان میکند. سپس در همان صفحات آغازین خواننده بیاعتباریِ مسأله اصلی کتاب یعنی چراییِ ماندگاریِ دولت بعثی سوریه به عنوان ضلعی پایدار در مقاومت علیه امپریالیسم و صهیونیسم را گواهی بر عدم اعتبار راهبردیِ اثر تصور میکند. اما آیا این مواجهه غیر منتظره را میتوان دلیلی بر فروکاست جایگاه کتاب سوریه در پیچ و تاب مقاومت از یک اثر راهبردی و معطوف به آینده، به اثری صرفاً تاریخی و مربوط به دولتی که زمانی در گذشته آمده و رفته است قلمداد کرد؟ پاسخ به این سؤال در پرتو یک سؤال دوبخشی دیگر منفی خواهد بود: "چه چیزی باعث ماندگاری جمهوری عربی سوریه به عنوان ضلعی از مقاومت ضد امپریالیستی، و چه چیزی باعث سرنگونی آن شد؟"
مفروضه اصلی کتاب سوریه در پیچ و تاب مقاومت که بخش اول سؤال فوق را پاسخ میدهد بر این استوار است که بعث سوریه، چه به عنوان یک سازمان سیاسی و چه در موقعیت دولت حاکم بر سوریه، به سبب مقاومت در برابر دخالتگری یک سدهای امپریالیسم و صهیونیسم در غرب آسیا به تواتر در معرض بحران و سرنگونی از جانب این دو خصم بوده است. حزب بعث و ایدئولوژی پانعربی بعثیسم در دنباله یک زنجیره تاریخی شکل گرفت: دخالتگری استعمار قرن نوزدهمی علیه عثمانی، جنگ اول جهانی و آغاز رسمی امپریالیسم در غرب آسیا که ذیل توافق سایکس- پیکو و زد و بندهای مشابه به ترسیم مرزها و اشغال و تحمیل «نظم جدید» به غرب آسیا و از جمله شامات منجر شد، و ناتوانی جریانهای عربیِ واقعاً موجود برای صیانت از استقلال سرزمینهای عربی در برابر تهاجم امپریالیستی. گفتمان ناسیونالیسم عربی و انگارههای قومگرایی و وحدت امت عرب برای چارهجویی در برابر این دشوارهها پدید آمد و بعثیسم در امتداد آن شکل گرفت.
بعث سوریه در طول حیات و حکمرانی نسبتاً طولانیاش استحاله یا سرنگونی یکبهیک قوم گرایان عرب را شاهد بود، اما نه تنها پایایی خود را حفظ کرد، بلکه بر نقش سازندهاش به عنوان نیرویی تعیینکننده در مقاومت افزود. حاکمان سوری در این مسیر پیچ و تابهای زیادی را گذراندند و کردارهایی را پیشه کردند که گاهی اوقات تخطی و تجدیدنظر از انگارههای راستکیشانه قومگرایی عربی را به ذهن متبادر میکرد، اما با وجود برخی رفت و برگشتهای مقطعی (که به آنها اشاره خواهد شد) اصل مقاومت در برابر امپریالیسم و صهیونیسم سویه پایدار و پیوند دهنده همه این کردارها بوده است.
در کتاب سوریه در پیچ و تاب مقاومت به این نکته میپردازیم که این ناسازه میان نظام گفتاری و کردار سیاسی سوریها نه یک تناقض است و نه آنچنان که عمده تحلیلگران «جریان رسمی» باور دارند از نوعی «عملگرایی» ناشی میشود، بلکه در اصرار بر اخلاق بنیانبخش مبارزات ضد امپریالیستی بعث سوریه ریشه دارد. این اخلاقمداری سیاسی در پرتو محور مقاومت سامان یافت اما دولت سوریه را به تواتر به یکی از کانونهای هجمههای امپریالیستی تبدیل کرد، چنانکه بحران بزرگی نبوده که امپریالیسم در غرب آسیا دست و پا کرده باشد و دولت و کشور سوریه موضوع آن نباشد.
وقوع جنگ سوریه در دنباله رویدادهای موسوم به «بهار عربی» و مقاومت دولت سوریه و متحدانش در محور مقاومت علیه هجمه تروریستهای وابسته به امپریالیسم مبین این ادعاست. کتاب با پایان بحران ناشی از جنگ پیشین سوریه به اتمام میرسد، اما رویدادهای اخیر و سرنگونی دولت بشار اسد گویا ضمیمهای بر کتاب را لازم میدارد که در ادامه طرحِ بحث خواهد شد.
این سرفصل جدید در واقع پاسخگوی بخش دوم سؤال طرح شده در نوشتار حاضر است: "چه چیزی باعث سرنگونی دولت سوریه شد؟"
برای پاسخ به این سؤال میتوان به سنت رایج در تحلیل سرنگونیها مراجعه کرد و به شیوه عطف به ماسبق سیاههای از عوامل متنوع در حوزههای جامعهشناسی، نظریه دولت، اقتصاد سیاسی، راهبردها و تاکتیکهای نظامی، عوامل روانشناسانه و ... را به عنوان عوامل سرنگونی جمهوری عربی سوریه را پر کرد. نااستواری یا ناتوانی اسد در بازسازی و احیای توازن اجتماعی پس از جنگ پیشین، تحریمها و چهره ناموجهی که رسانهها و دولتهای حامی امپریالیسم برای توجیه تحریمها و تلاشها جهت انزوا و سلب مشروعیت از بشار اسد پیشه کردند، اشغال مناطق نفتخیز خصوصاً مناطق کردنشین و تحت سیطره آمریکا و محرومیت دولت از دسترسی به عمده درآمدهای نفتی پیشین، استمرار روشهای نادرست گذشته در حکمرانی، اصرار بر سیاستهای نولیبرالی، اهمال اسد در برخورد با اقلیت ویژهخوار دولت و حزب بعثی سوریه که به مدد استمرار سیاستهای نولیبرالی و فسادزای دولت سربرآورده بودند، و چه بسا بسیاری از عوامل متعدد دیگر را میتوان در تحلیل سرنگونی این جزء از محور مقاومت برشمرد.
اما صرفنظر از هر یک از این عوامل، که در جای خود اعتبار تحلیلی دارند، نگارنده به چارچوب طرح شده در کتاب پایبند میماند و به طرح یک سؤال فرعی برای گره گشایی از چرایی فروپاشی دولت سوریه میپردازد: آیا همانطور که جمهوری عربی سوریه به عنوان یک نیروی پایدار در مقابله علیه امپریالیسم در پرتو محور مقاومت سامان یافت و از خلال مساعدت این جبهه از توطئه جنگ پیشین خلاصی یافت، میتوان سرنگونی سوریه اسد را در پرتو نحوه سامانیابی و تعامل با آنچه در یک سال گذشته بر محور مقاومت گذشته است تحلیل کرد؟
کتاب سوریه در پیچ و تاب مقاومت هجمه امپریالیسم را به عنوان نقطه عزیمت در تبیین تاریخ معاصر جهان عرب و شکلگیری جریانهای منازعهجو نظیر بعث سوریه مد نظر قرار میدهد. بر اساس این صورتبندی ماهیت امپریالیسم و تکانه جهانگستر آن است که تا روز افول نهایی خود تحقق «نظم جهانی» را در چشمانداز همه برنامهها و توطئههای خود قرار دهد، و غرب آسیا و به طور ویژه سرزمینهای شام نیز از این قاعده مستثنی نبودهاند. اصولاً شامات اولین مواجههاش با امپریالیسم را ذیل توافق سایکس- پیکو و توطئههای پس از آن تجربه کرد که منتهی به تجزیه شامات و اشغال فلسطین شد. تمام فعل و انفعالهای رخ داده از آن پس تاکنون حول اشکال مختلف مقاومت در برابر امپریالیسم شکلبندی یافته است و جنگ پیشین سوریه آخرین قطعه از دومینوی مقاومت بعثیسم سوری بشمار میرود.
اما طوفان الاقصی در ۱۵ مهر ۱۴۰۲ معرکهای جدید برای بازتعریف نظم جدید گشود و به باور نگارنده سرنگونی اسد را باید در دنباله همین واقعه جست. طوفان الاقصی خط بطلانی بر انگاره ناممکنیِ تحمیلِ ضربه قهرآمیز بر پیکره نظم دلخواه امپریالیستی کشید و نه فقط توازن نیروها، بلکه باورهای شکل گرفته مبنی بر ضربهناپذیری داعیان بیگانه اما قاهر بر منطقه را بر هم ریخت. این معرکه همچون پادزهری علیه پروژههای چند جانبه امپریالیسم جهت تحمیل یک «نظم جدید» بر غرب آسیا عمل کرد و تاخت و تازهای صهیونیستها برای تحمیل توطئه صلح ابراهیم و تثبیت استیلای منطقهایاش با به حاشیه راندن «قضیه فلسطین» را تحت تأثیر قرار داد. شاخه نظامی سازمان حماس و سایر گروههای مقاومت فلسطینی با طغیان یکروزهشان کل پیشداشتهها و طرحهای آینده رژیم صهیونیستی را در معرض خطر قرار دادند و پس از آن محور مقاومت به عنوان یک کل واحد موضوع هجمه بیسابقه آمریکا و اسرائیل شد. طوفان الاقصی آنقدر مؤثر واقع شد که کل قوای امپریالیستی و دم و دستگاههای آن اعم از دولت آمریکا و اروپاییها، دولت صهیونیستی و دولتهای مزدور منطقه، و دست آخر «افکار عمومی» و «جامعه مدنی» را به تکاپوی خنثی کردن و چهبسا از کار انداختن آن نیرویی مجاب کند که جسارت تکرار معرکهای تاریخساز نظیر طوفان الاقصی را برای خود سهل و ممکن بداند. به تعلیق درآوردن همه توشههای ایدئولوژیکِ «حقوق بشری» و «لیبرالی» پیشین و بهرهگیری از انواع تجهیزات و حربههای خارق عادت همچون حملات وحشیانه در غزه، بکارگیری فناوریهای امنیتی معرفی نشده برای ترور، حملات پیجری، استفاده از بمبهای مخرب سنگرشکن برای ترور سران مقاومت و توطئه سرنگونی بشار اسد نشان از اهمیت حیاتی از کار انداختن قوای محور مقاومت برای امپریالیستها دارد تا از ترومای طوفان الاقصی خلاصی جسته و افق «نظم جدید» در غرب آسیا را همچنان زنده نگاه دارند.
هدف هجمه امپریالیسم و صهیونیسم علیه محور مقاومت پیشگیری از تکرار رویدادی نظیر طوفان الاقصی و به دنبال آن هموار کردن دوباره مسیر تحمیل «نظم جدید» بر غرب آسیا بود. آنها در این راستا طرحهای زیر را در دستور کار قرار دادند:
- پاکسازی مرزهای سرزمینهای اشغالی از هر گونه عامل تهدیدزا با ایجاد مناطق حائل در شمال و جنوب اراضی اشغالی که به ترتیب توسط حزب الله لبنان و مقاومت فلسطین در معرض تعرض بود.
- قطع کردن خط مواصلاتی پیوسته تهران- بغداد- دمشق- بیروت و گسستن زنجیره تأمین محور مقاومت در ضلع شمالی اراضی اشغالی.
- از کار انداختن توان رزم نیروهای مقاومت جهت مصون کردن سرزمینهای اشغالی از ضربات و حملههای نظامی به عمق خاک اراضی.
- متلاشی کردن و نابودسازی اضلاع محور مقاومت به عنوان ضمانت پایایی رژیم صهیونیستی و خلاصی از پیامدهای معرکه طوفان الاقصی.
محور مقاومت در مقابل با تدبیر راهبرد «وحدت ساحات» مقابله با این هجمه را در دستور کار قرار داد. هماهنگی جبههها و بهرهگیری از بهینه امکانات در دسترس، از قوای نظامی تا توان دیپلماتیک، در خدمت این راهبرد قرار گرفت. تحلیل نحوه رفتار اضلاع مقاومت در مقابل چنگ و دندانهای امپریالیسم، و کم و کیف عملیاتهای دیپلماتیک، سیاسی و میدانی امری است که دستکم در شرایط حاضر به جهت نبود اطلاعات متقن و قابل استناد فقط از رزمندگان پایِ کار میدان برمیآید. بیشک در این خصوص سؤالات و چراهای متعددی به ذهن یک نگارنده کتابخانهای خطور میکند اما بهتر است پاسخ به آنها را به بعدها و پس از برملا شدن دادهها حوالت داد.
آنچه اکنون آشکار است ماندگاریِ ولو نسبی تمام اضلاع مقاومت بجز دولت سوریه است. تمامی جناحهای محور مقاومت به خصوص حزبالله و مقاومت فلسطین با وجود مواجهه طولانی در خط مقدم مبارزه توان رزم و دستکم پایایی و بقای خود را حفظ کردهاند. به ویژه رزمندگی حزبالله لبنان و احیای مثالزدنی خطوط دفاعی و تهاجمی پس از دریافت ضربات سنگین بر ارکان سازمان شایسته توجه ویژه است و از قضا پذیرش آتشبس توسط این سازمان از جمله آن معماهایی است که اگرچه فرضهایی نظیر پرهیز از فروپاشی پشت جبهه جنگ و پیشگیری از وقوع بحران داخلی در لبنان از ناحیه مخالفان داخلیِ مقاومت برای رمزگشایی از آن قابل تصور است، اما پاسخ قطعی به چرایی آن را به آینده میسپریم.
ولی در این میان دسترسی سهلالوصول مزدوران امپریالیسم به دمشق همچون یک ناسازه انسجام و یکپارچگی ادعاهای فوق را به چالش میکشد. عقبنشینی دستهجمعی افسران و سربازان ارتش و انفعال دولت سوریه در قبال آنچه گذشت چنان روند سریعی داشت که دست همه متحدان را برای نجات سوریه کوتاه کرد. حاکمیت سوریه نه در مدیریت زمین و آسمان و نه در خرید زمان فرصت آمایش حداقلی را برای متحدان فراهم نکرد، طوریکه متحدان جبهه مقاومت نه زمان و نه فضای صفآرایی علیه طرح تهاجمی امپریالیسم را به دست نیاوردند.
از سوی دیگر دولت ترکیه به رهبری رجب طیب اردوغان به عنوان بازوی اجرایی امپریالیسم و صهیونیسم با بهرهگیری از پسماندههای حلناشده از جنگ پیشین سوریه در ادلب تهاجمی از پیش برنامهریزی شده را علیه دولت و حاکمیت ملی سوریه آغاز کرد. این تهاجم تخطی آشکار از توافق آستانه بود اما در زمانههای تاریخی و سرنوشتساز که ترسیمگر آینده توازن قوا برای سالهای آتی بشمار میرود، تعهد به مذاکرات و توافقات توهمآمیزترین اقدام ممکن قلمداد میشود و اردوغان با آگاهی از این مسأله نقش تاریخی خود را برای تحقق پروژه امپریالیستی به خوبی ایفا کرد. در این میان دست و پا کردن چهرههای روتوششده برای رهبری انقلاب چندان دشوار نیست. در جغرافیاهای دیگر مشابه اینها دیده شده است، خوان گوایدو در ونزوئلا و ولادیمیر زلنسکی در اوکراین فقط نمونههایی از این رهبران هستند و آخرین دستچین از این «قهرمانان» دستساخته که چندان به نقش و اهمیت خود نیز واقف نیست بدون شک اکنون از مضیقه اوامر بالادستی مبنی بر منع ذبح کافران و مشرکان در رنج است تا چهرهای «دموکراتیک» از توطئه سوریه ارائه شود.
ارتش سوریه ،خسته و ناتوان در مبارزه با معارضان
دست آخر توضیحی در خصوص آنچه رفت و برگشتهای مقطعی حاکمان سوری خوانده شد لازم میآید، چرا که کلید پاسخ به چرایی سرنگونی اسد در آن نهفته است. چنانکه نگارنده در کتاب سوریه در پیچ و تاب مقاومت (مهدی رحمانی) نیز تصریح میکند حاکمان سوری در برخی بزنگاهها نظیر نحوه مداخله در جنگ داخلی لبنان تا سالهای آغازین دهه ۱۹۸۰ میلادی، نگاه بدبینانه آغازین نسبت به سازمان جدیدالتأسیس حزبالله که فقط به دنبال دستاوردهای میدانی این حزب ترمیم شد، موضعگیری جانبدارانه به نفع آمریکا در جنگ اول خلیج فارس و به دنبال آن مذاکرات پس از کنفرانس مادرید در دهه ۱۹۹۰ میلادی و شیوه ادامه حضور در لبنان تا زمان عقب نشینی از این کشور در سال ۲۰۰۵ لغزشهایی گاه و بیگاه را مرتکب میشدند اما سیر امور و سیلی وقایع فرصت بازگشت به مأوای اول را برای ایشان فراهم میکرد. ولی این بار خیز مجدانه امپریالیسم از یک سو و شتاب وقایع شدت و حدتی بیش از سیر منطقی امور داشت و اهتمامی سریع و شدیدتر را میطلبید.
به حاشیه راندن «نیروهای دفاع ملی» که بزرگترین توشه جنگ پیشین سوریه به شمار میرفت و بالغ بر ۱۰۰ هزار داوطلب آماده برای دفاع از استقلال و حاکمیت اراضی در برابر دستاندازیهای امپریالیستی را بسیج کرده بود یکی از باورناپذیرترین لغزشهای دولت و نظامیان بعثی سوریه بود. به نظر میرسد رسوباتِ سنتی داعیهدارانِ قومگرای عرب مبنی بر اولویت جنگ کلاسیک و ارتشمحور که از دیرباز و همان عصر جمال عبدالناصر در ذهنیت اقتدارگرایانه پانعربها رسوخ کرده بود و آنها را به کرات به دفع و چهبسا سرکوب جریانهای مقاومت خودجوش و میدانی مجاب کرده بود در این امر بدون نقش نباشد. اما فقط کافی بود بشار اسد تاریخ مواجهات پدرش در جنگهای ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ با اسرائیل را مرور میکرد تا به ورشکستگی این رویکرد پی ببرد، کافی بود چگونگی سربرآوردن نیروهای میدانی از خلال جنگ داخلی لبنان را تورق کند تا یادآوری شود که چگونه بسیج نیروهای درونجوش و باورمند به مقاومت علیه صهیونیسم حافظ اسد را از منجلاب جنگ داخلی به بیرون کشید. حتی نیازی به مطالعه کتابخانهای نبود، فقط لازم بود که بشار اسد خاطرات خود از زمینگیر شدن در لبنان در پی ترور رفیق حریری را در ذهن مرور کند تا به یاد آورد که نه صرف ارتش و نه کشورهای عربی مجاور، بلکه همکاری با حزبالله لبنان بود که در جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ موازنه قوای منطقهای را به نفع او و محور مقاومت تثبیت کرد.
همین حکم در خصوص جنگ طولانی پیشین سوریه نیز مصداق دارد. بیتوجهی به تجربه مبتکرانه محور مقاومت در بسیج نیروهای اجتماعی درونجوش و باورمند منطقه به عنوان خط مقدم رزم، که نقطه قوت محور مقاومت در تمامی دههها نقشآفرینی استقلالطلبانهاش بوده است، غفلتی بود که مستوجب تنبیهی بزرگ به این شکل شد.
از سوی دیگر تکیه بر ارتشی که هیچگاه برنده مطلق هیچ نزاعی نبود و پس از جنگ طولانی پیشین توان رزم سابق را نیز از دست داده بود سویه دیگر ماجرا تلقی میشود. این ارتش که در جنگ پیشین نیز به پشتوانه حمایت مستشاری و میدانی نیروی قدس ایران، مقاومت حزبالله لبنان، رزمندگی حشدالشعبی و فرسایش توان داعش از ناحیه عراق و حملات هوایی نیروی نظامی روسیه به موفقیت نسبی دست یافته بود جز با بازسازی و تجدید قوا و انگیزه قادر به دفاع از کشور نبود. نا آمادگی ساختار و اراده ارتش برای دفاع از میهن و ناتوانی دولت سوریه در بهرهگیری از فرصت چند ساله آرامش نسبی جهت بازیابی توان اجتماعی از دیگر عواملی بودند که سرنگونی بشار اسد را بدون هر گونه مقاومت این چنین سهل کرد.
آنها حتی فرصت بازآرایی قوای پشتیبان را برای دفاع از سوریه فراهم نکردند و چنان به تخلیه شهرها و روستاها دست میزدند که معارضان نیاز به صرف زمان برای پاکسازی و تثبیت مواضع نداشتند. انفعال ارتش سوریه حتی به دیگر سازمانهای تروریستی نیز مجال تجدید قوا نداد و پیش از آنکه جبهه شرق سوریه توسط دیگر تروریستها فعال شود در همان نیمه غربی و جنوبی شکست خورد. البته این اتفاق را باید به فال نیک گرفت چراکه فرصت را برای عراق جهت تقویت قوای رزم در مرزهای مشترک با سوریه فراهم کرده است. در نهایت آمد و شدها با سران و شیوخ معلومالحال عرب البته جزوی از اصول حکمرانی برای هر دولتی محسوب میشود و سنت حکمرانی خاندان اسد نیز نشان میدهد خصوصاً حافظ اسد با وجود مقابله با صهیونیسم همواره حدی از تعامل را با دولتهای عربی حفظ کرده است. تعاملهای او با ایران عصر پهلوی، و اتحادیه عرب در طول سالهای جنگ ایران و عراق و در زمانی که اکثریت حاکمان عرب سوریه را به جهت پشتیبانی از ایران شماتت میکردند گواهی است بر اینکه میتوان خط مقاومت را با این دست کش و قوسها نیز استمرار بخشید. اما یافتن راهکارهای سیاسی از مجرای اراده سران عرب در میانه معرکهای که امپریالیسم و صهیونیسم را در معرض بحران وجودی قرار داده و یک قطببندی راهبردی آشکار در منطقه را شکل داده است شائبهای است که قطعیت آن بر نگارنده قابل تصدیق نیست، اما فرض غفلت اسد از معرکه جنگی از خلال این دست رفت و آمدها را نمیتوان نادیده گرفت.
برخی تحلیلگران قدم فراتر نهاده و رویه خائنانه بشار اسد در دوریگزینی از محور مقاومت و تغییر جهت راهبردی به سمت سران کشورهای عربیِ خط سازش و تطبیع را از عوامل سقوط جمهوری عربی سوریه برشمردهاند، اما پایبندی اسد بر استمرار همکاری با جبهه مقاومت در برابر درخواستهای مصرانه و مشوقانه متوالی سران کشورهای عربی و غربی جهت دوریگزینی از این محور صحت ادعای فوق را به چالش میکشد. از این رو دستکم تا این لحظه نگارنده نمیتواند در خصوص پشت کردن عامدانه اسد از محور مقاومت به یقین قلم فرساید.
کم و کیف نقشآفرینی بشار اسد در تحولات یکساله پس از طوفان الاقصی نکته دیگری است که مرور آن خالی از فایده نیست. سوریه به صورت سنتی نقش کریدور پشتیبانی از محور مقاومت را ایفا میکرده و حملات موشکی و البته بدون پاسخ اسرائیل در طول یک سال اخیر به برخی مراکز سوریه نیز گواهی بر استمرار این نقش محسوب میشود. اما سؤال آن است که آیا اسد متناسب با افزایش سطح تنش در طول این یکسال بر نقشآفرینی ایجابی خود افزود؟ جبهههای لبنان، یمن و عراق به وضوح و به قیمت دریافت ضرباتی گهگاه تأثیرگذار این نقش را ایفا کردند. به طور کلی آیا دولت حاکم بر سوریه متناسب با شرایط جنگی امروز عمل کرد یا با قسمی کنارهگیری نسبی از معرکه جنگی کوشید کمترین لطمات از این معرکه را متحمل شود؟ البته که ماهیت بعث سوریه به عنوان حزب حاکم بر دولت سوریه برخی معذوریتهای حقوقی و بینالمللی را ملزوم میداشت اما کیفیت نقشآفرینی حاکمان سوری در تحولات اخیر موضوعی است که میتواند در آینده محل بحث دقیقتری باشد.
بنابراین استنتاج میشود که نه خیانت، بلکه اهمال و غفلت حاکمان جمهوری عربی سوریه در این بزنگاه تاریخی موجب فروپاشی دولت دیرپای اسدها شد. اما آیا صرف بسنده کردن به گزاره «اهمال» برای تحلیل علت فروپاشی یک نظام کفایت میکند؟ در این صورت سؤال بعدی این است که چرا حزبالله و جریانهای مقاومت در فلسطین با وجود آن ضربات قیاسناپذیر دچار این اهمال نشدند؟ چه در عنوان و فحوای مکتوم در کتاب و چه در متن پیش رو مکرراً از لغزشها و پیچ و تابهای خاندان اسد در پیگیری مسیر محور مقاومت سخن رفته است.
آیا این پیچ و تابها ناشی از سبکسریهای بچهگانه خاندان اسد بود یا دلیل قویتری را میطلبد؟ پاسخ به این سؤال پاسخ به سؤال دیگری را میطلبد: خاندان اسد به چه میزان به محور مقاومت ایمان داشتند و خود را با آن اینهمان میدیدند؟ در کتاب سوریه در پیچ و تاب مقاومت اشاره میشود که اسدها به جهت اخلاقمندی ضد امپریالیستی در مواجهه با وضعیت عملی محور مقاومت را نیرویی هموند برای پیشبرد امر مقاومت یافتند و با آن متحد شدند، اما آیا این اخلاقمندی به باور نشست و این وارثان ناسیونالیسم عربی را با جوهره محور مقاومت اینهمان کرد؟ اگر چنین بود دلیل این همه پیچ و تاب چه بود؟ برای مثال چرا پس از فروکش کردن بحران جنگ پیشین نظام اسد نیروهای دفاع ملی که ابتکار محور مقاومت بودند را در کنار ارتش روسیه نگاه نداشت؟ کتاب با وجود خوشبینی ناشی از ماندگاری اسد گریزهایی گاه و بیگاه به این ناهمسانی زده است.
برای مثال در صفحات پایانی ضمن بررسی چالشهای پیش روی اسد به صورت مشخص دوریگزینی از محور مقاومت و نزدیکی بیشتر به روسیه را گوشزد میکند: «سپردن سرنوشت پنجاه سال مقابله و مقاومت به اراده دولتی که با وجود همبستگیهای تعیینکننده در سالهای اخیر، به هر حال بخشی از مقاومت ضد امپریالیستی در منطقه به شمار نمیرود، گرچه روی کاغذ ممکن است، اما تهوری جسورانه و خطرپذیر را میطلبد» (صفحه ۴۱۸). بنابراین این جمعبندی حاصل میآید که قومگرایان سوری جسارت اخلاقیِ پشت کردن به گزارههای راستکیشانه پانعرب و اتحاد با محور مقاومت جهت استمرار امر مبارزه را داشتند، اما الحاق آنها به عنوان عضوی از محور به جهت این دست لغزشها و پیچ و تابها محل تردید جدی است.
پیچ و تابهای ناشی از اهمالهای پیشین گسترهای آنچنان فراخ داشت که بعثیهای سوریه را بر مدار پایایی در پرتو محور مقاومت بازگرداند اما جبر زمانه این بار این فرصت را برای خاندان اسد و کلیت محور مقاومت فراهم نکرد که شکافهای ناشی از حرکات آونگی سوریها را همچون گذشته ترمیم و پر کنند، و ازقضا امپریالیسم از همین شکاف برای تسخیر این ضلع از جبهه مقاومت استفاده کرد.
با توجه به توضیحات فوق با تکرار سؤالی که در بند اول اشاره شد خوانندگان این اثر را به تغییر چشمانداز و عزیمت از مفروضات اساسی کتاب دعوت میکنم: "چه چیزی باعث ماندگاری جمهوری عربی سوریه به عنوان ضلعی از مقاومت ضد امپریالیستی و چه چیزی باعث سرنگونی آن شد؟" در این صورت میتوان این کتاب تازه منتشر شده را به عنوان منظری راهبردی برای آینده مقاومت علیه امپریالیسم و کارگزار راستین آن یعنی صهیونیسم نگریست. در این اثر ابتدا تبیینی از نحوه آشکارگی استعمار بر عثمانیان در قرن نوزدهم، و امپریالیسم بر اعراب در ابتدای قرن بیستم ارائه میشود، سپس نحوه مواجهه اعراب با این خصم بیگانه توصیف میشود، سیر شکلگیری و تطور جریانها و گفتمانهای مقاومت علیه امپریالیسم شرح داده میشود، و به تدریج ضمن تمرکز بیشتر بر سوریه ناکفایتی گفتمانهای واقعاً موجود تا افول آنها و شکلگیری جریانهای اصیلتر جهت صیانت از استقلال منطقه تبیین میشود. از این رو اثر مملو از گریزها به رویدادهای مهم معاصر غرب آسیا و به شکل ویژه تاریخ معاصر سوریه است