دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۳
نظرات: ۰
۰
-

شورای عالی انقلاب فرهنگی در تاریخ 21 تیرماه سال 1384 به ریاست رئیس‌جمهور وقت و تمامی اعضا، به پیشنهاد شورای فرهنگ عمومی، نامگذاری سالروز اخراج پرتغالی‌ها از خلیج فارس به عنوان روز ملی خلیج فارس را تصویب کرد.به این ترتیب روز دهم اردیبهشت ماه به نام روز ملی خلیج‌فارس نامگذاری و در تقویم جمهوری اسلامی ایران به ثبت رسید.

به گزارش «اطلاعات آنلاین»، امروز دهم اردیبهشت به عنوان روز ملی خلیج فارس گرامی داشته می‌شود. برخی از شاعران مطرح و معاصر کشورمان درباره خلیج فارس سروده‌هایی داشته اند که بخشی از آن‌ها را می‌خوانید:

خليج‌فارس

*پرويز بيگي حبيب‌آبادي

 

‌ای همیشه نیلگون،‌ ای خلیج فارس
نام نامی‌ات هماره جاودانه است
نام نامی‌ات هماره بر زبان موج
جاودان‌ترین سرود عاشقانه است...

*

نام پاك تو شكوه ميهن من است

جز حماسۀ تو بر زبان من مباد

واي من اگر نخوانمت به نام عشق

خواهم از خدا دگر نشان من مباد

*

اي هميشه نيلگون، اي خليج‌فارس

از حماسه تار و پود تو سرشته‌اند

تا هميشۀ زمين، به نام ميهنم

بر كتيبۀ زمان تو را نوشته‌اند

*

اي هميشه نيلگون، اي خليج‌فارس

كشورم ز نام تو هميشه سرفراز

پرچم مقدس سه‌رنگ ميهنم

بر فراز موجهاي تو در اهتزاز

*

من براي موجهاي بي‌قرار تو

بي‌قرارم و به ساحلت نشسته‌ام

با تو اي حماسۀ بزرگ نيلگون

تا هميشه عاشقانه عهد بسته‌ام

 

ای خلیج فارس

سارا سادات باختر

پرانده‌اند ز خوابت، مگر، پری‏‌ها را؟

که شوق تازه رسیده‌ست بندری‏‌ها را

تو تک‌ستارۀ منظومۀ زمین هستی

که جمع کرده‌ای امروز، مشتری‏‌ها را

که شور شعر شوی در خیال آدم‌ها

و شمس و حافظ و سعدی و انوری‏‌ها را

شمال و شرق و جنوب و تمام مغرب را

بلوچ و ترکمن و کرد و آذری‏‌ها را

تو گیسوان طلایی آسمان شده‌ای

که باز کرده‌ای آغوش روسری‏‌ها را

*

دوباره سر زده طوفان به شط ساحل تو

تهاجم از همه سو می‌دود مقابل تو

صدای حادثه، در‌های وهوی امواج است

جهان به سایه آرامش تو، محتاج است

بگیر مادر من! دست کودکانت را

دوباره باز کن آغوش مهربانت را

که لحظه‏‌ها، همه مست از لب شرابی توست

امید مردم دنیا، به چشم آبی توست

*

پرانده‌اند زخوابت، مگر پری‏‌ها را؟

که شور تازه رسیده‌ست بندری‏‌ها را

به زیر سایه عشق تو از رقیب، چه باک

که دیده‌ایم ز چشم تو، دلبری‏‌ها را

دوباره سر زده طوفان، بیا! ز ریشه بزن

به موج سرکش خود، این سبکسری‏‌ها را

خلیج آبی و ناب همیشه فارس تویی

که خوانده‌اند ز نامت، دلاوری‏‌ها را

غرور مردم خاورمیانه، دامن توست!

تمام کرده‌ای ای عشق! مادری‏‌ها را

 

دریای پارس

توران شهریاری

ایران تو مادری و خلیج فارس

چون کودکی نشسته به دامانت

مهر هزاره‌ها که بر آن نقش است

باشد گواه روشن عنوانت

این نام کَنده شده ز هزاران سال

 بر رویه کتیبۀ ایوانت

دریای پارس خواند ورا تاریخ

از عهد داریوش جهانبانت

یونان خلیج فارس بخواند آن را

او را نبود جرأت کتمانت

نام خلیج فارس چو اسطوره‌ست

یادآور سحرگه دورانت

هر نامی ای خلیج، به غیر از پارس

کی درخور تو باشد و شایانت

نام خلیج و فارس به هم بادا

تا گیتی است و گنبد گردانت

امواج پرخروش خلیج فارس

هستند جاودانه ثناخوانت

هر موج پای کوبد و دست‌افشان

شکر آورد به درگه یزدانت

تنب بزرگ و کوچک و بوموسی

هستند پاره‌های تن و جانت

نام خلیج فارس سزای توست

تاریخ پیر شاهد و برهانت

وی کشور فروغ اهواریی

بادا خدا همیشه نگهبانت

 

موج

پروانه نجاتی

برای این‌همه ساحل صدف بهای کمی است

«خلیج» حرف کمی، «بحر» ادعای کمی است

شبیه اقیانوسی کنار رونق تو

حضور این‌همه بندر چه ماجرای کمی است!

ندیم شوکت جاوید سالیان وطن!

که عشق پیش دلت عمق بی صدای کمی است

اگرچه خلق جهان سد این ادامه شوند

خیلج فارس تویی، خونِ دل بهای کمی است

همیشه جاری آبی! شروع عمر زمین

برای قدمت سبز تو ابتدای کمی است

تمام صحن وطن بستر غرور تو باد!

ولی تو بی مرزی، این فراخنای کمی است

مدام نام تو مواج کرده شاعر را

که «من» برای شکوهت غزلسرای کمی است

دلیل راه، خودت باش! کشتی غزلم

شکسته است قلم سخت ناخدای کمی است

 

ای مایه شکوه

​سهی

ای پاره تن وطن من، خلیج فارس!

ای از تو شادی و محن من، خلیج فارس!

ای مایه شکوه من و سرفرازی‌ام

جز تو کجا بود وطنِ من، خلیج فارس؟

شد رنگ لاجوردی بحرت بر آسمان

تا روز حشر طعنه‌زن من خلیج فارس

ورد زبان خلق شده نام نامی‌ات

وز تو شده‌ست نو سخنِ من، خلیج فارس

بر جای جای سینه تاریخ، بسته نقش

نامت عزیزِ انجمن من، خلیج فارس

شاداب با تو ساحت باغ است و بوستان

بالنده سرو و نسترن من، خلیج فارس

نو گشته با شهامت دریادلان تو

آن فخر و عزت کهن من، خلیج فارس

خواهم تو را همیشه سرافراز بنگرم

هست این تمام خواستن من، خلیج فارس

هرگز مباد چاک گریبانت از فراق

وز دوری تو پیرهن من، خلیج فارس

نازد «سَهی» مدام به نام بلند تو

پيام خليج فارس به دریای مازندران

*استاد ادیب برومند

 

خليج فارس منم، طرفه بحر پهناور

پيام من به تو اى بیكرانه بحر خزر

پيام من به تو اى جانفزاى روح‏‌انگيز

پيام من به تو اى دلنواز جان‏پرور

پيام من به تو اى اهل راز را منظور

پيام من به تو اى فر و ناز را منظر

درود بر تو و آن موجهاى زرينت

كه هست جلوه‏‌نما چون درخشش گوهر

درود بر تو و آن رنگهاى دلجويت

كه هر دم است نمايان به گونه‌‏اى ديگر

تويى گشاده‏‌دل اكنون چو پهنۀ آفاق

تويى ستوده‌‏فر اينك چو چشمۀ كوثر

صفاى روح تو دلجو، چو خنده گلزار

خروش موج تو غران، چو نعره تندر

توام برادرى از مادرى همايون‌پى

منت برادرم از دوده‏‌اى كيانى‌‏فر

سرم نهاده به دامان پاك ايران است

كف تو نيز گريبان‏‌گشاى اين مادر

من و توييم به هنجار برترى، همدوش

كه خوش به خدمت او تنگ بسته‌‏ايم كمر

من از جنوب، نوابخش جسم ایرانم

تو از شمال، فرح‏زاى روح اين كشور

تو از شمال، ز سامان او بيابى مهر

من از جنوب، به دامان او بسايم سر

تويى به راحت جان، اين عزيز را خادم

منم به خدمت تن، اين بزرگ را چاكر

تويى به نقد نشاط و فرح، ورا گنجور

منم به صرف طلاى سيه، ورا رهبر

بوَد ز نام تو پيدا، كز آنِ ايرانى

كه بحر قزوين[۱] بارى توراست نام دگر

بهوش باش كه همچون مَنت بوَد به كمين

ز كيد و قهر كماندار دهر، خوف و خطر

چه نقشه‏‌ها كه كند طرح، پشتِ پرده كين

ز روى حيله به صد رنگ دستِ دستانگر

به ياد دار كه بگذشت بر تو همچون من

بسى حوادث خونينِ مانده در دفتر

چه سيل‌ها كه روان شد تو را ز خون به كنار

ز زخم نيزۀ اغيار و آبگون خنجر

***

ز سرگذشت من اى دوست، گر نه‌‏اى آگاه

كنم گزاره[۲] تو را شرح قصه سرتاسر

ز ديرباز مرا در كنار ايران بود

فراغتى و حياتى رها ز فتنه و شر

هماره بوده‌‏ام از عهد كوروش و دارا

مقر كشتى ايران و موضع لنگر

هماره عرصه جولان پارس‏‌ها بودم

به رهگذار سفاين، به گاه سير و سفر

چه سالها سپرى شد به گونه‌‏اى بشكوه

كه بود هر شب و روزم نشاط افزون‏تر

بسا كه از ره عمران بر آسمان‏ها سود

به هر كرانه‌‏ام از ناز، بارۀ بندر

وليك از پس اقبالِ غربيان زى شرق

كه باز شد ره ادبار خطه خاور،

شدم اسير به صد گونه ابتلاى تعب

شدم دچار به صد پاره احتمال ضرر

گهى هلند برآهيخت بر سرم شمشير

گه انگليس برانگيخت بر درم لشكر

مرا رسيد هم از پرتغاليان آسيب

كه بود در سرشان فكر سيم و غارت زر

نبود امن و امانم ز دزد دريايى

برفت بانگ و فغانم به گنبد اخضر

ولى به همت ايران و پايدارى خويش

رهايى از كف بيگانه يافتم ايدر

دريغ، كز پس يك نيمه قرن از آن ايام

هزار گونه ستم رفت بر سرم يكسر

چو بر جزاير من چيره گشت استعمار

ز بعد قدرت ايران به روزگار قجر،

ربود از كفم آهن‏رباى خدعه، نقود

فشاند بر سرم آتشفشان فتنه، شرر

هر آنچه معدن «زر سياه» بود مرا

ربود اجنبى روسياهِ غارتگر

وليك از پس چندى به لطف بارخداى

گشود نهضت ايرانيان قلاع ظفر

درود باد بر آن پور نامدار كه كرد برون [3]

ز قبضه اغيار مرده‏‌ريگِ پدر

***

گرفت دامنم آتش به واپسين ايام

چو برفروخت عراق از پى نبرد، آذر

چه گويم اين كه شدم صحنه نبردى شوم

كه جز هلاك و تباهى نداد هيچ ثمر

نعوذ بالله‏ از آن فاجعات خرمشهر

كه شد پديد ز جِيش عراقى از بربر

ز بس كه شاهد كشتار بودم از هر سو،

ز بس كه ناظر پيكار بودم از هر در،

ز بس كه در بر من لخته لخته شد كشتى

ز بس كه در بر من قطعه قطعه شد پيكر

نماند تاب و توانم چو پيكر مجروح

نماند شور و نشاطم چو خاطر مضطر

هم از پیامدِ آشوب، دست آمريكا

برآمد از سر كين زآستين جنگ به در

گسيل داشت گران ناوهاى كوه‌اندام

به سوى من كه ز ايرانيان بكوبد سر

نيافت گرچه مجالى به اقتضاى زمان

كه بود حافظ ايران‏‌زمين، مِهين‏ داور

وليك بر سر سيصد مسافر آتش راند

در آسمان و به زير آوريدشان ز زبر

فغان و آه از اين ماجراى زَهره‏‌گداز!

که با دريغ ز خلق جهان، گداخت جگر

دريغ و درد از اين ارتكاب دهشت‏خيز!

كه مهر و ماه بگرييد از آن، چو يافت خبر

خداى بركند از بن، اساس اين بيداد

كه دستمايۀ شر است و پاىْ‏‌لغزِ بشر

خداى بشكند اين طاق نُه‌رواق سپهر

به فرق فرقۀ آزارمندِ بدگوهر

در اين جهان، منم القصه يافته پيوند

به مرز ايران، وينم هماره مد نظر

به كام دوست منم جاودانه گوهرخيز

به نام پارس منم در زمانه نام‌‏آور

تهران  شهريور ماه ۱۳۶۸

پی نوشت:

۱]. درياى مازندران به نام «بحر قزوين» نيز خوانده شده است.

۲]. گزاره كردن: شرح دادن، بيان كردن، انجام دادن.

۳]. اشاره به ملى شدن صنعت نفت به رهبرى شادروان دكتر محمد مصدق است.

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی