سید مسعود رضوی: در یادداشت دیروز به یک نمونه از مناظرههای جهتدار درباره تاریخ و هویت ایرانی، زبان فارسی و شاهنامه در برنامه پرگار شبکه بی بی سی اشاره کردم که البته با حضور مورخی چون دکتر مجید تفرشی، برخی ابهامات پاسخ گفته شد ولی از این نظر، این مناظره ارزش نقد و بازبینی دارد.
این در حالی است که اغلب برنامهها و سمینارها و مقالات مشابه، چنان جهتدار و یکسویه است که مجال و اعتبار نقد ندارد.
برای پاسخ به ابهامات و تلاش شگفتانگیز علیه ایران و وحدت اقوام و همزیستی فرهنگها، پرداختن به شاهنامه و ادبیات فارسی، به یک امر رایج بدل شده و نسخه دستمالیشده استعمار در قرن پیش است که با سبک و عبارات متفاوت، همان هدفها را دنبال میکند.
این مناظره یک نمونه بسیار خوب است از آن نظر که در لفاف تاریخنگاری، نوعی تاریخنگری بیمار را به نمایش میگذارند و به جای معرفی یک اثر ارزشمند در فرهنگهای بومی و زبانهای رایج مملکت و منطقه، که قابل تطبیق و سنجش در تراز شاهنامه یا نظامی و خیام و مولانا و حافظ باشد، به سراغ جزئیات و فروعات بیاهمیت و بزرگنمایی و تحریف متون میروند.
کسانی که با پیشفرض انشایی و تبلیغاتی سادهانگارانه میکوشند خود را پشت مفاهیم دشوار و مبهم پنهان کنند، دشمنی خیالی به اسم فارس که حامل زبان فارسی و دارای کتابهایی چون شاهنامه است را هدف قرار میدهند. این بهانه برای منازعه و ایجاد شکاف و ابهام در وحدت و انسجام ملی یکی از شگردهاست!
ایران نام کهن و فاقد قومیت و نژاد برای سرزمینی کهن و بزرگ و فرهنگی دیرینه و بسیار بزرگتر از اقلیم و فلات است. برخی کوشیدهاند آن را با عنوان غریب آریانا و نژاد آریایی همسان تلقی کنند اما محققان و مورخان میدانند که معنی آن اساساً نژادگرایانه نیست؛ در عقاید هندیان به معنی «ایمانآورده» است و در برابر غیر آنان (یا: داسیو) به کار میرود.
معنای ایرانویج (که امروزه با نام «ایران» شناخته شدهاست) در اغلب تحقیقات فاقد مفهوم نژادی است. در اوستا و بندهش، اقلیمی است دوستداشتنی و محبوب. در این منابع به صورتی مبهم از سرزمین خوب که بهترین جایها در گیتی است با نام ایرانویج یاد شدهاست، درست بر خلاف نامهای آشنای اطراف که دلالت نژادی یا برتریجویانه دارند؛ از جمله ترکیه، عربستان، ارمنستان، روسیه، مغولستان، افغانستان یا پشتونستان که برخی برکوهستانها و مناطق شرقی خراسان بزرگ نام نهادهاند.
در برابر این جریانات، فارس فقط یک ایالت متوسط و یک قوم از پازل قومهای ایرانی است و بس. اینکه زبان دری را فارسی و پارسی خواندهاند، از سهوهای تاریخی و دربرابر زبان عربی و پهلوی است و در آن شرایط نام فارسی یافته؛ وگرنه خاستگاه زبان دری که امروزه زبان مشترک مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان، سمرقند و بخارا و مناطق همجوار است و ادبیات فراگیری در پهنه وسیع داشته، خراسان است و از حیث ریشههایش به اشکانیان منسوب میشود.
اما به مناظره مذکور برگردیم. نکته دیگر در اشارات این ایرانشناس مستفرنگ، اشاره به تشیع و روایت اسلام ایرانی، به بهانه تحقیقات هانری کربن بود.
وی این گفتمان، یعنی گرایش شیعی و معنوی ایرانیان را که تجلی ادبی گستردهای به بار آورده، مکمل «کلانروایت هژمونیک» قلمداد میکرد. این مسأله البته از یک جهت درست و قابل تأمل است. زیرا ایران ظرف تشیع و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی یا دری و حامل تاریخی این مظروف در حدود سه هزار سال بوده و هنوز بر همان استمرار حاضر است و حضوری غیر قابل انکار دارد. مظروف این ظرف بیتردید، بسیار گرامی و دستاوردی عظیم از معنویت و ادبیات و مذهب و سیاست و هنر و معماری و مهندسی و بالاتر از همه، همزیستی اقوام گوناگون با زبانها، ادیان، فرهنگها و شیوه زیست متفاوت بودهاست؛ امری که در چنین تاریخ مستمر و پیوستهای طی هزارهها محقق شده و جریان یافتهاست.
هر دولت و حکومتی در ایران باید این مظروف را حفظ کند و با ارزش افزوده غنیتر و والاتر به نسل بعد برساند. ایرانشناسی، فقط تاریخ نیست و ربطی به ملیت هم ندارد؛ اسلامشناسی، به ویژه شیعهشناسی هم است و از این جهت، تاریخ پیش از اسلام و پس از اسلام یک بستر برای درک رگههای حیات مشترک اقوام و زبانها و مذاهب و فرهنگهای غنی و ارجمندی است که یک ریشه و یک نام دارند. استاد مطهری به همین دلیل در کتاب خود، توازنی ظریف را تبیین میکند و نام آن را «خدمات متقابل اسلام و ایران» میگذارد.
حقیقت آن است که ایران امروز فقط با خطرات نظامی و سیاسی و اقتصادی روبرو نیست، با خطر بیتاریخی، سستی تعلق و گسست هویتی و تحریف آشکار تاریخ روبهروست؛ امری که محققان و صاحبنظران، تلاش مذبوحانه برای تحریک اقوام و تجزیه و گسست قومی و اقلیمی قلمداد میکنند.
اصطلاحات بیانگر معناها هستند. امور موهوم و زبان لنینی ـ استالینی به خوبی گویای اهداف است: کلانروایت حکومتی و هژمونی زبان رسمی فارسی در مقابل اقوام و زبانهای بومی، «نقطههای مقاومت» بومی و حقوق پایمال شده اقوام، حق گویش به زبان مادری میان اقوام استثمارشده و ... پرت و پلاهایی که هیچ مبنایی ندارند و هیچ منع و فشاری هم در کار نیست.
اما یک دانشجوی جوان کرد، در سنندج کردشناسی درس میدهد و رئیس آن مرکز است. به انگلستان میرود و ایرانشناسی میخواند و زبان فارسی را دشمن و شاهنامه را مدرک ظلم به زبان مادری میداند! هم مقدمه آشکار و هم نتیجه روشن است. در یادداشت بعد روشنتر خواهد شد.