کبرا بابایی در ضمیمه آفتاب مهتاب امروز روزنامه اطلاعات نوشت: شب یلدا از آن شبهای عجیبغریب است. از آن شبهای خاص که توی تقویم پررنگتر از بقیه روزها هستند. با اینکه این شب، تنها یک دقیقه ناقابل؛ شصت ثانیه، از شبهای دیگر طولانیتر است اینهمه رسم و رسوم و اتفاقهای تازه با خودش میآورد.
مامانبزرگ:
مامانبزرگ همیشه از اول آذرماه توی فکر شب یلدا است. البته اگر دقیقتر بگویم از تابستان برنامهاش را میریزد. از همان وقتیکه دانههای آلبالو را میشوید و دانه دانه میاندازد توی بطری و میگذارد توی فریزر. بعد هم که هستههای زردآلو را بو میدهد و بعدتر که لواشکهای آفتاب خورده را توی کشو انبار میکند.
میوه خشک کردنهای مامانبزرگ، برای خودش یک کتاب هیجانانگیز است. میوهها را یکییکی میشوید و خرد میکند و توی سینی میچیند. تازه گاهی هم به ما اجازه میدهد کمکش کنیم. ما یواشکی میوه میخوریم و با خودمان فکر میکنیم این میوههای تازه خوشمزهترند یا میوههای خشک سفره شب یلدا؟
مامانبزرگ هرسال یک خوراکی تازه و عجیب هم دارد که غافلگیرمان میکند. یکسال بستنی یخی خانگی، یکسال ژلهی پر از میوه، یکسال شکلات دستساز، یکسال...
کنار مامانبزرگ شب یلدا دیرتر تمام میشود... خیلی دیرتر!
بابابزرگ
بابابزرگ یلدا را با کتاب حافظ میشناسد. غروب نشده سفرهی ترمه را از توی کمد درمیآورد و پهن میکند وسط اتاق. بعد قبلاز هر چیز کتاب قرآن را میآورد و چند آیه میخواند و میگذارد وسط سفره. کنار قرآن هم دیوان حافظ است. بابابزرگ قرآن و حافظ را زیاد میخواند. اما شبهای یلدا این کتاب مال خود خود بابابزرگ است. برای ما میخواند و هر جا احساس میکند متوجه نمیشویم معنی هم میکند.
بابابزرگ شبهای یلدا یکجور دیگر میشود. انگار چند سال جوانتر است. خوشحالتر است. بیشتر میخندد و از اینکه همه ما دور و برش میچرخیم کیف میکند. بابابزرگ توی شب یلدا همبازی ما میشود. اسم فامیلش عالی است. گل یا پوچ اش بینظیر!
شب یلدا کنار بابابزرگ دیرتر تمام میشود... خیلی دیرتر!
بابا
خرید هندوانه شب یلدا تخصص باباست. او آنقدر که روی هندوانه وسواس دارد روی خرید لباس عید حساس نیست. هندوانه ها را یکییکی برمیدارد. ایندست و آندست میکند. مثل طبل روی سرشان میکوبد و گوش میدهد. یکبار و دوبار و سه بار... بعد بهترینشان را انتخاب میکند. هندوانههای بابا همیشه سرخند. همیشه شیریناند. حتی هندوانههای یلدایی و زمستانیاش که توی هوای خنک بدجوری هم میچسبند!
دانه کردن انار هم کار خودش است. یکجوری توی فکر میرود و انارها را یکییکی دانه میکند که دلت میخواهد ساعتها بنشینی و تماشایش کنی. اینجور وقتها حتی یکدانه انار هم نمیخورد. همه را میریزد توی کاسه بزرگ آبی مامانبزرگ و میگذارد توی سفره ترمه بابابزرگ. ما بچهها عاشق ناخنک زدن به ظرف انار باباییم.
همراه بابا شب یلدا دیرتر تمام میشود... خیلی دیرتر!
مامان
مامان معروف است به پختن لبوی شب یلدا. از یک روز قبلتر لبوها را خیس میکند و میشوید بعد هم میپزد. آنهم با شیره انگور! لبوهای مامان هیچوقت رنگشان نمیپرد. همیشه سرخ سرخ اند و شیرین شیرین!
مامان کدوحلوایی را هم یکجوری میپزد که من دلم میخواهد هیچوقت تمام نشود. او سفره شب یلدا را میچیند! نه! نمیچیند! مهندسی میکن! از چند زاویه نگاهش میکند. چند بار جای ظرفها را عوض میکند. آینه میآورد میگذارد کنار قرآن. اصلاً هم ناراحت نمیشود اگر ما بگوییم سفره یلدا با هفتسین فرق دارد! شک ندارم مامان بدش نمیآمد روی سفره یلدا سبزه هم بگذارد.
کنار مامان شب یلدا دیرتر تمام میشود... خیلی دیرتر!
ما بچهها
ما همه سال منتظر شب یلدا توی خانهی مامانبزرگ و بابابزرگیم. شبنشینی بدون نگرانی روز بعد چقدر شیرین است! خصوصاً که قرار نیست بزرگترها مدام یادت بیاورند که دیروقت است. ما همه حرفهای مهم و رازهای جالبمان را میگذاریم برای شب یلدا. یک گوشه جمع میشویم و همانطورکه تخمه میشکنیم، میگوییم و میشنویم و میخندیم و اخم میکنیم و قهر میکنیم و آشتی میکنیم و اینطوری یلدا را جشن میگیریم. جشنی که شاید یک دقیقه طولانیتر از شبهای پیش باشد اما خوشیها من بهاندازهی یکسال کش میآید.
ما بچهها توی همه کارها هستیم. هندوانهای که بابا خریده را قاچ میکنیم. لبویی که مامان پخته را توی ظرف میچینیم. اتاق را مرتب میکنیم برای پهن کردن سفره. ظرف خوراکیها را میآوریم تا مامان توی سفره بچیند و مهمتر از همه به شعرهای حافظ که بابابزرگ میخواند گوش میدهیم.
اینطوری شبهای یلدا دیرتر تمام میشوند... خیلی دیرتر!
درخت انجیر
از پنجره بیرون را تماشا میکنم. درخت انجیر ایستاده و با همه شاخههایش منتظر شب یلدا است. لابد او هم رازهای زیادی دارد که میخواهد توی گوش درختهای خانه همسایه بگوید. شاید پرندههایی که لابهلای شاخههایش خانه دارند میخواهند برایش یک دل سیر بخوانند. حتما او هم از پشت شیشه، شعرخوانی بابابزرگ را میشنود. شاید دنبال حرف دل خودش توی شعر حافظ میگردد.
درخت همانطور آرام توی سرما ایستاده. از پشت شیشهای بخار گرفته آرام شاخههایش را تکان میدهد و بعد آرام میایستد. حس میکنم چشمهایش گرم شده است. دارد کمکم به خواب زمستانی میرود. امشب شب یلدا است و درخت نمیتواند بیدار بماند. مامانبزرگ یک قصه میگوید. یک قصهی قشنگ. ما با چشمهای باز نگاهش میکنیم و قصه را توی ذهنمان میسازیم. اما درخت خوابش برده است. حتماً خواب بهار میبیند. خواب برگهای ترد و تازه.
شببهخیر درخت انجیر! بهار دوباره پای سفره هفتسین دور هم جمع میشویم. مامانبزرگ، بابا بزرگ، مامان، بابا، ما بچهها، تو و همهی درختها و پرندهها...