هادی خسروشاهین پژوهشگر مسائل سیاست خارجی ایران در ضمیمه طوفان الاقصی روزنامه اطلاعات نوشت: به نظر می رسد بهتر است بحث را از یک نقطه کلان تر،همه شمول تر و سیستماتیک نسبت به تحولاتی که امروز در غزه و سرزمین های اشغالی جریان دارد،آغاز کنیم.
به همین دلیل نقطه آغازین این بحث ،غزه نیست تا بتوانیم در یک چارچوب و نگاهی کلان تر از آنچه امروز در این منطقه جریان دارد،ابهام زدایی کنیم.از همین منظر تلاش خواهم کرد از منظر سیاست خارجی ایران و همچنین آمریکا ترتیبات امنیتی منطقه قبل و بعد این تحولات را مورد تبیین و تحلیل قرار دهم.
تاثیر ماندگار جنگ ها
اسنایدر نظریه پرداز بزرگ روابط بین الملل کتابی دارد که در آن به تاثیر جنگ جهانی دوم و جنگ سرد بر فرهنگ استراتژیک شوروی پرداخته است.من در این بحث از این کتاب الهام می گیرم تا بتوانم تاثیرات پایدار و ماندگار جنگ 8 ساله را بر سیاست خارجی و فرهنگ استراتژیک ایران نشان دهم.در این راستا ما با یک مفروضه مهم مواجه هستیم؛اینکه جنگ ها تاثیر پایداری بر سیاست خارجی و فرهنگ استراتژیک کشورها بر جای می گذارد و جنگ 8 ساله نیز از این قاعده مستثنا نیست.
ایران در این جنگ با دو تجربه تلخ مواجه شد؛یکی تنهایی استراتژیک بود که باعث شد ایران در عمل نتواند کمک های مهم خارجی را چه از قدرت های در سطح متوسط و چه بزرگ در جنگ کسب کند و از این حیث عدم توازن بزرگی میان ایران و عراق قابل مشاهده بود.از طرف دیگر جنگ 8 ساله و خسارت های مالی و جانی آن تاثیرات عمیق و شگرفی را بر ذهن و ادراک استراتژیست های ایرانی برجای گذاشت و در این راستا تلاش شد که ایران در سال های نزدیک و دور پس از نبرد 8ساله با پدیده خسران آوری نظیر جنگ دیگر مواجه نشود.
در واقع مقامات نظامی و امنیتی ایران پس از پایان جنگ با یک معمای امنیتی مواجه شدند که ضروری بود برای تصمیم سازی های آتی به این معما پاسخ می دادند.این معما از دو بعد تشکیل می شد:در بعد اول این پرسش مطرح بود که ایران چگونه می تواند به بازدارندگی برسد.اما در بعد دوم پرسش مهم تر این بود که در صورت وقوع جنگ چگونه می توان به دفاع از کشور پرداخت.این پرسش ها همه برپایه تجربیات تلخ حاصل از جنگ مطرح شد.بر این اساس به نظر می رسد ایران پس از این جنگ سیاست خودبسندگی را در موضوعات نظامی و امنیت ملی خود مورد پیگیری قرار داد.سیاست خودبسندگی در بومی کردن تولید موشک و سپس پهپاد جلوه گر شد اما در عین حال با برخی ناکامی ها در دهه اول انقلاب در پیاده سازی سیاست صدور انقلاب و ایجاد گروه های طرفدار انقلاب، بخصوص شیعی و حفظ و حراست از آنها مواجه شدیم و برخی از این گروهها و جنبشها در حاشیه جنوبی خلیج فارس از سوی پادشاهی های مستقر منطقه با سرکوب های گسترده مواجه شدند.
به همین دلیل با استفاده از این تجربه تلاش کردیم از اواخر دهه 70شمسی در سیاست تشکیل گروه های حامی در خارج از مرزهای ایران در سیاست های خود بازنگری کنیم تا اتفاقات دهه 60 در مورد جنبش های مستقر در حجاز و دیگر کشورهای جنوب خلیج فارس تکرار نشود.بنابراین ایران به تدریج به سمت بازنگری استراتژیک در نحوه استفاده از بازیگران غیر دولتی برای حرکت به سمت سیاست بازدارندگی سوق یافت.
دو کمک بزرگ ناخواسته به ایران
در این مسیر دو رویداد ناگهانی و ناخواسته نیز به کمک ایران آمد:جنگ عراق و بهار عربی. جنگ عراق در سال 2003 مهمترین قدرت متوازن ورقیب ایران را از میان برد و فراتر از آن یک حکومت شیعی را در قلب خاورمیانه عربی مستقر کرد.در عین حال خلا قدرتی را نیز در این منطقه برای مانور قدرت ایران بوجود آورد.حادثه دوم بهار عربی و حوادث پس از آن بود که باعث ایجاد دومینوی بی ثباتی و خلا قدرت در منطقه خاورمیانه شد.اما ایران توانست از این وضعیت خاص و هابزی شکل برای توسعه شبکه بازدارندگی منطقه ای خود نهایت استفاده را ببرد.
اما این سیاست برخلاف دهه 60 یک تفاوت جدی و مهم داشت.در این راستا ایدئولوژی از هدف غایی شکل دهی به جنبش های حامی ایران به سمت محرک ایجاد این نیروها سوق پیدا کرد.در واقع از این مرحله زمانی هدف شبکه بازدارندگی منطقه ای ایران از مسائل ایدئولوژیک به مباحث ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک تغییر جهت داد.دلیل چنین جابجایی نیز کاملا مشخص است:ایران از سال های ابتدایی قرن بیست و یکم با خطر جدی حضور مستقیم و گسترده نیروهای آمریکایی در منطقه مواجه شد.در همین زمان بود که استراتژی تغییر رژیم توسط نومحافظه کاران آمریکایی مورد پیگیری قرار می گرفت.
در عین حال متغیّر دیگری برای ایجاد و سپس توسعه شبکه بازدارندگی وجود داشت: هرچه به سمت جلو حرکت کردیم رقابت منطقه ای بین ایران و اسرائیل نیز شدت گرفت؛بخصوص از زمانیکه ایران آغاز برنامه هسته ای خود را زد، این رقابت ها تشدید شد.بر این پایه نیز ضروری بود که ایران تمرکز ویژه ای بر شبکه بازدارندگی به عمل آورد.هدف از شبکه بازدارندگی این بود که ایران به جای جنگ در درون مرزها،آن را در بیرون از مرزها و از طریق بازیگران غیر دولتی و با کمترین هزینه و مداخله مستقیم و بازی در منطقه خاکستری نوعی توازن قدرت منطقه ای را برای خود بوجود آورد.
البته بسیاری از کارشناسان این حوزه در مورد بازخوانی استراتژیک از شبکه بازدارندگی ایران یا محور مقاومت اجماع نظر دارند.در واقع کارشناسان این حوزه متفق القول بر این باورند که ایران از اواخر دهه 70 شمسی به سمت اولویت دهی به مسائل ژئواستراتژیک و ژئوپلتیک در بحث شبکه بازدارندگی حرکت کرد.
بطور مثال برایان کاتز در مقاله اکتبر 2018 در مرکز مطالعات بین المللی و استراتژیک،ژوبین گودرزی در مقاله ای تحت عنوان ایران و سوریه در تقاطع در آکوست 2013،ماریسا سالیوان در گزارش امنیتی برای موسسه مطالعات جنگ در آوریل 2014 ، ادوارد واستنیج در مجله سیاست خاورمیانه در تابستان 2017 و سرانجام آرین طباطبایی در مقاله شبکه تهدید ایران در موسسه رند در سال 2021 همه بر این مساله تاکید می کنند که کارویژه شبکه بازدارندگی ایران از مسائل ایدئولوژیک به سمت مسائل ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک حرکت کرده است.
اگر در دهه های 60 و 70 شمسی مهمترین نیروی غیر دولتی برون مرزی بازدارندگی نسبی ایران ،حزب الله در لبنان و تا حد بسیار کمتری حماس و جهاد اسلامی در سرزمین های اشغالی بود،ایران توانست با سقوط صدام و خلا قدرت ایجاد شده در منطقه به سازماندهی و بسیج نیروهای مردمی عراق دست بزند و حتی حوزه نفوذ منطقه ای خود را از طریق همین شبکه گسترش دهد.
تقریبا از سال 2008 شاهد این مساله هستیم که شبکه بازدارندگی منطقه ای ایران از حالت تدافعی خارج می شود و به اهرمی برای نفوذ و افزایش قدرت و توان منطقه ای ایران جهت تعادل بخشی قدرت های رقیب منطقه ای و فرا منطقه ای و به عنوان گزینه ایده آل جهت برهم زدن توازن منطقه ای تبدیل شد.این پروژه از عراق آغاز شد و سپس با تحولات بهار عربی نفوذ ایران به شام و حتی حیاط خلوت عربستان یعنی یمن گسترش یافت.
این گسترش در عمل باعث شد که ایران برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب به سطحی از نفوذ منطقه ای دست پیدا کند که رقبا و دشمنانش برای انجام هرگونه عملیات در حوزه جنگ متعارف با تاملات جدی مواجه کند.شاید اگر فرصت سقوط صدام و سپس بهار عربی برای توسعه شبکه بازدارندگی ایران مهیا نمی شد،توزان قدرت امروز به زیان تهران در می آمد.
شبکه بازدارندگی چگونه کار می کند؟
از میان ادبیاتی که در غرب درارتباط با شبکه بازداندگی ایران مطرح می شود،می توان نکات مهمی را در مورد ویژگی ها و مختصات شبکه بازداندگی استخراج کرد.اگر ما این نکات را مورد توجه قرار دهیم و متوجه شویم که این شبکه چگونه کار می کند،بسیاری از ابهامات امروز در صحنه تحولات جنگ غزه حل خواهد شد.
دو پایه اصلی شبکه بازدارندگی ایران یا محور مقاومت اهداف مشترک منطقه ای و حمایت و پشتیبانی مشترک است.
از دیگر مختصات این شبکه می توان به این موارد اشاره کرد:وابستگی متقابل نظامی بویژه در میان محورها و اعضا و نه سرزمین اصلی،تعهدات دو جانبه،انگیزه های بعضا مستقل اعضا،شکل گیری نوعی اتحاد میان اعضا هم از جنبه تهدید مشترک خارجی و هم از بعد هنجاری و ایدئولوژیک،شکل گیری امنیت دسته جمعی،تعهد به دفاع متقابل در عین حفظ اهداف امنیتی مستقل هریک از محورها،ایران ضامن شبکه بازدارندگی و محورها تامین کننده بازدارندگی گسترده و وسیع برای ایران.
در برخی مقالات منتشر شده دراتاق های فکر غربی شاهد عبور از تقلیل گرایی و ساده سازی در مورد شبکه بازدارندگی هستیم.به عبارت دیگر این مقالات تکثر و تنوعات و طیفی بودن این شبکه(متحدان و نایبان) را مورد تاکید قرار می دهند.بر این پایه حزب الله لبنان در کانون این شبکه قرار دارد و حتی در مقاطعی محورها به جای هماهنگی با سرزمین اصلی بطور مستقیم با حزب الله وارد تعامل می شوند و از نقش مستشاری حزب الله استفاده می کنند.
بنابراین حزب الله از دو بعد به ایران نزدیک است:هم وابستگی و هم «سی 2» که در ادبیات پنتاگون به معنای مرکز کنترل و فرماندهی است.از هر دو بعد این گروه بیشترین درهم آمیختگی را با ایران دارد و به همین دلیل هم در برخی متون اندیشکده های آمریکایی که به دولت مستقر در کاخ سفید نیز نزدیک است، تاکید می شود که حزب الله خط قرمز و مهمترین و ارزشمندترین نیروی ایران در شبکه بازدارندگی است.به همین دلیل ممکن است ایران در هر نوع تعاملات دیپلماتیک یا تقابل ها و منازعات حساسیت ویژه ای روی حزب الله دارد چون در نظر گرفتن این شبکه بدون حزب الله در عمل غیر ممکن است.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کنیم،سه ویژگی است که این لایه ها بر اساس آن عمل می کنند و به شبکه قابلیت انعطاف پذیری بالایی می دهد:شبه نظامی گرایی؛یعنی مشاوره،آموزش و توانمندسازی بازیگران محلی.این ویژگی کم هزینه ای است و در عین حال این قابلیت را دارد که به اقدامات موثری هم دست بزند؛ضمن اینکه انعطاف پذیری و حضور ایران را نیز در منطقه افزایش می دهد و منجر به کاهش تاثیرپذیری ایران از نوسانات منطقه ای می شود.ویژگی دوم اردوکشی است؛یعنی انتقال شبه نظامیان از یک منطقه به منطقه دیگر.بطور مثال ماموریت های مستشاری حزب الله لبنان در سوریه و یمن وسومین ویژگی قابلیت همکاری میان بخشی است.
نکته مهم دیگر این است که این شبکه این قابلیت را برای ایران فراهم می کند که هزینه مدنظر را به آمریکا و رقبای منطقه ای خود تحمیل کند؛بدون اینکه احتمال مقابله در چارچوب جنگ متعارف برای ایران افزایش یابد.
از طرف دیگر جاگیری شبکه بازدارندگی منطقه ای(از یمن تا سرزمین های اشغالی) به گونه ای است که درگیری در یک حوزه از چنان ظرفیتی برخوردار است که به سرعت به دیگر حوزه ها گسترش پیدا کندو شاید همین مساله یکی از ترمزهای مهم بازیگران فرامنطقه ای و منطقه ای برای مقابله با بخش های مهم این شبکه و همچنین اقدامات در چارچوب جنگ متعارف علیه ایران می شود.باید به این نکته هم توجه کرد که چون این محورها هم در سیاست حضور دارند و هم در مسائل نظامی و امنیتی دستی دارند،وابستگی شان به ایران کاهش پیدا می کند و بر این پایه از پتانسیل و امکان و قدرت بازگشت پذیری هم برخوردارند.یعنی در صورت مواجهه سنگین و آسیب های ناشی از آن می توانند به تدریج خود را بازسازی کنند و به صحنه بازگردند.
حال در چنین بستری این پرسش مطرح می شود که چرا امروز آمریکا و کشورهای اروپایی و حتی اسرائیل با وجود اشراف تئوریک و نظری در مورد چگونگی کارکرد این شبکه بارها در روزهای گذشته تاکید می کنند که ایران نقشی در طوفان الاقصی نداشته است.اگر ما به نحوه کار این شبکه توجه داشته باشیم طبیعی است که آمریکایی ها سعی کنند با طرح این موضوع از میزان حساسیت ها بکاهند تا بدین وسیله ایران در مورد خود یا بخش های مهم این شبکه احساس تهدید نکند و اگر چنین نشود،آمریکا بخوبی بر این مساله واقف است که این شبکه در صورت فعال شدن همه جانبه و دامنه و گستردگی آن وقوع یک جنگ تمام عیار و بزرگ
منطقه ای قطعی است.در این بستر همه بازیگران مهم منطقه ای از اسرائیل تا کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس تحت تاثیر این جنگ قرار خواهند گرفت.پس این اقدام آمریکا و غرب نوعی انکار عامدانه و آگاهانه است.
در عین حال آمریکا در مورد این منازعه بطور خاص بر اساس اسناد بالادستی یعنی سندهای امنیت ملی و دفاع ملی خود عمل می کند.یعنی ضمن اینکه خود را وارد مناقشه بصورت مستقیم نمی کند، از طریق بازدارندگی و ورود تاسیسات و تجهیزات نظامی به منطقه درگیری تلاش می کند که مانع از ورود سایر محورهای شبکه به منازعه و در عین حال مانع از گسترش جنگ شود.
بنابراین آمریکایی ها در این نبرد خاص استراتژی شان این است که در عین باز گذاشتن دست اسرائیل در غزه،اسرائیل تحت فشار قرار گیرد تا سطح منازعه را از این منطقه به منطقه دیگر گسترش ندهد.
جنگ گسترش نمی یابد
به نظر نمی رسد اسرائیل بدون چراغ سبز آمریکا نیز جنگ را گسترش بدهد یا حتی اهدافی را در ایران مدنظر قرار دهد.این بازیگر بخوبی می داند که بدون آمریکا قادر نخواهد بود جنگ گسترده و پیامدهای آن را مدیریت کند.اکنون بدلیل وجود همین شبکه بازدارندگی اسرائیل با تهدید موجودیتی و حیاتی مواجه شده است؛در صورتیکه با توجه به چینش و پخش شدن شبکه بازدارندگی در منطقه به نظر نمی رسد که ایران همچون اسرائیل با تهدید موجودیتی اساسا مواجه شود.چون اساسا فلسفه وجودی این شبکه این است که جنگ به ایران و درون مرزهای ملی اشاعه پیدا نکند.
بر پایه این شبکه جنگ باید به بیرون از مرزها و با کمترین هزینه ممکن منتقل شود اما چون اسرائیل فاقد چنین شبکه ای هست و بدلیل برتری در حوزه قدرت نظامی متعارف به آن هیچ گاه احساس نیاز پیدا نکرد، اکنون از درون سرزمین های اشغالی با تهدید حیاتی و موجودیتی مواجه شده است و به همین دلیل نیز بازدارندگی آن با آسیب جدی مواجه شده است.
در مقطع زمانی اسرائیلی ها تصور این را داشتند که بدلیل برتری اطلاعاتی و نظامی از بازدارندگی لازم برخوردار است و به همین دلیل محور مقاومت ریسک عملیات تهاجمی رابه جان نخواهند خرید.اما عملیات 7اکتبر نشان داد که این بازدارندگی تا حدی آسیب پذیر است که اسرائیل را می تواندبا یک بحران موجودیتی مواجه کند. با این حال اسرائیل تلاش می کند با تبدیل غزه به زمین سوخته این بازدارندگی را بازگرداند اما با این حال به نظر نمی رسد این بازدارندگی در کوتاه مدت و میان مدت قابل بازگشت به گذشته باشد.
اما باید در اینجا نکته دیگری اضافه کنم و آن این است که عدم ورود حزب الله به جنگ برای آمریکایی ها بسیار مهم است.چون در صورت ورود این گروه و آسیب های احتمالی هم احتمال فعال شدن سایر محورها افزایش می یابد و حتی احتمال ورود ایران.طبق گزارش 10 هزار کلمه ای ایلان گلدنبرگ و همکاران اش در مرکز امنیت آمریکا نوین که در آگوست 2020 در اختیار کمپین بایدن قرار گرفت،حزب الله یک مهره کلیدی برای ایران است.
این بحث راگلدنبرگ در بخش مربوط به انعقاد پیمان های عدم مداخله در امور داخلی کشورها درقالب مجمع گفت و گوهای منطقه ای مطرح می کند.در این گزارش تاکید می شود که اگر ما در این مذاکرات با ایران تکیه بیش از اندازه ای بر حزب الله و خلع سلاح آن انجام دهیم،در عمل تفاهم و توافق با ایران شکل نخواهد گرفت و این مذاکرات برای هیچ خواهد بود.بنابراین آمریکا از میزان حساسیت ایران در مورد حزب الله بخوبی آگاه است.