فرارو نوشت: هر تحلیل یا تفسیر هر مجموعه داده چنانچه در چارچوب پارادایم غالب نباشد علاوه بر ناکارا بودن مضحک هم است. مثلا اگر تفسیر کواکب را در قالب پارادایم منسوخ بطلمیوسی (زمینْمرکزی) انجام دهیم مضحک است. همچنین تحلیل روابط بینالملل در چارچوب پارادایم «جنگ سرد» و جهان دوقطبی نشان از بیاطلاعی ما دارد و طبعاً تحلیلهایمان هم غلط از آب در میآید.
در جهان رسانه هم مدتی است پارادایم «رسانههای اجتماعی» جایگزین پارادایم «رسانههای جمعی» شده است. در پارادایم قبلی،مطبوعات و رادیو و تلویزیون میتوانستند تودهها را راهبری کنند، افکار عمومی بسازند و با فیلتر کردن بعضی واقعیات و برجستهنمایی بعضی واقعیات/انگارهها فضای غالب را سازماندهی کنند. این را اضافه کنید به یک گزاره نسبتا درست دیگر: صهیونیستها مصّب اصلی رسانهها (و حتی فرهنگ و هنر) را در اختیار دارند و بهراحتی میتوانند جریانهای مخالف را بایکوت کنند، بهگونهای که صدای دیگران گویی در خلأ است.
اما چرا در ماجرای غزه، چنین اتفاقی نیفتاد؟ و همچنان که افسانه شکستناپذیری نظامی اسرائیل باطل شد، افسانه استیلای خبری آنان نیز زیر سوال رفت. پاسخ اصلی در تغییر پارادایم است. در پارادایم رسانههای اجتماعی، مخاطب صرفاً مصرفکننده (و لذا تاثیر پذیرنده) نیست بلکه اولا تولیدکننده هم است و ثانیاً به دلیل دسترسپذیری فناوری پخش و غلبه فضای تعاملی، اختیار از دست اتاقهای خبر خارج شده است.
بنابراین اولاً تعریف و مصداق جریان اصلی، تغییر یافته و ثانیاً جریان اصلی سابق، سیطره خود را از دست داده، بهنحوی که حتی برای بقای خود نیازمند اعتنا به فضای متلاطم و کثیرالاضلاع کنونی است. یعنی یک رسانه، دیگر نمیتواند پنهانکاری کند و تصمیم بگیرد یک واقعه/پدیده را نادیده بگیرد یا از زاویه دید خود روایت کند چرا که خیلی زود دستش رو میشود و در حد یک بولتن فرو میکاهد و اعتبار خود را نزد مخاطبان از دست میدهد. افکار عمومی، دیگر نه توسط رسانههای جمعی بلکه با نگاهی هرمنوتیک در اثر یک دیالکتیک پرشتاب توسط جامعه شبکهای ساخته میشود که تابع الگویی واحد هم نیست.