مرضیه رجب تهرانی در ضمیمه آفتاب مهتاب روزنامه اطلاعات نوشت: من یک کودک فلسطینی هستم. یک کودک ازغزه. سال هاست که ما درگیر مبارزه با اسرائیل هستیم. میپرسید: چرا؟ چون اسرائیل سالهاست به زور کشور ما را اشغال کرده و ما را آواره ساخته است.
پدران و مادران ما و حتی بعضی از دوستانم را شهید کردند. اما ما جلوی اسرائیل ایستادهایم. چند روز پیش بعد از چند سال فلسطینیها توانستند ضربه سختی به نظامیان اسرائیل وارد سازند . چهرهشان تماشایی بود از ترس به بیابان ها و رود خانه فرار میکردند. تا حدودی اتنقام خون شهدای ما گرفته شد.با این پیروزی پدرانمان قدرتشان و جرأتشان زیادتر شده بود برای مبارزه و جنگیدن. آبروی اسرائیل بین همه کشورها رفته بود. اما مدتی طول نکشید اسرائیل آب و برق منطقه غزه را بست و حملات شروع شد.
ای کودکانی که آرام در آغوش مادرانتان میخوابید و هر روز صبح با صدای مهربان مادرتان بیدار میشوید. با اعضای خانواده و حتی با دوستانتان در پارکها یا مهدکودک بازی میکنید شبها با آرامش سربه بالین می گذارید و به خواب ناز میروید و رویاهای تان را در خواب میبینید و صبح روز بعد با شادی از خواب بیدار میشوید و بعد از خوردن صبحانه میروید سراغ اسباب بازیهایتان و دوستانتان را صدا میزنید که یک بازی جانانه انجام بدهید.
اینجا در غزه اما خبری از شادی و آرامش و بازیهای کودکانه نیست. بازیهای ما شده شهید بازی حتما از خودتان میپرسید: شهید بازی دیگر چیست؟می گویم !این روزها بر اثر حملات اسرائیل تعداد شهدای فلسطینی بالا رفته روزی نیست که پیکر شهیدی را تشییع نکنند.
برای همین بازی پسران ما از فوتبال یا گرگم به هوا و دنبال هم دویدن رسیده به اینکه یکی از بچهها روی پتو میخوابد مثلا شهید شده و روی تنش پرچم کشورمان را پهن میکنیم و بعد چهار طرف پتو را بلند میکنیم و لااله الاالله میگیم.
روزهای ما پر شده از صدای انفجارهای پشت سرهم، وحشت کودکان، درد زخم هایشان، انگار بعضی از کودکان زیر آوارها خوابشان برده بود هر چی صداشون میزدیم چشم باز نمیکردند. مادرم میگفت آنها مهمان خدا شدند.
حالا این صدای گریه و ناله کودکان ماست که از شدت درد و غم گوش دنیا رو پر کرده است. مردان زنان و بچههای زیادی در بیمارستان بودند در بیمارستان هم آب بود هم برق دوباره کودکان جمع شدند دوباره شروع کردند به بازی شروع کردند حیاط بیمارستان را تمیز کردن. در اوج ناراحتی دلمان به این خوش بود که کنار هم هستیم. شب فرا رسید صدای بوممممممم! همه جا را دود گرفته بود.
اصلا مریضی دیگر در بیمارستان نبود. همه بچهها و مادرانشان شهید شدند. همه اعضای خانواده من هم شهید شدند من آخرین بازمانده ازبچه های بستری در بیمارستان بودم. از شدت ترس ساعتها میلرزیدم و به پرستارها نگاه میکردم تا اینکه پزشک بیمارستان مرا در آغوش گرفت بغضم ترکید خیلی گریه کردم. گریهام قطع نمیشد. مادرم کجاست؟ خواهرم... ؟ برادرم...؟
حدود 500 نفر از دوستانم به همراه مادرانشان در آغوش زمین خوابیدند. یاد حرف مادرم افتادم. مامان چرا هر چی صداش میکنم بیدار نمیشه؟ و جواب مادرم که میگفت: رفته پیش خدا مهمانی. با خودم میگفتم دیگر صدای انفجار نمیشنود.
صدای مظلومیت ما رو به همه دنیا برسونید. پدران، مادران و دوستان ما شهید شدند آنها پیش خدا هستند. ما از اسرائیل بدمان میآید. ما از اسرائیل متنفریم. اصلا از هر کشوری که بچهها را اذیت میکند، متنفریم. مظلومیت درد دارد بغض و اشک دارد. ولی ذلت ندارد. امید دارد.
ما در این راه از ویرانی خانهها و ریختن خونهای عزیزانمان هراسی نداریم. دشمنان میخواهند با نور خدا بجنگند، آینهها را میشکنند، در حالیکه هر آیینهای که بشکند به دهها آینه مبدل خواهد شد. مجاهدان تکثیر شدند. از نوار غزه تا کرانه باختری، از قدس شریف تا سرزمینهای اشغالی، ما دیگر تنها نیستیم کشورهای دیگر هم به یاری ما میشتابند. آری سالهای شیرین ما هم میرسد.
ما کودکان امید داریم که در آیندهای نزدیک نابودی اسرائیل را باچشمان خود خواهیم دید. و آن روز را همراه برادران مسلمانمان در کشورهای دیگر دنیا جشن خواهیم گرفت. آن روز دیگر خبری از جنگ نیست. آن روز با شادی در بیت المقدس قبله اول مان نماز خواهیم خواند صدای شادی وخنده کودکان مان فضای مسجدالاقصی را پرخواهد کرد. شادی و بازی کودکان دوباره به دنیای ما بازمیگردد.
مرضیه رجب تهرانی