محمدعلی فیاض بخش: در تاریخچه تحول آموزش و پرورش از اوایل قرن بیستم در اروپا، مکاتب گوناگونی را مینگریم که با مدّعیات فلسفی گوناگون، داعیهدار نظریهپردازی در این مهم هستند. این مکاتب تا اواخر قرن بیستم بالغ بر بیست مکتب میشدند؛ تا زمانی که پسامدرنیسمِ آموزشی-پرورشی به عنوان رقیبی جذّاب و فرامکتبی ظاهر شد.
ایدهآلیسم و رئالیسم فلسفی از افلاطون و ارسطو شروع شد و به درانداختن نظریات آموزشی-پرورشی پرداخت و نهایتاً در قرن هفدهم میلادی، از مکتب طبیعتگرایی(ناتورالیسم) سر برآورد و سپس در قرن نوزده و بیست، لیبرالیسم فرهنگی زاده شد. در میان اینهمه «ایسم»، آنچه تقریباً هماره غریب ماند، مفهوم انسان، به عنوان موجودی صاحب «اراده»، «اختیار و انتخاب» و «مسئولیتپذیری» بود.
مکاتب ایدئولوژیک، که از اعتقادات، بستههای الزامآوری را برای تفکر و عمل، تجویز و بلکه تحمیل میکردند، همراه با اقتداریابی دولتها در فراز و نشیبِ تمشیتِ امور رعیّت، پا گرفتند و در قرون وسطی، از قرن پنجم تا پانزدهم میلادی به سلطهی کلیسای مسیحی درآمدند و نهایتاً با تسلّط علوم تجربی بر علوم عقلی در رنسانس، شعار آموزش و پرورشِ فراایدئولوژیک، یعنی فارغ و فرارفته از الزامات عقیدتی و رفتاری را در اواخر قرن بیستم، مسلّط بر مدارس ساختند.
در تحلیل محتوای شعار «آموزش و پرورشِ فراایدئولوژیک» تناقضهای درونی نهفتهاست که مقصودِ این نوشتار نیست؛ اما آنچه امروز برای آموزش و پرورش کشور ما مهمتر از نان شب مینماید، توجه به این نکات است:
-نهادینهسازی عقیده در دانشآموز از معبر تعقّل و گفتوگو میگذرد؛ و نه دستورالعملهای وزارتی.
-تربیت اخلاقی دانشآموز در فضای الگویی و مشاهدهای صورت میگیرد؛ نه در فضای القایی و اجباری.(نظریهی بندورا؛ ۱۹۶۵)؛ (کونوا دعاةالناس بأعمالکم؛ امام صادقع)
-تربیت نسل مسئولیتپذیر از مسیر مشارکتدهیِ دانشآموز در امور مرتبط با خود در مدرسه بالندگی مییابد؛ نه از طریق دستور و تحکّم.
-…در یک کلام، تربیت، رسوخ عقیده در قلب و بروز رفتارِ انتخابی و اختیاری در عمل است؛ جز این، میشود ایدئولوژیگرایی در آموزش و پروش، که در مدرسه٫ مُنقاد و مطیع میسازد و در بیرون مدرسه، متمرّد و نافرمان.
اکنون اتاق فکر آموزش و پرورش ما درصدد آزمون کدام آزمودهها در طول یک قرن تعلیم و تربیت اروپاست!؟