سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۱:۰۵
نظرات: ۰
۰
-
این بلاست یا نامزد نمایندگی؟!

با بلند شدن زمزمۀ انتخابات و نامنویسی برای نامزدی نمایندگی مجلس، آشکار شد که آن مرد مهربان که از قضا ساکن تهران هم هست، برای چه سر و کله اش در سرزمین مادری پیدا شده است. آقا، قصد نماینده شدن دارند و بر سر آنند تا در سنگری دیگر، مردم و شهر و دیار خود را از اندیشه ها و خدمات خویش بهره مند سازند.

محمود سلطانی در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: چند وقتی بود آقای میانسال و موقر و مهربانی در شهر ما پیدایش شده بود. آری پیدا شده بود. چون پیش از آن، چشم کسی به جمال این آقا در این شهر روشن نشده بود.

این آقای میانسال و مهربان، هفته ای دو سه روز یا بیشتر در شهر ما و در چشم همگان ظاهر می شد. به هر کس می رسید، از دم لبخند می زد و سلام می کرد. شکلات هم تعارف می کرد؛ به خصوص به بچه ها. اگر کسی را می دید که دو سه کیلو سیب و پیاز خریده و به خانه می بَرَد، با اصرار محموله را از او گرفته و تا درِ منزل وی حمل می کرد. هر جا مرد یا زن سالمندی را می دید، با اصرار بازوی او را گرفته و از اینور خیابان به آنور خیابان می بُرد و می گفت: «برید به امید خدا»!

 به هر صندوق صدقاتی هم که می رسید، دست کَرم در جیب خود کرده و مبلغی در آن می انداخت. هر جا و در هر جمعی، کس یا کسانی از چیزی یا چیزهایی (مثلاً چاله چوله ای در خیابانی و یا گرهی در کاری) گلایه و انتقادی را مطرح می کردند، ایشان با به صدا در آوردن تسبیح و البته با بیان نزم و امیدبخش خود، به آنان نوید می داد که: « نگران نباشید، درست میشه. ان شاء الله درست میشه».

بین خودمان باشد، با حضور این مرد، و شور و حالی که در شهر ما پیدا شده بود، یاد یک تصنیف قدیمی افتادم که بلانسبت ایشان می گفت:
 تازگی ها توی ده ما دخترکی پیدا شده...    هالای لای، پیدا شده
 این دخترک، بلای دلها شده ...  هالای لای، دلها شده
هر کی اونو دیده دلش شیدا شده...  هالای لای، شیدا شده.....

 و از این صحبت های عامیانه و ترانه وار که بیشتر از آنش باشد طلبتان!(اینجا خانواده نشسته!) . باری، ایشان هم توی شهر ما، واقعاً بلای دل ها که نه، صیّاد دل ها شده بود. از هر کسی می پرسیدی که این موجود آسمانی کیست(یا چیست) و چه شده که بر زمین و در این شهر ما هبوط کرده، کسی چیزی نمی دانست. 

کم کم بعضی سالمندان محل آشکار کردند که ایشان پسر فلان و نوۀ بهمان و پسر برادر فلان است. اگر می پرسیدی که حضرت ایشان، پیش از این کجا بودند که تاکنون مردم از وجود ذیجود و مهرورزی ایشان محروم بوده اند؛ جواب این بود که: « کار دولتی داشته، بیش از سی سال در شهرها و استان های دیگه کار کرده. حالا که بازنشسته شده، برگشته اینجا.» 

اتفاق قشنگی که باید می افتاد، افتاده بود. برگشت مغزها. از یاد نبردن پدر و مادر و قوم و خویش و شهر و دیار بر هر مسلم و مسلمه ای اگر واجب نباشد، مستحب قریب به واجب باید باشد. 

و اما از شما چه پنهان، با انتخاباتی شدن فضای کشور، از جمله فضای پاک و نیالودة شهر کوچک ما، در و دیوار و درخت و کف خیابان های شهر به یکباره زیر انبوهی از«پوستر» و «بنر» و «پلاکارد» و «تراکت» و «بروشور» و «بولتن» تبلیغاتی محو شد. حالا به هر طرف که می نگریستی، چپ و راست، بالا و پایین، روی زمین یا بالای تیرهای برق، به جای شاخ و برگ درختان، همان آقای میانسال و مهربان را می دیدی که لبخند نثارت می کند. برق امید در چشم هایش مثل خورشید بر رویت می درخشد. تصاویر ارزنده او در چندین جا دیدن دارد:

یک جا دست های خود را اندیشمندانه زیر چانه گذاشته، جای دیگر دست های خود را به عنوان اتحاد در هم مشت کرده و بالا گرفته است.
- یک جا قلم به دست دارد و چیزی را حتماً در راستای منافع مردم می نگارد، جای دیگر دست سالمندی را در دستان پر مهر خود می فشارد و ول هم نمی کند.
- یک جا دست نوازشش بر سر کودکی است، جای دیگر بر بالین بیماری که دارد از او عیادت می کند.
- یک جا در مراسم عزا شرکت کرده، جای دیگر زینتبخش مراسم عقد و عروسی شهروندان است.
- یک جا به آسمان آبی دوردست نگاه می کند، جای دیگر درخت می کارد.
- یک جا هم با نقش های در دست، شهر آباد و سرسبزی را نشان می دهد. در افق های دور.

خلاصه که تبلیغات گسترده، جامع، اثرگذار، امیدبخش و مردمی، آنچنان فضای شهر را پر کرده که آدمی در گوشه و کنار شهر نمی داند برای چه از خانه بیرون آمده. به خانه هم که برمی گردی، هنوز درِ خانه را باز نکرده، انبوهی از کاغذهای رنگین با همان مضامین گفته شده، لای در گیر می کند.
  آری، با بلند شدن زمزمۀ انتخابات و نامنویسی برای نامزدی نمایندگی مجلس، آشکار شد که آن مرد مهربان که از قضا ساکن تهران هم هست، برای چه سر و کله اش در سرزمین مادری پیدا شده است. آقا، قصد نماینده شدن دارند و بر سر آنند تا در سنگری دیگر، مردم و شهر و دیار خود را از اندیشه ها و خدمات خویش بهره مند سازند. بسیار هم خوب.

و اما چنانچه از سوابق خدماتی ایشان خواسته باشید، چنین بر در و دیوار و بام و بر، نمایانده اند که پس از سی و پنج سال کار طاقت فرسا و خدمات صادقانه در شرایط بسیار سخت (دور از خانواده و در اقصی نقاط کشور)، چندی است که به افتخار بازنشستگی و استراحت نایل شده اند؛ اما علاقه مندی خدمت به مردم و میهن، او را راحت نگذاشته و نمی گذارد. این است که کمربند خدمت را محکم کرده و پاشنه های کفش آهنین را هم برای نمایندگی و ادامۀ تلاش در سنگر جدید ورکشیده اند. چه ورکشیدنی! 

ایشان در بسته های تبلیغاتی متعدد و متنوّع خود نیز چنین خویشتن مبارک را معرفی نموده اند که ذیلاً ملاحظه می فرمایید(لطفاً به نوع مسؤولیت و نام شهر مورد نظر، دقت فراوان بنمایید):
ـ مسؤول نهضت سوادآموزی جزیرۀ هنگام 
ـ جانشین مدیریت اوقاف کیش
ـ عضو هیأت امنای مسجد کیش 
ـ بنیانگذار صندوق قرض الحسنۀ کیش  
ـ قایم مقام شیلات یزد
ـ سرپرست نمایندگی سازمان کشتیرانی در قم 
ـ معاون ادارۀ بیابان زدایی انزلی
ـ رئیس امور جهانگردی تایباد 
ـ مشاور امور عشایری تهران
ملاحظه فرمودید؟.... یکی از یکی مهم تر. این آقای مهربان و شیفتۀ خدمت، نه تنها ده سال سابقۀ سکونت در سرزمین مادری ندارد، بلکه تاکنون ده شب متوالی را هم در این شهر به صبح نرسانده است. 

حالا مردم این شهر مانده اند که در این بُرهۀ حساس کنونی، در پاسخ به اقدام و فراخوان گستردۀ ایشان چه کنند؟ 

لطفاً بلافاصله جواب ندهید که: «خب دیگران هم هستند، به یکی از آنها رأی دهید»؛ چون بلافاصله جواب خواهید شنید که: «دست بر دلمان نگذارید؛ چون در شهر ما، سرآمد همۀ کسانی که قدم در این راه پرسود و پردردسر گذاشته اند، همین کاندیدای بلا می باشد.»!

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی