اگر در خیابانهای شهر قدم بزنیم بیشتر از آن که ساختمانهای زیبا و چشمنواز ببینیم بناهای ناهمگون، بیقواره و بیهویتی را میبینیم که سربرافراشتهاند. ترکیب این بناها در شهری چون تهران با ترکیب جمعیتی آن یک هماهنگی خاص ایجاد کرده است. هر قدر که این شهر بزرگ و بزرگتر میشود و ترکیب جمعیتی عجیب و ناشناختهای به خود میگیرد معماری آن هم به یک آشوب بزرگ نزدیک و نزدیکتر میشود.
حسرت تماشای این وضعیت وقتی بیشتر میشود که لابهلای این ساختمانهای بیربط به هم، ناگهان یک بنای قدیمی را میبینیم که به هر دلیلی از دسترس تخریبگرها دور مانده و خیلی کوچک و زیبا خودنمایی میکند. دیدن خانههایی با چنین معماری فکرشده و با هویتی در کنار خانههای بیربط فعلی این سؤال را ایجاد میکند که آیا این آشوب اجتماعی که اکنون در آن زندگی میکنیم میتواند بازنمایی همین معماری پرآشوب شهری باشد؟ چه شد معماری باهویتی که تا همین چند دهه قبل، بناهای زیبا و اصیلی به شهرها هدیه میداد از بین رفت و این انقطاع تاریخی از کجا و چرا به وجود آمد؟
این سؤالها را سامان موحدی راد خبرنگار اطلاعات با دکتر حسین ایمانی جاجرمی، جامعهشناس شهری در میان گذاشته است.
متن کامل این گفت وگو را می خوانید:
رابطه میان رفتار مردم و معماری شهری چیست؟ آیا این دو بر هم تأثیر میگذارند و از هم تأثیر میپذیرند؟
این موضوع در بحثهای جامعهشناسی شهری در مبحث کلیتر «تأثیر شهر بر انسان» مورد بحث قرار میگیرد. طبیعتا «معماری» هم بخشی از همان «شهر» به حساب میآید که بر آدمی و شهروند تأثیر میگذارد. افرادی چون جورج زیمل آلمانی یا لویی بیرس آمریکایی، بحثهای مفصلی را درباره معماری شهری و تأثیر آن بر شهروندان در ابتدای قرن بیستم مطرح کردند.
در اين مطالعات به تأثیرات شهرنشینی بر خلقیات و روحیات و رفتار افراد پرداخته شده است. موضوعاتی چون تراکم جمعیت شهری، ناهمگونی، محرکهای زندگی شهری برای افراد و موضوعات دیگر از جمله چیزهایی هستند که در این مطالعات با تمرکز بر تأثیر و تأثر شهر بر شهروند و برعکس مورد بررسی قرار گرفته است.
با مطالعه این نظریات و محدود کردنش به موضوع معماری و تأثیر آن بر زندگی شهری میتوان فهمید که این دو موضوع یعنی معماری و انسان شهرنشین یا روستایی بر هم تأثیر میگذارند. برای نمونه وقتی در بناهای مذهبی حضور پیدا میکنید، اگر این ساختمانها روی اصول ساخت بناهای مذهبی ساخته شده باشند قاعدتا حس جدا شدن از دنیا به شما دست میدهد؛ احساس میکنید که در یک فضای معنوی قرار گرفتهاید و باید به چیزهایی فراتر از موضوعات روزمره و پیش پاافتاده فکر کنید.
اگر در فضاهای غیرشخصی و مدرنی مثل ایستگاه مترو حضور داشته باشید، حال و احوالی متفاوت از یک مکان مذهبی به شما دست میدهد و این ثابت میکند که بله، قطعا معماری بر روحیات و خلقیات فردی شهروندان اثر میگذارد و بی شک از آن هم اثر میپذیرد.
اگر بخواهیم چنین مسألهای را در فضای کنونی و معاصر ایران توصیف کنیم به چه مسائلی برمیخوریم؟ به نظر میرسد در حال حاضر در معماری ایرانی یک آشفتگی و به هم ریختگی شدید وجود دارد. آیا میتوان آن را به رفتار عمومی شهروندان ایرانی هم توسعه داد؟
بخش قابل توجهی از این مسأله به دگرگونیهای بنیادین ایران باز میگردد. در یکصد و بیست سال اخیر، ایران تحولات گوناگونی را تجربه کرده است. یکی از بزرگترین دگرگونیها مسأله جمعیت در ایران است که به یکباره افزایش پیدا کرد و با یک دگرگونی زیستی گسترده در ایران مواجه شدیم.
یکی دیگر از مهمترین اتفاقاتی که روی این مسأله تأثیر گذاشت شهرنشین شدن ایرانیها بود و یک جمعیت بزرگ ایلیاتی و روستایی در یک فرآیند شصتساله شهرنشین شدند.
نه شهروندان آمادگی چنین تغییر بزرگی را داشتند و نه شهرها آمادگی پذیرش چنین جمعیتی را. برای اسکان این جمعیت برخی شهرها هم ایجاد شدند که وضعیت آنها هم مشخص است و اغلب با تناقضهایی همراه شدند. مثلا تهران را در نظر بگیرید، این شهر در نیمه دهه چهل با انبوهی از جمعیت مواجه میشود و فرآیند ورود سیل جمعیت به این شهر تمام نشده و ادامه هم دارد.
حضور این جمعیت بزرگ در شهری چون تهران یا هر شهر دیگر یک سری نیازهای فوری را ایجاد کرد که باید خیلی زود به آن پاسخ داده میشد. نیاز به مسکن، حمل و نقل و بسیاری موارد دیگر از جمله این نیازهای فوری بودند. پاسخ به این نیازها باید چنان سریع و فوری انجام میشد که به سیاستگذاران فرصت تعقل، تعمق و برنامهریزی چندانی را نمیداد. در نتیجه وضعیت چنین شده که میبینیم.
بخش دیگری از این به هم ریختگی به ظرفیتهای ما در حوزه دانش و سرمایه انسانی در مدیریت شهری، معماری و اداره شهرها باز میگردد. واقعیت این است که از زمان ورود سیل جمعیت به شهرهای بزرگ ایران و گسترش آنها و تشکیل کلانشهرها تا کنون ما کارنامه درخشانی نداریم.
اگر به همین الان هم نگاه کنید میبینید که ما معمارهای شاخصی که بر دیگران و فضاهای شهری تأثیرگذار باشند نداریم. از معمارانی چون آوانسیان، فروغی، مارکوف و سردار افخمی هم در این دوره رد و اثری دیده نمیشود تا بر فضای شهری تأثیر بگذارند.
یکی از دلایلی که دیگر اثری از این معماران تأثیرگذار در فضای فعلی ایران وجود ندارد این است که عمده آنها تسلیم جریانهای بازاری شدند. بخش دیگری از این ماجرا هم به مدیریت شهری غلط ما باز میگردد.
چون مدیریت شهری به منابع مالی نیاز دارد و دولت هم برایش منابع مالی پایداری ایجاد نکرده، تلاش میکنند تا درآمدهای مدیریت شهری را از محل ساخت و ساز شهری تأمین کنند و در نتیجه عرصه ساخت و ساز در شهر کاملا در اختیار نیروهای بازار قرار گرفته که در آن منافع شخصی بر منافع جمعی ارجحیت دارد.
اگر دولت برای شهرداریها و مدیریت شهری، منابع درآمدی پایداری تعریف میکرد بیشک وضعیت ساخت و ساز و معماری شهری دچار بلبشوی فعلی نبود. نکته دیگری که در ایجاد این وضعیت تأثیرگذار به نظر میرسد این است که طبقه متوسط یا طبقه بالای ایرانی که میبایست از فرهنگ و دانش بالاتری برخوردار میبود و در نتیجه این سطح فرهنگی و آگاهی، تقاضای چنین بناهایی را میکرد نیز در وضعیت مطلوبی از این جهت قرار ندارد.
اغلب آنهایی که در طبقه بالای جمعیتی ایران قرار دارند افرادی نوکیسه هستند که منابع مالی زیادی در اختیار دارند ولی درکی از زیباییشناسی، اهمیت زندگی شهری و زندگی جمعی ندارند و یک نوع معماری بازاریپسند را ترویج میدهند که به طرز عجیبی در همهجای ایران در حال گسترش است و چهره عموم شهرهای ایران را شبیه هم میکند.
این که در همه شهرها میبینید نماهای رومی و نورپردازیهای عجیب و غریب در ساختمانهای گرانقیمت وجود دارد نشان میدهد که فرقی ندارد اعضای این طبقه کجا باشند، در همهجا یک سلیقه بازاری دارند و به زیباییشناسی اهمیتی نمیدهند.
به بازاری شدن معماری اشاره کردید. وقتی این آشوب گسترده در معماری شهری کنونی را میبینم اولین سؤالی که به ذهنم میرسد این است که معماری هویتداری که در ابتدای سده شمسی در ایران در جریان بود چگونه به یکباره از بین رفت؟ چطور از ساخت خانه و بناهایی با فضاهای تفکیکشده و پر از اِلمان برای زیبایی محیطی به وضعیت فعلی رسیدیم؟ یک نمونه ساده آن این است که در خانههای دهه ۴۰ میبینیم که بخش بزرگی از فضا را به پلههای بیرونی اختصاص میدادند که یکی از نمادهای زیباسازی محیطی بود و از سوی دیگر نشانهای از تعامل خانه و آدمهای آن با فضای عمومی و شهری. در حال حاضر اما هر سازندهای تلاش میکند با کم گرفتن فضای راهپلهها به متراژ خانهها اضافه کند و دیگر صحبتی از آن فضاهای تعاملی نیست. این انقطاع از سنت معماری معاصر چگونه شکل گرفته است؟
برای پاسخ به این سؤال بد نیست یک نگاه تاریخی به اتفاقات معماری در ایران بیندازیم. مرحوم دکتر محسن حبیبی کتاب معروفی دارند با عنوان «از شار تا شهر» که در آن اشارههای خوبی به این مسأله میشود. برای نمونه بیان میکند که اولین آشناییهای ما با تمدن غربی در دوره قاجار است. در آن دوران ما قبول داشتیم که در مقایسه با غربیها برتریم. برای همین در بسیاری از حوزهها از جمله معماری اصرار میکردیم که راه گذشتگان را برویم و به این ترتیب است که تأثیری از معماری غربی را در آن دوره نمیبینیم.
در دوره پهلوی اول وضعیت متفاوت میشود. در آن دوران ما پذیرفتیم که در مقایسه با غرب در حوزههایی ضعف داریم اما همچنان خودمان را هم قبول داشتیم. برای همین به دنبال این بودیم تا چیزهای خوبی را که از دانش، فرهنگ و تمدن غربی به ما رسیده بود با داشتههای فرهنگی و تمدنی خودمان تلفیق کنیم. نتیجه و ثمره این تفکر را میتوانیم در خانههایی که مارکوف در دوره پهلوی اول در ایران ساخته ببینیم.
در دوره پهلوی دوم به نظر میرسد به دوره تسلیم رسیدهایم. در این دوره کاملا خودمان را در برابر فرهنگ غرب تسلیم کردهایم و این تسلیم شدن از این زمان آغاز میشود. برای نمونه در میدان توپخانه و در دوره پهلوی دوم است که تخریب بناهای تاریخی زیبا رخ میدهد.
عمارت تلگرافخانه و ساختمان بلدیه از ساختمانهای زیبای این منطقه بودند که در این دوره تخریب میشوند. به جای آن چه ساختمانهایی ایجاد میشود؟ زمینی که بلدیه در آن بود تخریب و به پارکینگ تبدیل شد و ساختمان تلگرافخانه هم تخریب و یک ساختمان به سبک معماری بینالمللی و غربی به اسم مخابرات ساخته شد که در آن دیگر هیچ نشانی از معماری ایرانی نیست. یا ساختمان پلاسکو را در نظر بگیرید، در دل محلهای با معماری زیبا و شناختهشده پهلوی اول به یکباره یک برج بلند سردرآورده که هیچ ارتباطی به بناهای اطرافش و سنت معماری ایران ندارد.
پس میبینیم که این وادادگی یا تسلیم شدن در معماری از دوره پهلوی دوم شروع شد و بعد از انقلاب هم با وجود همه شعارهایی که داده شد ادامه پیدا کرد. چهرههایی چون آلاحمد یا شریعتی از بازگشت به خویشتن و احیای سنت گذشته در ابتدای انقلاب سخن میگفتند که میتوانست سنگ بنایی برای بسیاری از دگرگونیها باشد اما میبینیم که در معماری عملا چنین اتفاقی رخ نداده است. برای همین الان میبینیم که جریان اصلی معماری به جز موارد اندک، بیشتر شهرداریها و سازندگان گسترده املاک و مستغلات هستند که کاملا سلیقه بازاری دارند.
در این میان برخی از فرصتها برای تأثیرگذاری در حوزه معماری هم از دست رفت. برای نمونه پروژهای چون مسکن مهر بهترین فرصت بود که دولت از طریق آن به دیدگاه خود در زمینه معماری جامه عمل بپوشاند.
در این پروژه میشد از معماران، جامعهشناسان، شهرشناسان، انسانشناسها و خلاصه هر متخصصی که نظرش میتوانست به شکل گرفتن یک الگوی مناسب برای زیست ایرانی منجر شود کمک گرفت و به سبکهای معماری متناسب با نیازهای امروز شهرها و شهروندانشان رسید. اما نتیجه کار را میبینیم، یک معماری بیهویت بینالمللی که تنها به دنبال ساخت چهاردیواریهایی برای زیست انسانهاست و اساسا برای سایر نیازهای آنها فکر نکرده است. به این ترتیب چنین فرصت مناسبی برای تأثیرگذاری در معماری شهری در دوره بعد از انقلاب هم از دست رفت.
در مجموع میبینیم که باور به خویشتن در دوره قاجار، با ایده تلفیق در دوره پهلوی اول کمکم در معماری رنگ باخته و به وضعیت کنونی رسیدهایم. حتی در دوره پهلوی دوم، ایدههایی برای ساخت بناهای باشکوه وجود داشت که تئاتر شهر یا برج آزادی از ثمرات آن است اما حتی این ایدهها را هم در حالت کنونی نمیبینیم.
به این ترتیب عرصه کاملا در اختیار کسانی قرار گرفته است که کاملا تابع بازار هستند. وقتی کارهای وارطان را در سرتاسر شهر میبینید متوجه میشوید که این شخص امضای خود را پای همه کارها گذاشته است. اما در حال حاضر کدام معمار جرأت میکند امضایش را پای کاری بگذارد؟ کدام معمار امروزی میتواند بیاید و بگوید این ساختمان را من بر اساس اصولی که دارم و درکی که از فرهنگ و محیط ایرانی دارم ساختهام؟
در صحبتهایتان به این نکته اشاره کردید که حتی اثری از دوره معماری ساخت بناهای عظیم و باشکوه و ماندگار مثل تئاتر شهر هم نمانده است. در سالهای اخیر بارها و بارها شنیدیم که در سیل یا زلزلهای پلی که چند سال قبلش افتتاح شده بود تخریب شده و این در حالی است که هنوز پلهای دوران ساسانی در ایران دیده میشوند و از سیل و زلزلههای فراوانی جان به در بردهاند. دیدن ویرانی بناهایی که تازه ساخته شده و معاصر است چه تأثیری روی منِ شهروند دارد؟ بنایی که قرنهاست باقی مانده به جز این که جنبه تاریخی و زیباییشناسی دارد یک پیام دیگر هم به من میرساند و آن این است که بنا را تفکری ساخته که میخواسته ردی از خود در تاریخ باقی بگذارد.
به نظرم بخشی به این موضوع بر میگردد که ما امر اجتماعی و فرهنگی را کاملا از میدان خارج کردهایم؛ یعنی تصمیمگیران عمدتا بروکراتهای چرتکهانداز هستند. برای همین است که شما نمیبینید تصمیمات به مباحثه عمومی گذاشته شده و راجع به فرهنگ و تمدن و تاریخ صحبت شود.
عموم آدمهایی که اکنون قدرت تصمیمگیری را به دست دارند درکی از مسائل تاریخی، فرهنگی یا تمدنی ندارند. همین الان افرادی در تهران تصمیمگیرنده هستند که شاید قدرت زیادی هم در تصمیمگیری برای فضای شهری دارند اما حتی تاریخ این شهر را هم نمیشناسند.
سطح آگاهی برخی از این دوستان از تهران چنان پایین است که مثلا اگر از آنها بخواهید برخی محلات معروف تهران را روی نقشه مشخص کنند عاجز میشوند. این بازیگران و وضعیتشان در نسبت با پسزمینههای تاریخی، تمدنی و فرهنگی کشور بخشی از موضوعی هستند که مسأله را ایجاد میکند. در این سالها هم به کرات شاهد بودیم که در این حوزه بیشتر افراد با ارتباطات سیاسی وارد بازی میشوند تا افرادی که تخصص این کار را داشته باشند.
وقتی چنین مسألهای پیش میآید و امر سیاسی بر امر فرهنگی و اجتماعی پیشی میگیرد بروز چنین مسألهای طبیعی است.
در گذشته معمار استقلالی داشته که موجب حرمت او هم میشده، همچنین یک پیوستگی با دین، فرهنگ، تاریخ و کشورش داشته که نتیجهاش شده بناهایی که اکنون میبینیم و درباره آن صحبت میکنیم. از پس چنین باور، هنجار و رفتارهایی چنین نمادها و بناهایی برای ما باقی مانده است که حالا میتواند موضوع گفتگوی من و شما هم بشود.
میتوانم بگویم بلایی که اکنون بر سر معماری شهری ما آمده که متأثر از آن زندگی و رفتار شهروندان را هم تحتتأثیر قرار داده، محدود شدن این ساحت به سیاست است؛ یعنی ارجحیت دادن به امر سیاسی موجب شده فضای بینرشتهای که باید در آن زیباییشناسی، مردمشناسی، جامعهشناسی، مطالعات تاریخی و فرهنگی و چندین رشته دیگر درگیر باشند حالا محدود به امر سیاست و مدیران سیاسی باشد که اغلب دانش اندکی هم از حوزههای یادشده ندارند.
این سیاسی شدن و در ادامهاش بوروکراتیک شدن مسائل، تقریبا همه زندگی را از محتوای اصلی خودش تهی میکند. برای همین است که اگر الان درباره اهمیت معیارهای زیباییشناختی یا مثلا مباحث مربوط به شهر انسانی صحبت کنید مورد تمسخر قرار میگیرید و افرادی که حرفی برای گفتن دارند از بیان آن میترسند. بخش دیگری از ماجرا هم همان درآمدزایی از شهر و شهر فروشی است. جریان بورژوازی مستغلات به صورت مداوم فضاهای شهری ایجاد کرده و به صورت مداوم هم آنها را تخریب میکند؛ چرا که چرخش بازار در همین تخریب و ساختن است و طبیعتا هیچکس در چنین شرایطی بنایی نمیسازد که ماندگار باشد. کسی بنایی نمیسازد که بخواهد اثری از خود در تاریخ به جا بگذارد، چون کسی برای ماندگاری تلاش نمیکند. چرا که هدف در این زمانه کسب سود، پول و قدرت بیشتر است.
در صحبتهای قبلیتان به ماجرای طبقه متوسط اشاره کردید. در سالهای اخیر و در پی بحرانهای اقتصادی ایران، صحبت از حذف طبقه متوسط به میان آمده و این که این طبقه در اثر فشارهای مالی از برخی ترجیحاتش چشمپوشی میکند و بیشک معماری هم میتواند در سبد حذف شدهها قرار بگیرد. با حضور طبقه متوسط، وضعیت معماری شهری به این صورت ناآشنا و بلبشویی است که میبینیم. حذف این طبقه چه اثری میتواند در این فضا داشته باشد؟
چیزی که فرهنگ یک شهر را نشان میدهد عمدتا مسأله گستردگی طبقه متوسط است. شهرهایی که ما به عنوان شهرهای زیبا و انسانی میشناسیم عمدتا مخلوق طبقه متوسط ساکن این شهرهاست. چون طبقه ثروتمند فضای خودش را دارد که فراگیر نیست. البته در این میان هم بحثهایی وجود دارد، مثلا عمده بناهای تاریخی که اکنون برای ما مانده و به آنها افتخار میکنیم متعلق به طبقه ثروتمند زمان خودشان بودهاند. ولی در دوره مدرن مسأله خانه شخصی که بتواند هویت شما را نشان دهد اهمیت زیادی پیدا کرد.
به نظرم در تهران دهه ۲۰، ۳۰ و ۴۰ حداقل در تهران این فرصت برای طبقه متوسط وجود داشت که با ساخت مسکن شخصی، بخشی از هویت خودش را هم به نمایش بگذارد. مثلا در خیابان سمیه امروزی میتوانید باقیمانده خانههایی را ببینید که طبقه متوسط آن زمان برای ابراز وجود و هویت شخصی در جامعه ساخته بود، همچنین است خانهها و بناهایی که اطراف دانشگاه تهران طی آن سالها ساخته شدهاند.
اکنون میتوان دید یکی از اثراتی که تحلیل رفتن طبقه متوسط و تبدیل شدنش به گروههای کمدرآمد میگذارد این است که میبینیم نیاز به ابراز وجود، داشتن فضای خاص طبقاتی و رعایت معیارهای زیباییشناختی در درون و نمای ساختمان یا تعریف فضاهای خاص کاملا فراموش میشود؛ چرا که مسأله شما در حال حاضر این است که بتوانید زنده بمانید و روزتان را شب کنید. این موضوع در همان سلسلهنیازهای هرم مازلو به خوبی توضیح داده شده است.
به هر حال توجه به معماری و جنبههای زیباییشناسی آن یک امر کاملا متعالی است و شما یا طبقه متوسط در حال حاضر در ردهای قرار ندارد که به این نیاز فکر کند، چون برای حیات و معاشش درمانده است. در یک کشور فقیر شما نمیتوانید از معماری صحبت کنید، چرا که این موضوع برای کشورهای ثروتمندی است که از رفاه نسبی برخوردارند.