سه‌شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲ - ۰۰:۵۶
نظرات: ۰
۰
-
شعر‌های کشکی

شعر‌های کشکی، محصول نگاهی پست مدرن در ادبیات امروز جهان است که گاه، چون شاعر از حیث محتوا و معنا حرف تازه‌ای برای مخاطب ندارد، دست به قر و قمبیل‌هایی در فرم و لفظ می‌زند و هنجارشکنی‌ها و پیچیده‌گویی‌هایی می‌کند که شما وقتی شعر را می‌خوانی، هیچی نمی‌فهمی و از ترس اینکه بقیه خیال نکنند چیزی نمی‌فهمی، هیچی نمی‌گویی و فقط می‌گویی: به‌به! ... چقدر عمیق و فلسفی!

رضا رفیع در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: صحبت از شعر و شاعری شد و برخی جریانات کشکی شاعرانه و ناخودآگاه پای این شعر عامیانۀ معروف به میان آمد با این مطلع: 
از کرامات شیخ ما چه عجب 
پنج را باز کرد و گفت: وجب!

یعنی حرف‌های این شاعر مردمی، به قدری کشکی است که شما از طریق ثبت احوال و ادارة ثبت اسناد هم نمی‌توانید اسمش را پیدا کنید. چه رسد به نشانی‌اش! معلوم نیست در کجا‌ها به کشک‌سابی مشغول بوده است برای گذران زندگی!

داستان دیگری نقل کنم از یک شاعر کشک‌ساب و کشکی‌سرای دیگر از زمان صفویه، به نام «حسن بیک» که شاعر دربار شاه عباس بوده و ملقّب به سگ لوند از سوی شاه!‌

می‌گویند که روزی شاه عباس با اجازة سازمان محیط‌زیست و ادارة جنگلبانی و سازمان حمایت از حیوانات با اطرافیانش به شکار رفته بود. حسن بیک، شاعر متملق آستان که می‌آید دربار و می‌بیند جا‌تر است و شاه نیست، این بیت را خطاب به شاه می‌گوید:
سحر آمدم به کویـت، به شکـار رفتـه بـودی 

تو که سگ نبرده بودی، به چه کار رفته بودی؟‌ای خاک بر سرت که خودت را چنین خوار و خفیف نکنی! که شاه را خوش آید و صله‌ات قطع نگردد. سگی بگذار، ما هم مردمانیم! آدمی وقتی شخصیت خود را کشکی و الکی تصور کند، تن به این کار‌های سخیف می‌دهد. البته در طول تاریخ بودند اینجور پاچه‌خوارانی که مدح و ثنا‌های کشکی گفته‌اند تا قدرت حاکم را خوش آید و بیمۀ عمر شوند. کشک‌مالی در تغار طبع هم حدی دارد به خدا!

کشک را بس که سخت مالیدی      دهن کشـک را تـو ساییـدی!

در جریان شعر امروز هم، کشک حضوری پررنگ و استراتژیک دارد. شعر‌های کشکی، محصول نگاهی پست مدرن در ادبیات امروز جهان است که گاه، چون شاعر از حیث محتوا و معنا حرف تازه‌ای برای مخاطب ندارد، دست به قر و قمبیل‌هایی در فرم و لفظ می‌زند و هنجارشکنی‌ها و پیچیده‌گویی‌هایی می‌کند که شما وقتی شعر را می‌خوانی، هیچی نمی‌فهمی و از ترس اینکه بقیه خیال نکنند چیزی نمی‌فهمی، هیچی نمی‌گویی و فقط می‌گویی: به‌به! ... چقدر عمیق و فلسفی!

حال آنکه چه عمقی، چه فلسفه‌ای، چه سفسطه‌ای، چه کشکی، چه پشمی؟ ... طرف همینطوری کشکی یک چیز‌هایی را به اسم شعر، بلغور کرده. دو سه شعری گفته و در فضای مجازی انداخته؛ تیری در تاریکی! اگر اصابت کرد، مدعی یک سبک جدید هم می‌شود.
محتوای شعر؟
ـ کشک کابل است!
و پیامش؟
- هرچه آمد!  
هـرچه پیش آید، خوش آید
- سوی شُهرت می‌رویم!  

صد رحمت به شعر «احمدا» که بالاخره وزن و قافیه‌ای داشت و گاهی معنایی نیز از آن به دست می‌آمد. هرچند خنده‌دار. عین همین «نمد سبزوار از پشم است...» که گفته آمد. طرف اصلاً نتوانسته معنای منسجمی را ساز کند.

بنده خدایی گفته بود: شعر می‌گویم و معنی ز خدا می‌طلبم!

آدم یاد آن داستان معروف «هانس کریستین آندرسن» می‌افتد که دو خیاط رند ادعا کردند که می‌توانند برای پادشاه لباسی بدوزند از پارچه‌ای سحرآمیز که فقط آدمیان پاک و نجیب می‌توانند آن را ببینند. پادشاه هم که دوست داشت تک باشد و متفاوت؛ به وزیرش دستور داد که اسباب لازم خیاطی را برای آن دو خیاط فراهم آورد. احتمالاً با ارز دولتی!

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی