جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: سالهاست که این رسم رواج یافته است. خصوصاً بعد از واقعۀ تکاندهندۀ منجیل و رودبار در سال 69 شمسی خودمان، هرجا میروید و میخواهید خانهای، لانهای، پناهگاهی بخرید؛ صاحبش، سازندهاش، بنگاه معاملاتیاش میگوید: اینجا هشت و نیم ریشتری است. اگر زمینلرزهای با این مقیاس بیاید، خانه مقاوم است و خراب نمیشود.
وقتی میپرسید: حالا چطور میتوانیم امتحانش کنیم؟ با لبخند ملیح یک و نیم ریشتری پاسخ میدهند: چه عرض کنیم، تا زلزله نیاید که معلوم نمیشود!
نه این که امتحان محدود به زمین لرزه باشد، هر رخداد دیگری هم حکایتش همین است. تا اتفاق نیفتد، ضعف و قوّتها آشکار نمیشود. حادثه مثل ناطقه است. قوّۀ ناطقه.
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
نزولات آسمانی هم همینطور است. رحمت و زحمتش امتحانکننده است. تا نیاید، ریشتر عیب و عرضه آدمها معلوم نمیشود. چه در بخش عمومیاش، چه در بخش خصوصیاش. چه در جادهها و کوهها و درهها، چه در شهرها و اتوبانها و خیابانها، چه در کوچهها و دم در خانهها و دم در مغازهها.
همیشه که آن دهقان فداکار معروف، آماده و دم دست نیست تا تصادفاً وقتی به پیچ تند کوهستان میرسد، غرّش کوه را بشنود و قطار شدن سنگ ها را بر روی راهآهن ببیند و بیاعتنا به سوز و سرمای زمستانی پیراهنش را درآورد و مشعل کند و روی ریل بدود و دانشآموزان کتابخوان مدارس ابتدایی را در کلاس درسشان میخکوب کند.
بعضی از کارهای جامعه بشری را دهقان فداکار میتواند انجام دهد و بعضی دیگر را دولت فداکار. برخی از امور، با اخلاق مهذب فردی سر و سامان میگیرد و برخی دیگر با برنامهریزی اجتماعی. هم آن اخلاق و دیانت و وجدان دهقان برای جامعه لازم است، هم این دوربین مداربستهای که فناوری روزگار در طول مسیر قطار قرار داده است.
سال 74 شمسی در یکی از شهرهای فرانسه با مهندسان قطار پیشرفته و سریعالسیری صحبت میکردم که راننده نداشت. یادم آمد از حکایت یک همشهری که برای اولین بار در سال 49 شمسی با کیف کوک شده به طبقه بالای اتوبوس دو طبقه شرکت واحد در ایستگاه مبدا رفته و نشسته بود. اتوبوس که حرکت میکند، نامبرده (نام نبرده!) ناگهان وحشت زده از روی صندلی برمیخیزد و میدود و فریاد میزند: خودتان را نجات بدهید، راننده نیامده، اتوبوس راه افتاده!
از مهندسان قطار بیرانندۀ فرانسوی پرسیدم: اگر قسمتی از ریل ناگهان مشکل پیدا کند، در فرانسه هم دهقان فداکار هست؟!....(راهنما برایشان توضیح داد که ایشان(!) با مجلۀ «گل آقا» که یکی از مجلات طنز معروف ایران است، همکاری دارند.)
مهندس متخصص قطار بیراننده، صفحات شیشهای شفاف را در اتاق دیگری نشان داد و گفت: بله، هست. دهقانهای فداکار ما هم اینهایند. مانیتورهای تلویزیونی، آینه راهنمای قطارند. خود قطار هم هوشمند است. پیراهن مشتعل شده دهقان فداکار در درون همین سیستم تعبیه شده است. گفتم اگر روزی شبی، این سیستم خراب شد و دهقان تان هم فداکاری یادش رفته بود، آن وقت چی؟!
واقعیت این است که امروز جامعه بشری به هر دو نیاز دارد. هم اخلاق و هم فناوری. نمیتوان فداکاری را فقط به ضرب فناوری تولید کرد و تکنولوژی فداکاری را به کار گرفت. نیز نمیتوان فناوری را لعن کرد و اخلاق را در جامعه امروز جایگزین همه چیز دانست. البته بحث و جدلهای نامربوط و مربوط به تعیین و تبیین نسبت میان این موضوعات با یکدیگر نیز به جای خود عرصه تأمل و تحمل و تفکر میطلبد و فعلا از این مقال و مجال بیرون است.
ما فعلاً در برف و بوران گیر کردهایم! برف و بورانی که وقتی میآید، عیب و هنر آدمها را نشان میدهد. ضعف و قوت مسئولین و مردم را به محک مصیبت میزند و عیارسنجی میکند. در جایی که لودر و بولدوزر و هلیکوپتر لازم است، معلوم است که باید به سراغ فناوری رفت و «لااسراف فی الخیر»، در کار خیر اسراف نیست.
تکنولوژی را باید گرفت و خوبش را هم گرفت. اینجا جایگاه برنامهریزی و بودجهبندی و مدیریت کلان و تخصص علمی است. اینجا همان حوزهای است که میتواند و باید مسائل اجرایی کشور را با دید کلانتری ارزیابی کند، کلانتر نه کلانتر!
در جایی هم که مشکل موجود با کار و همکاری مردم هر محله و هر منطقهای قابل رفع و دفع است، دیگر نباید گریز از مسؤولیت را به گردن لودر و بولدوزر و هلیکوپتر انداخت و «دیگران بدند» را به جای «ما خودمان خوبیم» نشاند و نشست. البته قبول داریم که این قبیل جایگاهها و حوزههای مختلف را نمیتوان صد درصد جدای از یکدیگر محسوب کرد و کاملاً مجزا و مستقل پنداشت. باهماند و بهم آمیختهاند. باید چنین باشند. اما از آن حیث که اشاره شد، استقلال نسبی و تفکیک وظایف مقایسهای هم دارند.
کارهای سنگینتر پیشکشمان باد! اگر هر خانه و هر مغازهای همان مقدار برف و یخی را که در جلو چشمان خودش(!) به صورت فرش شیشهای درآمده است، علاج کند و از سر راه برچیند، شاید تعداد دست و پاشکستگانی که روزهای متوالی در بیمارستانها به سرگردانی و سرگردانیهای فراوان گرفتار میشوند، کاهش پیدا کند و خدا را خوش آید.
شاید از تعداد لگن شکستگانی که در سنین بالا به پوکی استخوان دچارند و ممکن است یکی از عزیزان ما هم در میان آنها باشند، کاسته شود و خشنودی خدا را فراهم آورد. نه دولتیها میتوانند سهم بار خود را در این امور بر دوش مردم بگذارند و نه مردم باید سهم بار خودشان را حواله دوش دولتیها کنند.
شاید هزینهای که از جیب دولت و ملت در سراسر کشور برای امور درمانی و دارویی زمستانی صرف میشود و ضایعات دیگری که ناشی از تصادفات و اتفاقات فصلی است، رقم قابل ملاحظهای باشد. به نحوی که بتوان آن را در مسیر پیشگیری و علاج واقعه قبل از وقوع بکار برد و نتیجه مطلوب گرفت.
اما باز هم متأسفانه یکی دیگر از خلقیات ما (بعضی از ما) سر برخورد کردن با این پدیدههاست. صبر میکنیم تا کودکان و بیماران و سالمندانمان آسیب ببینند ولی خدای ناکرده کیسه پول مالمندان مان آسیب نبیند!
انگار در امدادرسانی قبل از حادثه، حتی برای خودمان سرد و ساکت و سرما زدهایم. به قول سعدی:
جمعی چو گل و لاله به هم پیوسته
تو هیزم خشک در میانه رسته
چون باد مخالف و چو سرما ناخوش
چون برف نشستهای و چون یخ بسته!
ـ یخ کنی... روزگار!...