سه‌شنبه ۲ آبان ۱۴۰۲ - ۰۰:۰۹
نظرات: ۰
۰
-
ماجرای بانوی باغ امامی و انرژی خورشیدی!

کدبانوی خانه، پوست میوه‌ها مثلاً هندوانه را یا خوراک گوسفند می‌کرد یا کود باغچه یا مرّبای مهمان! همچنین خرده نان و سوخته نان را یا به دامن مرغ و خروس باغ می‌ریخت یا به قول امروزی‌ها مثل پول نفت در سفره پرندگان رهگذر می‌نهاد.

جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: ـ آب؟
ـ نان؟
ـ برق؟
ـ بنزین؟
ـ گاز؟
ـ.
آمار و ارقام و اعداد، اگر دروغ نباشد و بهتر است بگوییم اگر اشتباه نباشد، بار‌ها و بار‌ها جامعۀ ما را نسبت به بسیاری از جوامع مشابه (حتی با جمعیّت بیشتر)، مصرف‌کننده‌تر و اسراف‌کننده‌تر معرّفی کرده است. راستی آیا این ثروتمندان و قدرتمندان‌اند که چنین احوالی دارند؟ یا طبقۀ میانه و متوسط؟ یا طبقۀ نیازمند و محروم؟!

باید ـ به قول مشهدی‌ها ـ گفت: هرچه هست، هست! امّا کتاب تاریخ زندگی را هرچه بیشتر به سمت و سوی گذشته ورق می‌زنیم، بیشتر با این واقعیّت آشنا می‌شویم که نیاکان ما هرچند از امکانات معلول تکنولوژی جدید محروم بوده‌اند، ولی در زمان و مکان خویش، کمتر و بسیار کمتر از روزگار کنونی، اهل اسراف بوده‌اند. آیا اسراف از ویژگی‌های دنیای مدرن و از رهاورد‌های عصر جدید است؟

بی‌شک می‌توان ورود بشر را به عصر فناوری نوین و تولید انبوه و انباشت کالا و گسترش اطلاعات و ارتباطات و نتیجتاً تسریع و توسعۀ مصرف، یکی از علل و عوامل مؤثر در اوج‌گیری و فراگیری و همه‌گیری پدیدۀ اسراف دانست. 

امّا نه همه چیز را می‌توان به گردن ستبر تکنولوژیِ صادره از دنیای مدرن انداخت و خُلقیّات خودی را تبرئه کرد؛ و نه همه چیز را می‌توان بر دوش نفس و مُشتَهَیات نفس امّاره (بدخواه) بار کرد و سهم غالب محیط و مکان و زمان را نادیده گرفت.

البته در روزی روزگاری نه چندان دور و دیر، پدران و مادران ما شاید به دلایل تربیتی و اخلاقی و دینی و شاید هم به ضرورت زندگی در چهارراه حوادث طبیعی و غیرطبیعی (هجوم خارجی، خشکسالی، فقر، جنگ، استبداد، بیکاری)، با پدیدۀ اسراف، نه تنها دوست نبودند بلکه دشمن بودند.
 جای دیگری نمی‌رویم. از شهر کودکی‌های خودمان، خانواده‌هایی را به یاد داریم که در عین متمکّن و متموّل بودن، اولاً در شکل و شمایل ظاهری و اجتماعی‌شان با عموم مردم تفاوت بارز و چشمگیری نداشتند، ثانیاً در سبک و سیاق زندگی خصوصی و خانوادگی‌شان هم اهل اسراف و زیاده‌روی و تضییع و ریخت و پاش نبودند.

به عنوان نمونه، منزلی را که از آن به عنوان «خانة امامی» یاد می‌کنم، مثال می‌آورم. شغل صاحبخانه، معماری و ساختمان‌سازی بود. خانوادۀ وی در باغی زندگی می‌کردند که بزرگی نسبی آن، از وضعیّت خوب مادّی و رفاهی اهل خانه حکایت داشت. 

اولاً هیچگاه در کوچه و بازار و مسجد و هیأت و عروسی و عزا، هیچ بیننده‌ای نمی‌توانست از حیث لباس و مرکب و رفتار و اخلاق، واقعاً میان آن مرحوم و دیگران (حتی افرادی که وضع مادّی معمولی و کمتر از آن داشتند) تضاد و تنافر که هیچ، لااقل تفاوت برجسته و فاصله‌داری را مشاهده کند. ثانیاً هیچگاه از منزل آنان زباله‌ای بیرون آورده نمی‌شد. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ از اسراف که خبری نبود بماند، از بلامصرف ماندن اشیای بلامصرف هم همینطور!

کدبانوی خانه، پوست میوه‌ها مثلاً هندوانه را یا خوراک گوسفند می‌کرد یا کود باغچه یا مرّبای مهمان! همچنین خرده نان و سوخته نان را یا به دامن مرغ و خروس باغ می‌ریخت یا به قول امروزی‌ها مثل پول نفت در سفره پرندگان رهگذر می‌نهاد.

هسته‌ها را (منظور هستۀ میوه است) مثلاً هستۀ زردآلو را جمع‌آوری می‌کرد و می‌شکافت و مغز شیرین آن را با کشمش یا شکر درهم می‌آمیخت و به دست و دهان بچه‌های درحال تحصیل می‌رساند و بدین ترتیب به آن‌ها انرژی هسته‌ای می‌داد. حتی با هسته‌های تلخ هم داروی سنّتی و گیاهی می‌ساخت.

جالب است که این موضوع را هم بدانید. پس از اتمام صبحانه، سماور را دوباره پر آب کرده، در آفتاب می‌گذاشت تا در بخشی از پروسۀ گرم شدن آب، از انرژی خورشیدی نیز کمک گرفته باشد.

آن‌ها که امروز از سوخت خورشیدی صحبت می‌کنند (!)، بدانند که اگر در این خصوص این کدبانو را نخستین مبتکر و بنیانگزار ندانند، باری می‌توانند او را به هر حال در این رشته اهل ابتکار ودارای درجاتی از اهمیّت و اولویت فرض کنند!

معلوم است که پوست انار و پوست گردو هم در چنین خانه‌هایی به ابزاری تبدیل می‌شود برای رنگ ساختن و رنگ کردن. در همین «زندگی سرا»‌های طبیعی و آرام‌بخش بود که دستگاه‌های تک کارگر و کوچکِ بافندگی، پنبه و پشم را به نخ و آنگاه نخ را به جوراب و دستمال و شال‌گردن و دستکش تبدیل می‌کرد. 

در همین آرامشگاه (مسکن)‌ها بود که چاه و تنور و هیزمْ‌خانه، وظایف چند وزارتخانۀ عریض و طویل روزگار کنونی را در مقیاس تکخانه و تک‌خانواده برعهده گرفته بودند. اهل منزل، از چاه آب می‌کشیدند، از تنور هم نان و از هیزمْ‌خانه نیز سوخت بخاری. هیچ شاخه و برگی، هیچ کاغذپاره و مقوایی، و هیچ بوته و ریشه‌ای، نامش آشغال نبود.

در همین حیاط‌های حیات‌دار و حیات‌بخش بود که کوزه سفالی مخصوص سیّار سایه‌گردان و نیز سطل بزرگ لاستیکی داخل چاه آب، نخستین یخچال‌های آب‌سردکن بودند و ایضاً نخستین فریزر‌های گوشت نگه‌دار.

امروز امّا؟. آری امروز آن حیاط‌های حیات‌بخش، به زندگی آپارتمانی در برج‌ها و مجتمع‌های مسکونی کنونی تن سپرده است. آنهم آپارتمانک‌هایی که قیمت هولناکش به دلیل تراکم شدید و توزیع نامتناسب جمعیّت، غلبه تقاضا بر عرضه (تولید)، تورّم بی‌انت‌های قیمت مسکن، مدیریت‌ها و برنامه‌ریزی‌های «از قضا سرکنگبین صفرا فزود»، تأثیرگذاری‌های اقتصاد سیاسی و جنگی، و دیگر عوامل داخلی و خارجی مؤثر، واقعاً «هر سال دریغ از پارسال» است.

 بنابراین، هی کوچک و هی کوچکتر می‌شود. انگار با باغچه و باغ که هیچ، با حیاط و حیات هم وداع کرده‌ایم. آب و برق و گاز هم که در ناودانِ لوله‌کشی‌های زندگیِ مثلاً صنعتی‌مان جاری است و ساقی حوض کوثرِ هر سه قلم هم دولت است.‌

می‌بینید که علاوه بر خُلقیّات و نفسانیّات، تغییرِ ناگزیرِ سبک و سیاق زندگی جدید هم فضای دیگری را پدید آورده و نوع تازه‌ای از مصرف را رواج داده که گویی در ذات خودش با اسراف در مقیاس ملّی و کشوری همراه است. 

«ما» امروز همان آدم‌های پیشین نیستیم یا «زندگی» امروز همان زندگی سابق نیست؟ اسراف‌های عصر جدید را فرهنگ پشتیبانی می‌کند یا فناوری؟ یا هر دو یا هیچکدام؟.

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی