جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: یکی از پرسشهای مورد بحث و فحص جوانان مسلمان ایران در طول پانزده سال مبارزه، یعنی در فاصله سالهای ۴۲ تا ۵۷ شمسی، این بود که اگر نهضت و حرکت اجتماعی و دینی پیامبر اسلام (با توجه به معنای عامّ واژه انقلاب و با توجه به مجموعه تحوّلات و تغییرات اساسی فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی که پس از پیروزی پیامبر در حجاز پانزده قرن پیش پدپد آمده) واقعاً انقلاب بوده است.
ـ «آیا به راستی پیامبر برای پیریزی نظام نبوی و تأسیس جامعۀ مدنی متناسب با همان زمان و مکان، به انقلاب قهرآمیز و مسلّحانه و به اصطلاح خونبار و خشونتبار روی آورده است؟»
پاسخگویی به این پرسش، گوناگون بود. مهندس بازرگان به نحوی و آیتالله طالقانی به نحوی دیگر، دکتر شریعتی بهگونهای و استاد مطهری بهگونهای دیگر، حوزه علمیه به صورتی و دانشگاه به صورتی دیگر، مراجع تقلید به شیوهای و امام خمینی به شیوهای دیگر. البته برخی از همین افراد و گروهها با یکدیگر اشتراکاتی هم داشتند. دایرۀ نفوذ و گسترۀ مخاطبان شان نیز متفاوت بود.
اما در این میان، آراء و اندیشههایی که کم و بیش با نظام عقیدتی سازمان چریکی معروف به مجاهدین خلق تشابه و نزدیکی داشت، سرسختانه از این نظریّه دفاع میکرد که گویی جوهر و اساس حرکت دینی و اجتماعی پیغمبر اسلام، به همان مبارزه مسلّحانه و قهرآمیز و خونبار و خشونتبار اختصاص داشته است.
صاحبان این آراء که شدیداً (خواسته و ناخواسته) از تئوریهای مارکسیستی با قرائت لنینی و استالینیاش متأثر بودند، از میان مجموعههایی که سیره و سنت نبوی را حکایت و روایت میکرد، تا آخرین حدّ ممکن فقط همان نمونههایی را در دایرۀ گزینش و بزرگنمایی قرار میدادند که خشم و خشونت و قهر انقلابی به معنای نبرد مسلّحانه و چریکی را توجیه و تصدیق کند. ولی آیا حقیقت همین بوده است؟
«جامعیّت» در پژوهش نشان میدهد که برخلاف این تصوّر بلاتصدیق، سیره و سنّت نبوی واقعاً سرشار از تنوّع و گوناگونی بوده است. پیامبر هم شجاعت ورود به میدان جنگ را داشت و هم شجاعت ورود به میدان صلح را. البته او برای خود و نهضتش «اصول و مبانی و اهداف» داشت، اما در همین حوزه و حلقۀ مستحکم تا آنجا که ممکن و مفید و مثبت و مصلحت بود، متنوّع و منعطف و گوناگون و جامع و چندجانبه و «چند جبهه» عمل میکرد.
پیامبر به همان اندازه که در برابر دشمن محارب و مهاجم با توکّل و اقتدار و البته باز هم با تعهّد به اصول اخلاقی، قهرمانانه و شجاعانه میایستاد؛ به همان اندازه نیز هوشمندی و استواری و ایستادگی و بیداریاش را با درایت و تدبیر و انعطاف و تنوّع و حتی بخشش و مهربانی میآمیخت.
«حاطب» یکی از مسلمانانی بود که دلی در مدینه و دلی در مکّه داشت. علی (ع) روایت کرده است که روزی پیامبر مأموریت فوری و محرمانهای را بر دوش من و مقداد و زبیر گذاشت.
ـ سریع حرکت کنید تا به حوالی منزلی در راه مکه و مدینه (منطقه روضه خاخ) برسید. در آنجا زنی را میبینید که بر هودج سوار است. او را فوراً متوقف میکنید. حامل نامه «حاطب» است برای مشرکان مکّه. نامهای که حاوی اسرار نظامی مسلمانان مدینه است. نامه را به هر قیمت ممکن کشف میکنید و میآورید.
هر سه سوار با سرعت از دروازه مدینه بیرون رفتند و در درازای جاده پیش تاختند. همانطور که پیامبر نشانی داده بود، آن زن را در مکان موعود پیدا کردند. سخت منکر شد.
ـ من نامهای همراه ندارم!
علی و زبیر و مقداد او را تهدید کردند که اگر باز هم انکار کند، به هر قیمت آن را در اثنای بازرسی خواهند یافت. ترسید، کوتاه آمد و نامۀ حاطب را از لا به لای گیسوانش بیرون کشید و تسلیم کرد.
ـ خوب نگاه کن. این نامه به خطّ توست. چرا؟ چرا چنین کاری کردی حاطب؟
پیامبر در مدینه شخصاً نویسندۀ نامه را مورد بازجویی و بازپرسی قرار داد. لحن او ملامتبار و پرسشگر بود. خوف و خطر از هر سو هجوم آورد.
ـ یا رسولاللّه! همه مهاجران مدینه در مکّه خویشان و دوستانی دارند که در صورت لزوم حمایتشان میکنند. اما من هیچکس را ندارم. گفتم با این کار منّتی بر سر مردان قریش مینهم و بدینوسیله حمایتشان را که ممکن است روزی در زمان نیاز لازم داشته باشم به سوی خود جلب میکنم! کار غلط من از روی کفر و ارتداد و به قصد دشمنی و جنگ با مسلمانان نبوده است.
همۀ حاضران و ناظران تعجب کردند. پیامبر عذر او را پذیرفته بود. البته صحابی تندخوی بلندآوازۀ محمد (ص) برآشفت و با فریاد مرگ بر جاسوس و مرگ بر منافق، اجازه خواست که حاطب را به قتل برساند. اما پیامبر تقاضای او را نپذیرفت و یادآوری کرد که حاطب در جنگ بدر حضور و همراهی داشته است و بخشیده میشود.
هیچکدام از یاران رسولاللّه شاید واقعاً چنین حرکت حیاتبخشی را پیشبینی نمیکردند و همچنان متعجّب به صحنه مینگریستند. پیش از آن هم هوشمندی و فراست و آگاهی و سرعت عمل و قاطعیت پیامبر در پیگیری و کشف و خنثی کردن واقعه موجب شگفتی آنها شده بود.
این قصۀ واقعی، تنوّع و گوناگونی سیره و سنّت رسول خدا را آموزش میدهد. خشم و خشونت و تهدید از سویی با مهرورزی و دوراندیشی و حقشناسی از سوی دیگر، نه تنها تعارض نشان نمیداد، بلکه گویی این دو وجه، واقعاً مکمّل یکدیگر بودهاند. چنین نیست؟