دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۰۱:۱۸
نظرات: ۲
۰
-
این جا انگار صدا به خدا نمی‌رسد

یک فعال اجتماعی گفت: ما با مسئولانی روبه‌روییم که توهم دانایی دارند و خیال می‌کنند همه چیز را می‌دانند و لزومی نمی‌بینند از دانش و تجربه صاحب‌نظران و متخصصان استفاده کنند.

مینا حیدری - ضمیمه جامعه روزنامه اطلاعات| سپیده علیزاده، متولد ۱۳۶۱، روان‌شناس و فعال اجتماعی است که با تمرکز بر حوزه زنان و کودکان آسیب‌دیده فعالیت می‌کند. او بنیان‌گذار و مدیرعامل مؤسسه «نور سپید هدایت» است که در سال ۱۳۸۸ با هدف کاهش آسیب‌های اجتماعی زنان و کودکان تأسیس شد. این موسسه به ارائه خدمات متنوعی از جمله پیشگیری از اعتیاد، توانمندسازی زنان و حمایت از کودکان آسیب‌دیده می‌پردازد. خانم علیزاده به‎خصوص در ایام کرونا خدمات فراوانی به افراد بی‌سرپناه و آسیب  دیده ارائه کرده است و بسیاری او را مادر کارتن‌خواب‌ها می‌نامند.

*کارتان را در ابتدا چگونه آغاز کردید؟

تحصیلات من در رشته روان‌شناسی است و از سال ۱۳۸۳ فعالیتم را در یک بیمارستان اعصاب و روان آغاز کردم. آن زمان تازه مدرک لیسانسم را گرفته بودم و دوره دوساله طرحم را در آن بیمارستان گذراندم. پس از آن، مدرک کارشناسی ارشد روان‌شناسی گرفتم و در کلینیک‌های مثلثی دانشگاه شهید بهشتی مشغول به کار شدم. سپس به خاطر تسلطم به زبان انگلیسی و تجربه کارم در حوزه اچ‌آی‌وی، در یک پروژه بین‌المللی برای سازمان ملل کار کردم.

سازمان ملل در ایران دفاتر متعددی دارد و آن سال‌ها پروژه‌های مختلفی در حوزه سلامت اجرا می‌کرد که یکی از آن‌ها صندوق جهانی مبارزه با سل، ایدز و مالاریا بود.

من به‌عنوان مدیر این پروژه در سازمان زندان‌ها به مدت پنج سال فعالیت کردم، به بازدید بسیاری از زندان‌های کشور رفتم تا فعالیت‌های کاهش آسیب با موضوع اچ‌آی‌وی را هدایت کنم. فعالیت‌ها صرفا مربوط به زندانیان زن یا مرد نبود و هرچه مربوط به بیماری ایدز بود از جمله آموزش کارکنان زندان‌ها را نیز پوشش می‌داد. 

هم‌زمان با این فعالیت بود که با همسرم آشنا شدم و چون او خودش نیز مؤسسه‌ای را در همین زمینه اداره می‌کند از من خواست تا مؤسسه‌ نور سپید هدایت را ثبت کنم. این‌گونه بود که اجرای پروژه‌های کوچکی در زمینه کاهش آسیب را آغاز کردم. 

کاهش آسیب، استفاده از همه راهکارها برای کاستن از مضرات و آسیب‌های یک بیماری است. در ایران تلاشی است در راستای مدیریت رفتارهای افراد معتادی که هنوز تصمیم به ترک اعتیاد نگرفته‌اند و می‌خواهد از آن‌ها مراقبت کند که تا وقتی فرد زنده است کرامتش حفظ شود، سالم بماند و مبتلا به اچ‌آی‌وی نشود، به تبع آن جامعه را نیز بیمار نکند و اگر تصمیم به ترک اعتیاد گرفت راحت‌تر بتوانند با حمایتی که دریافت می کند، مراحل ترک را پشت سر بگذارد. 

من در آن زمان خودم را در حوزه کاهش آسیب، نه درمان یا پیشگیری از اعتیاد، مدعی می‌دانستم. شاید هنر ما این بود که به پاتوق‌ها می‌رفتیم و افراد را متقاعد می‌کردیم که به زندگی بهتر بدون بیماری فکر کنند و برای ترک اعتیاد تشویقشان می‌کردیم تا شاید تمایلی برای تغییر سبک زندگی در آن‌ها ایجاد شود و این اتفاقی بود که در ماده ۱۶ قانون مبارزه با مواد مخدر رخ نمی‌داد؛ آن‌ها به اجبار از افراد تست می‌گرفتند و سپس آن‌ها را به کمپ می‌بردند.

ما به افراد پیشنهاد می‌دادیم که وارد مرکزمان شوند و به آن‌ها کمک می‌کردیم تا به درمان و قطع مصرف، اعتقاد پیدا کنند. پس از بازگشت از کمپ آن‌ها را در خانه‌های نیمه‌راهی (مرکز صیانت و توانمندسازی زنان بهبودیافته از اعتیاد) مراقبت می‌کردیم و دیگر لازم نبود افراد در مسیر بهبودی پس از ترخیص از کمپ برای زندگی یا خواب به پاتوق‌های مصرفشان بازگردند. 

عمده زنانی که از اعتیاد رهایی می‌یابند به دلیل انگ‌های اجتماعی موجود در جامعه، توسط خانواده‌هایشان پذیرش نمی‌شوند. برخی خانواده‌ها هم هستند که تا اعتمادسازی دوباره انجام نشود در ابتدای امر فرزندشان را قبول نمی‌کنند. 

برخی خانواده‌ها نیز خود محل آسیب هستند و ممکن است پدر، برادر یا همسر فرد بهبودیافته، خود آسیب‌دیده باشد و خانه جای امنی برای برگشت نباشد. بنابراین ما آن‌ها را به خانه‌های نیمه‌راهی هدایت می‌کنیم که همه چیز برای آن‌ها از خوراک و پوشاک گرفته تا هزینه برق و آب، رایگان است. 

مددکار و روان‌شناس در مرکز حضور دارد و در طبقه بالای همین مرکز، فضای کارآفرینی هست که افراد بتوانند شغلی بیاموزند و بابت آن حقوق دریافت کنند. 

در مرکز ما کارگاه خیاطی دایر است و برخی مددجویانمان همین‌جا مشغول به فعالیتند و مهارت آموخته‌اند و حدودا از ۷ تا ۲۰ میلیون تومان هم حقوق می‌گیرند. این مبلغ می‌تواند برای کسی که هیچ پولی ندارد و از دانش و تجربه کاری برخوردار نیست، کافی باشد. 

خانه‌های نیمه‌راهی، مراکز تمایلی هستند و ساختارشان داوطلبانه است تا افراد مجبور نباشند آنجا بمانند، بنابراین اگر پیشنهاد کاری بهتری مانند نگهداری از سالمند یا نگهداری بیمار در بیمارستان داشته باشند این فضا برایشان فراهم است تا بتوانند هر طور مایلند کار کنند و درآمد بیشتری به دست بیاورند. در آن صورت هم ما ضامن آن‌ها خواهیم شد، چون عموم این افراد، تجربه کاری چندانی ندارند و شاید ظاهرشان هم مناسب نباشد یا حتی مدارک هویتی نداشته باشند اما باز هم ما ضامن آن‌ها خواهیم شد. 

فرد می‌تواند در طول روز کار کند و شب را در مرکز اقامت داشته باشد یا چند روز برای کار برود و بعد از چند روز دوباره بازگردد.

زنان کارتن‌خواب نگاه تلخی دارند، احساس می‌کنند کسی منتظرشان نیست و بود و نبودشان برای دیگران اهمیت ندارد اما ما نمی‌گذاریم آن‌ها احساس بی‌کس‌وکار بودن کنند. 

مفهوم خانه نیمه‌راهی هم همین است، خانه‌ای میان راه بین کمپ و پاتوق‌های مصرف تا این افراد، دوباره به مصرف روی نیاورند. آن‌ها می‌دانند جایی مثل خانه وجود دارد و کسی چشم به راهشان است. 

*فعالیت‌های مرکز جامع کاهش آسیب بانوان مربوط به چه زمانی است؟

این آخرین پروژه‌ بزرگی بود که با همکاری بهزیستی و شهرداری تهران انجام دادم و مربوط به سال ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۰ است. در آن زمان درون پارک میدان شوش، گرمخانه بانوان داشتیم اما شهرداری منطقه مایل نبود این مرکز را در لیست گرمخانه‌های رسمی شهرداری بیاورد و می‌خواستند آن را در قالب برنامه‌های مسئولیت اجتماعی قرار دهند، به همین جهت ساختمانی را به رایگان به ما دادند تا در ازای آن، روزانه به ۱۰۰ زن معتاد کارتن‌خواب، خدمات رایگان شبانه‌روزی کاهش آسیب ارائه دهیم.

بر همین اساس یک تفاهمنامه دوساله با شهرداری منطقه ۱۲ به امضا رسید و مقرر شد این ساختمان در زمینه کاهش آسیب اجتماعی و توانمندسازی زنان فعالیت کند. 

در آن زمان وقتی به پاتوق‌های افراد کارتن‌خواب می‌رفتیم، بیشتر با مادران و کودکان در معرض آسیب مواجه می‌شدیم. اصولا زنان آسیب‌دیده در کوتاه‌ترین زمان ممکن به مادران آسیب‌دیده بدل می‌شوند و تلاش من این بود که کودکان را از کانون آسیب جدا کنم و آن‌ها را به بهزیستی تحویل دهم تا حداقل مورد خشونت یا تجاوز قرار نگیرند یا حتی توسط مادرانشان فروخته نشوند و شاید زندگی در بهزیستی، سبب عاقبت به‌خیریشان شود اما همواره درگیر این پرسش بودم که آیا کودکانی که از مادرشان جدا می‌شوند در آینده عاقبت به خیر می‌شوند و این مسیر برای ما و خودشان به خیر هست یا نه! 

در ماه‌های اول کارم دریافتم افرادی که در پاتوق‌ها زندگی می‌کنند به ته خط رسیده‌اند اما بچه‌هایشان سرخط بودند و اگر حمایت درستی می‌شدند آسیب نمی‌دیدند.

این موضوع برای من به یک چالش جدید و جدی تبدیل شد، بنابراین تلاش کردم در گرمخانه میدان شوش، خوابگاه مادران و کودکان را راه‌اندازی کنم تا بچه‌ها درکنار مادرانشان در مکان امنی زندگی کنند. مرکز میدان شوش در چنین فضای فکری شکل گرفت. 

این سرپناه در ابتدا مجوز پذیرش ۳۰ زن کارتن‌خواب را داشت و با توجه به این‌که در حوزه کاهش آسیب فعالیت می‌کردیم کارمان روی روال افتاد. مدتی نگذشته بود که بیماری کرونا مانند یک بولدوزر به جان جهان افتاد. درو می‌کرد و پیش می‌رفت و به همین‌جهت بسیاری از کمپ‌ها تعطیل شدند. بسیاری از زندان‌ها به زندانیان مرخصی می‌دادند و بسیاری از این افراد به میدان شوش می‌آمدند و پناهگاه زنانشان، مرکز ما بود.
 در آن شرایط ناچار شدیم زنان آسیب‌دیده غیرمعتاد را هم پذیرش کنیم، بنابراین بخش مجزایی برای آن‌ها ایجاد کردیم. در این بخش کسانی بودند که حتی تجربه سیگار کشیدن نداشتند ولی ممکن بود تن‌فروش باشند یا به دلیل شرایط خاص کرونا بی‌سرپناه مانده یا حتی سالمندان رهاشده باشند و در معرض آسیب قرار بگیرند. باوجوداین‌که پروانه مرکز ما از سال دوم ۲۶۰ نفر بود اما چون ساختمان بزرگی داشتیم، تا دوبرابر ظرفیت پذیرش می‌کردیم. 

در آن مرکز، افراد شاید فقط برای استفاده از سرویس بهداشتی می‌آمدند اما آن‌ها را پایش می‌کردیم که آیا شپش یا گال دارند، هنوز مصرف‌کننده هستند و یا چه چیزی استفاده می‌کنند و چه کمکی لازم دارند و آن ها را رها نمی‌کردیم. 

مرکز ما از نظر بهزیستی، «دی‌آی‌سی» و «شلتر» بود. دی‌آی‌سی، ﻣﺮﮐﺰ گذری کاهش آسیب‌های روزانه است که برای کنترل آسیب‌های اجتماعی اعتیاد به وجود آمده و معتادان ﭘﺮﺧﻄﺮ که در معرض ابتلا به بیماری‌های ﻋﻔﻮﻧﯽ ﻧﻈﯿر ایدز هستند با مراجعه به این مراکز از امکانات رایگان مثل سرنگ و همچنین برنامه‌های آموزشی رایگان و یک وعده غذای گرم بهره‌مند می‌شوند و شلتر، سرپناه شبانه است.

مرکز ما ساختمان بزرگی به وسعت دو هزار مترمربع داشت. در ایام کرونا با توجه به نیازهای افراد آسیب‌دیده، بخش‌های مختلفی راه‎اندازی کردیم و حتی در حیاط، بیمارستان صحرایی راه انداختیم، زیرا هیچ بیمارستانی، زنان معتاد و کارتن‌خواب را پذیرش نمی‌کرد.

*هزینه‌های خوراک این افراد چطور تأمین می‌شد؟

برای تأمین هزینه‌های خوراک، یک ریال هم از شهرداری کمک نگرفتیم. فقط کمک‌هزینه‌های بهزیستی را دریافت می‌کردیم و شیوه پرداخت آن‌ها به این شکل است که باید یک سال فعالیت کنید و اردیبهشت سال بعد، مبلغی می‌پردازند.

 البته این فرآیند هم به سادگی رخ نداد و اما و اگر فراوان داشت، چون ما بیشتر از مجوز، پذیرش کرده بودیم و ذی‌حساب بهزیستی این نفرات را قبول نمی‌کرد.

در نهایت در سال اول فعالیتمان، سازمان بهزیستی فقط کمک هزینه ۳۰ نفر را پرداخت کرد. در سال‌های آخر، سالانه حدود ۳۰۰ میلیون تومان دریافتی داشتیم و آن هم به صورت سالانه و سر سال مالی پرداخت می‌شد. 

به همین جهت دریافتیم که باید از افراد، خیریه‌ها و نهادهای مردمی کمک بگیریم. 

سال‌هاست مرکز، فرد خیری دارد که هزینه چند نفر از پرسنل ما را می‌پردازد اما به هرحال نیاز به کسانی داشتیم که در هزینه خورد و خوراک، لباس و اقلام بهداشتی به ما کمک کنند و تهیه این اقلام، چالش بزرگمان بود. 

در آن زمان، مرکز باوجود همه این مشکلات سرپا بود و اصلا نمی‌توانستیم کسی را پذیرش نکنیم، زیرا بسیاری از کارتن‌خواب‌ها از کارکنان شهرداری، شماره‌تلفن خبرنگاران را می‌گرفتند و به آن‌ها می‌گفتند که گرمخانه میدان شوش ما را نمی‌پذیرد و جنجال راه می‌افتاد. در آن زمان شهرداری تمایل داشت تا زودتر مرکز را تخلیه کنیم و تحویلشان بدهیم. به‌هرحال درب مرکز باز بود و افراد، رفت‌وآمد داشتند.

یکی از مسائلمان این بود که اصلا نمی‌دانستیم برای وعده ناهار یا شام چند نفریم. آن‌ها مانند پرنده‌هایی که منتظرند مادرشان به آن‌ها غذا بدهد، سر وعده،‌ غذایشان را می‌خواستند و نمی‌توانستیم بگوییم چون پول کافی نداریم و هنوز مطالباتمان پرداخت نشده است یک وعده غذایی را حذف می‌کنیم. 

این موضوعات را با کمک‌های مردمی رفع‌ورجوع می‌کردیم، بااین‌حال برخی مددجویان می‌آمدند و می‌گفتند کیفیت غذای مرکز خوب نیست و فلان و بهمان. نمی‌دانستند که همین غذا هم با چه دشواری‌هایی آماده شده است.

حرف‌وحدیث هم درباره مرکز زیاد بود، برخی می‌آمدند و می‌گفتند مثلا یک خیر، برنج اعلای ایرانی آورده اما کارکنان مرکز آن را به خانه برده‌اند. آن‌ها حتی نمی‌دانستند من به‌عنوان مدیر مرکز، فرصت ندارم حتی به خانه‌ام بروم. مرکز تمام زندگی ما بود و حتی در ایام کرونا من و فرزندانم همان‌جا ۱۷ روز قرنطینه شدیم. این‌گونه بود که روزگار را با تمامی سختی‌هایش گذارندیم. 
 
*عاقبت مرکز چه شد؟

تفاهم‌نامه دوساله ما با شهرداری به پایان رسید. خواستیم دوباره آن را تمدید کنیم اما در همان زمان بود که شهردار تهران تغییر کرد.

بسیاری از اهالی شورای شهر که از مرکز بازدید کرده و از فعالیت‌هایش شگفت‌زده بودند گفتند صبر کنید تا با شهرداری رایزنی کنیم تا قرارداد مرکز دوباره تمدید شود. یک سال دیگر گذشت اما تفاهم  نامه مرکز بازهم تمدید نشد. 

بسیاری از اعضای شورای شهر به صراحت به ما می‌گفتند وقتی شهردار تهران، معتقد به کرامت بخشیدن و حمایت زنان است و حتما چتر حمایتی برای زنان کشورش نیز خواهد بود و امید می  دادند که این مرکز تعطیل نخواهد شد، بنابراین ما تعلل کردیم تا شرایط شهرداری جدید به ثبات برسد اما پس از مدتی، شهرداری در نامه‌های پی‌درپی از ما خواست تا ساختمان را تحویل دهیم. 

متأسفانه آن‌قدر لابی‌های قوی داشتند که در نهایت، شورای تأمین استان، رأی به تعطیلی مرکز داد و ناچار شدیم ساختمان را تخلیه کنیم. 

*به همین سادگی مرکز تعطیل شد؟

اعضای شورای شهر وقت اعلام کردند که منطقه شوش به مرکز آسیب، بدل شده است و اهالی منطقه بابت این موضوع بسیار ناراحت هستند، فرزندانشان محیط‌ سالمی برای زندگی ندارند و قیمت خانه‌هایشان کاهش‌یافته است، درنتیجه سعی در حذف آسیب با حذف فیزیکی یک مرکز داشتند. حتی اهالی شورای شهر که فعالیت‌های مرکز را اعجاب‌آور خوانده بودند درصدد تحقق این امر برآمدند.

این مراحل با اتهام‌زنی به مرکز شروع شد. می‌گفتند مدیر مرکز، کاسب آسیب است و نان کارکنان مرکز در برپایی آن است یا می‌گفتند که از مدیر مرکز راضی نیستیم. شایعات بدی در این زمینه شکل گرفت و فضا به‌سوی بی‌اخلاقی پیش رفت. 

عاقلان می‌دانستند در محیطی که هزینه تن‌فروشی زنان معتاد در آن زمان در حد خرید یک بسته سیگار یا یک بار مصرف مواد بود، حضور شبانه‌روزی مرکز کاهش آسیب و ارائه خدمات رایگان، نعمت قابل‌توجهی است. 

در آن زمان شهرداری می‌گفت مرکز را تعطیل نمی‌کنیم، مدیر را عوض می‌کنیم و خدمات با مجری جدید ارائه می‌شود. مرکز چند روزی فعالیتش را با مؤسسه جدید و با تعداد پذیرش پایین ادامه داد و در نهایت مرکزی که با خون دل برپا کرده بودیم تعطیل شد. بنری آنجا نصب کردند که این مکان قرار است به سالن پذیرایی یاس شهرداری تبدیل شود اما اکنون پس از گذشت چندین سال، ساختمان مذکور، خالی و متروکه افتاده است. 

*پس از تعطیلی مرکز، سرنوشت مددجویان چه شد؟

از مددجویان خواستند تا به گرمخانه‌های دیگر مراجعه کنند ولی پیشنهاد دهندگان متوجه نبودند کارتن‌خواب منطقه ۱۲ و میدان شوش، به گرمخانه منطقه۲۲ در چیتگر و غرب تهران مراجعه نمی‌کند و آسیب‌های اجتماعی به شیوه دستوری مدیریت نمی‌شود و افراد آسیب‌دیده به‌صرف این که شما می‌گویید به منطقه ۲۲ یا ۸ بروند به آنجا نقل مکان نمی‌کنند. نه‌تنها معضل کارتن‌خوابی، بلکه هیچ آسیب اجتماعی دیگری به این شیوه حل نخواهد شد. 

خانه‌ای که من در مدت بیش از سه سال به سختی ساخته بودم، به همین سادگی فرو ریخت و من درست حال مادری را داشتم که فرزندش را از دست داده باشد. حتی مدتی به سوگ ۳۰۰ فرزندم نشستم. 

روزهای اول پس از تعطیلی مرکز بسیار سخت بود، چون بسیاری از ساکنان گرمخانه تماس می‌گرفتند و می‌پرسیدند مادر چه کنیم؟ شنیدن لفظ مادر برایم بسیار سخت بود، چون دیگر نمی‌توانستم نقش مادری‌ام را ایفا و خانه‌شان را حفظ کنم.

تمامی زحماتمان به باد رفته بود و افراد دوباره ناچار بودند برای گذران زندگی، کسب‌وکاری را شروع کنند و این کسب درآمد می‌توانست برای آن‌ها زمان آغاز آسیب دیگری باشد. بسیاری از آن‌ها به جهت تلاش برای تأمین معاش به زندان افتاده بودند و انگار به جای این که مددجویان بهزیستی و شهرداری باشند، مددجوی سازمان زندان‌ها شده بودند.

افرادی که در فلاکت و بدبختی با اعتیاد دست‌وپنجه نرم می‌کنند وقتی لذت پاکی را تجربه کنند اگر بار دیگر به اعتیاد روی بیاورند دیگر لذت گذشته را نخواهند داشت و نوعی عذاب وجدان با آن‌ها همراه خواهد بود. اگر دوباره به مصرف مواد روی بیاورند هرگز لذت اولین‌بار را تجربه نخواهند کرد، چون طعم پاکی را هرچند کوتاه چشیده‌اند. در این شرایط بود که فرزندانم بی‌خانمان شدند. 

مرکز به آن‌ها سبک زندگی جدیدی آموخته بود و ما بسیاری از فعالیت‌هایمان را به شیوه آموزشگر همسان پیش می‌بردیم. من به‌عنوان کسی که حتی تجربه سیگار کشیدن ندارد هیچ جذابیتی برای یک زن معتاد یا کارتن‌خواب ندارم، حتی در ابتدا ادبیات آنان را هم نمی‌دانستم و برای کمک به زنان بهبودیافته بود که به پاتوق‌ها می‌رفتم تا بتوانیم برنامه کاهش آسیب را پیش ببریم و در کنار آن افراد را برای ترک، ترغیب کنیم. 
پس از تلاش فراوان به آنجا رسیدیم که مثلا زنان کارتن‌خواب از کودکان کار حمایت می‌کردند و برای آن‌ها سفره غذا و افطار می‌انداختند یا در مناسبت‌های مختلف همراهی می‌کردند.

تلاشمان این بود که یک انگیزه، امید و صدا برای این افراد بسازیم و در نهایت خودمان هم ناامید که نه، ولی خیلی خسته شدیم. برخی زنان آسیب‌دیده می‌گفتند صدا از میدان شوش به خدا نمی‌رسد و پس از تعطیلی مرکز من هم دائم از خودم می‌پرسیدم که آیا صدای ما واقعا به خدا نرسید؟

*حوزه آسیب‌های زنان در گرمخانه میدان شوش بیشتر مربوط به چه اتفاقاتی بود؟

شوش جایی است که شما می‌فهمید مافیای مواد از مافیای جنسی قوی‌تر است. جایی است که هر چقدر هم ادعا داشته و کارشناس باشید، درمی‌یابید دنیای آسیب‌های اجتماعی، چنان سیال و هر روز در حال تغییر است که اگر تجربیاتتان (نه فقط دانش) به‌روز نباشد، از قافله عقب خواهید ماند و نمی‌توانید تصمیم‌های درست در حوزه‌های مختلف پیشگیری، درمان، کاهش آسیب و... 
بگیرید.

گرمخانه زنان میدان شوش جایی بود که هر روز ۳۰۰ زن آسیب‌دیده به صورت شبانه‌روزی خدمات رایگان بهداشت، پوشاک، مشاوره، کاهش آسیب و اقامت دریافت می‌کردند و حتی حرفه‌آموزی داشتند، تحت نظارت سرگرم بودند و مهارت یاد می گرفتند. 

آنجا اولین مرکز جامع کاهش آسیب زنان از نظر سازمان بهزیستی کشور بود، زیرا چهار گروه از زنان آسیب‌دیده را در خودش جا می‌داد، گروه اول زنان مصرف‌کننده مواد، گروه دوم زنانی که آسیب‌هایی غیر از مواد را تجربه کرده بودند، گروه سوم زنان بهبودیافته از اعتیاد و گروه چهارم مادران باردار یا آسیب‌دیده همراه با کودکانشان. چهار کارگاه حرفه‌آموزی خیاطی، چرم، سنگ و قالیبافی آنجا فعال بود. مددجویان روزانه تولیداتی از مهارت دستانشان داشتند و درآمد حلال و رفتار مطابق عرف جامعه را تجربه می‌کردند. 

پرتکرارترین اتفاق آن مرکز، آسیب‌هایی بود که زنجیره‌وار از مادران به فرزندانشان انتقال پیدا می‌کرد، مادران بسیاری همراه با دخترانشان مهمان مرکز بودند، مادرانی که باردار آسیب بودند یا از فرزندانشان استفاده می‌کردند تا کمتر قربانی آسیب باشند. می‌دانستیم کوچکترین قدم در راستای دور کردن یک زن از آسیب، موجب می‌شود کودک جدیدی در دنیای آسیب متولد نشود. هر ساعتی که یک زن در امنیت و به دور از تعرض و تجاوز زندگی ‌کند، جامعه نیز روی خوش کرامت و آسایش را خواهد دید. 

*شیرین‌ترین و تلخ‌ترین اتفاق سال‌های کاریتان چه بود؟ 

شیرین‌ترین اتفاق طی سه سالی که کار کردم، زمانی بود که سردار احمد وحیدی، وزیر کشور وقت، سرزده و بدون دعوت از مرکز بازدید کرد.

سردار به دعوت دوستان دلسوزش، مشاورش و مدیر امور بانوانش، یک شب بعد از افطار ماه رمضان سال ۱۴۰۰ چند ساعتی وقت گذاشت و در مرکزمان نشست و با من، همکارها، مددجوها صحبت کرد. دغدغه‌مند بود و چون دیروقت شد و بیشتر زنان مرکز نخوابیده بودند تا ببینند نتیجه صحبت‌ها چیست و قرار است مرکز تعطیل شود یا برپا بماند، آقای وزیر با صدای بلند به مددجوها گفت از امشب آرام بخوابید و دل‌نگران هیچ چیز نباشید، هیچ جا نمی‌روید! جمله‌ای که دقیق به یاد دارم این بود که گفتند این مرکز با خانم علیزاده می‌ماند و نه مرکزتان عوض می‌شود و نه مدیرش. شما فقط به سازندگی اوضاع و احوالتان برسید، در کارگاه‌های مرکز مشغول باشید و روی توانمندی‌هایتان کار کنید. 

بعد از رفتن آقای وزیر و مشاورانش، مددجوها از میزان سروصدا و همهمه سایرین بیدار شدند و شادی کردند. چند هفته بعد، شهردار وقت منطقه ۱۲ تهران که یک سالی می‌شد تفاهم‌نامه مرکز را تمدید نمی‌کرد، جهت تخلیه مرکز اقدامات سریع‌تری انجام داد تا مبادا به وعده آقای وزیر دل خوش کنیم. این اتفاق از این جهت شیرین بود که مددجویانمان آن شب را با آرامش خوابیدند. 

تلخ‌ترین چیزی که از آن ساختمان و مرکز در وجودم نشسته، خالی بودن و بدون کاربری ماندن آنجا بعد از تعطیلی است.

از سال ۱۴۰۰ تا الان، این همه شب، این همه زن آسیب‌دیده در خیابان‌ها و پاتوق‌ها بی‌سرپناه ماندند و هزاران بار آزار را تجربه کردند اما آن ساختمان بلااستفاده باقی ماند؛ انگار مسئولان می‌خواستند چرخه‌ای در حال فعالیت را از کار بیندازند و بعد سازوکار جدیدی بیندیشند که آن هم به ثمر نرسید. به نظر می‌رسد وضعیت آسیب‌های اجتماعی شهر تهران بسیار بدتر از قبل است.

*برای شهری که آسیب‌های اجتماعی در آن سراسری شده است و دیگر پاتوق خاصی برای آن وجود ندارد چه باید کرد؟

من جزو آدم‌هایی هستم که هنوز امید دارم، هنوز فکر می‌کنم می‌شود برای کاهش آسیب تلاش کرد و با تصمیم‌گیری‌های درست و شناخت صحیح از اوضاع واقعی زیر پوست شهر، اقدامات مؤثر انجام داد. 

ما با مسئولانی روبه‌روییم که توهم دانایی دارند و خیال می‌کنند همه چیز را می‌دانند و لزومی نمی‌بینند از دانش و تجربه صاحب‌نظران و متخصصان استفاده کنند. پاتوق‌ها زیرزمینی‌تر و پرخطرتر شده‌اند،  آن‌قدر که مددجویان در ترس از دستگیری و ارجاع اجباری به کمپ‌های ماده ۱۶ و ادامه پروسه‌های بدون کارآرایی هستند، از متولیان دستگاه‌های مسئول ناامید شده‌اند و فکر می‌کنند کسی حواسش به آن‌ها نیست، طرد شده‌اند و همه سعی در انکارشان دارند. باید امید را به مددجوهای شهر بازگردانیم. باید نشان بدهیم که اولویتمان، سلامت و رفاه هموطنان و خصوصا جوان‌هایی است که به هر دلیل به اعتیاد و آسیب‌های آن گرفتار شده‌اند. 

*این روزها در مؤسسه کاهش آسیب نور سپید هدایت در حال انجام چه کاری هستید؟

اکنون گشت‌های امدادرسان سیار کاهش آسیب (موبایل ون) با مجوز بهزیستی تهران در حال فعالیت هستند. دو خودروی ون داریم که در هر خودرو دو همکار بهبودیافته از اعتیاد، از صبح تا عصر و گاهی هم شب‌ها به پاتوق‌ها مراجعه می‌کنند و علاوه بر غذا و لباس، اقلام کاهش آسیب هم بین مددجوها توزیع می‌کنند و آموزش‌ها و مشاوره‌های لازم را به آن‌ها ارائه می دهند. 

اسفناک است که می‌بینید بسیاری از کارتن‌خواب‌هایی که در پاتوق‌ها سرگردانند، مددجویان سابق ما در مرکز بوده‌اند، دختران و زنانی که من مادرشان بودم و یک خانه داشتیم. خانه ما حریم داشت و به دخترها یاد داده بودم که هر جای دنیا باشند باید شب به شب برگردند تا از حال و روزشان با خبر باشم. حالا در شرایطی هستیم که باید از صاحبان پاتوق‌ها برای ورود به پاتوق‌ها و سر زدن به همان دختران اجازه بگیریم، دخترانی که طی این  چهار سال، ته‌خطی‌تر شده‌اند و نابودتر!

*برای آینده کاریتان چه آرزویی دارید؟

آرزو دارم روزی، فردی به‌عنوان مدیر و مسئول حوزه آسیب‌های اجتماعی به کار گمارده شود که دغدغه زنان کارتن‌خواب را داشته باشد و نگوید همه پیشنهادهایی که می‌دهید خوب است اما بیایید در حوزه مردان کار کنید، چون زنان آسیب‌دیده حاشیه دارند و خدمت به آن‌ها پرریسک است و حرف و حدیث در پی دارد.

آرزو دارم بتوانم صدای کارتن‌خواب‌ها را به گوش مردم و مسئولان برسانم و در این حوزه فرهنگ‌سازی کنم تا انگ‌های کمتری متوجه آن‌ها باشد و راحت‌تر بتوانند پیش عزیزانشان یا به خانه‌ای که ممکن است برایشان باقی مانده باشد برگردند.

آرزویم این است که یک ساختمان بزرگ برای اسکان مجدد زنان‌کارتن‌خواب داشته باشیم که کسی نتواند آن را از ما بگیرد و دوباره بی‌کاشانه شویم. آن‌قدر طی ۲۱ سال فعالیتم به شهرداری‌ها و بهزیستی التماس کرده‌ام که دیگر فهمیده ام به این نتیجه رسیده ام که این خواسته ساده تبدیل به آرزو شده است.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی