پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ - ۰۰:۰۴
نظرات: ۰
۰
-

اول اردیبهشت ماه جلالی

محمد علی فیاض بخش
اول اردیبهشت ماه جلالی

هر «اوّل اردیبهشت‌ماه جلالی» -که بلبلان را بر «منابر قُضبان» می‌نگرم- ره می‌کشد خیالم به «گل سرخِ نَم‌گرفته از لآلی»، که چه‌سان تشبیه آورده بر عرق‌کردن چهره‌ی معشوق؛ همان «شاهد غَضبان»؛ یک سو از شرم و دگرسوی از خشم؛ به شِکوه از ناصادقیِ عاشقِ ادعایی.

محمد علی فیاض بخش - روزنامه اطلاعات: سعدیِ جان، هم سخنش «تراز» زبان پارسی است و هم خودش «طراز» سرزمین پارس. اوّلی، معیار سخن‌گفتن درست است و دومی زینت پیراهن زَرکش این دیار.
اگر لسان‌الغیب حافظ فرمود: 
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
سعدیِ جان پیش‌ترش آورده‌ بود:
حیف باشد بر چنان تن پیرهن
ظلم باشد بر چنان صورت نقاب

«کنار آب رکن‌آباد و گل‌گشت مصلّا» را لسان‌الغیب حافظ مدیون سعدیِ جان است که آن قدر شیراز را با «شب عاشقان بی‌دل»‌ش زیبا و شب‌هایش را «دراز» کرد که حافظ را چاره‌ای نمانَد جز آن که در «حلقه»ی انسش «قصّه‌ی گیسوی» یار کُنَد و تا «دل شب سخن از سلسله‌ی موی» او بَرَد.

هر «اوّل اردیبهشت‌ماه جلالی» -که بلبلان را بر «منابر قُضبان» می‌نگرم- ره می‌کشد خیالم به «گل سرخِ نَم‌گرفته از لآلی»، که چه‌سان تشبیه آورده بر عرق‌کردن چهره‌ی معشوق؛ همان «شاهد غَضبان»؛ یک سو از شرم و دگرسوی از خشم؛ به شِکوه از ناصادقیِ عاشقِ ادعایی؛ ...و حبّذاگویان اِعجاب آورم از آن زبانِ ترجمانِ پاکی آسمانی بر غبارات زمینی؛ حبّذا !

در مُصحَف شریف، یکی از اعجازات بیانی، تلخیص کلامی‌است؛ ...که تا ام‌پی‌تری یا فور را تجربه نکرده‌ بودیم، نمی‌فهمیدیم «اقتربت ‌السّاعة وانشقّ‌القمر» یا «مُد هامَّتان» را. در گلستان سعدیِ جان، این تلخیص‌ها را به اقتباس از قرآن، فراوان می‌یابیم که:
«تو را که خانه نِیین است، بازی نه این است!»

کریمه‌ی «قیل یا أرض إبلعی مائک و یا سماء أقلعی...» در فصاحت جز از زبان باری جاری نیست؛ لیک سعدیِ جان به یُمن هم‌نفسی با قرآن، سراید:
ای سیم‌تنِ سیاه‌گیسو
از فکر، سرم سپید کردی!
وزآن پس به گلایه گوید: 
صلح‌ است میان کفر و اسلام
با ما تو هنوز در نبَردی!

در قصیده، سعدیِ‌جان بدان‌گونه خدایگان نیست که در غزلستان؛ یا آن‌سان چیره‌دست در رباعی، که در بافتنِ تار نثر به پود نظم در گلستان. لیک در قصیده نیز از مغازله وا نمی‌مانَد و انگاری این رند سراپا شور و عشق، قصیده را -که باید به جِدّ و عبوسی سراید- نیز به بزم عروسیِ غزل می‌کشانَد و خویش، خوش در برش می‌نشانَد:
آید هنوزشان ز لب لعل، بوی شیر
شیرین‌لبان نه شیر، که شکّر مزیده‌اند
آب حیات در لب اینان به ظنّ من
از لوله‌های چشمه‌ی کوثر مکیده‌اند
سعدیِ جان!

انگاری این بیت را در وصف خودت بر زبانت کشانده‌اند و تو بر سبیل تعارف یا تجاهل‌العارف، ضمیر اشاره را جمع بسته‌ای:
اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند
کآرام جان و انس دل و نورِ دیده‌اند

مُلک غزل، تو راست مسلّم. حافظ و خواجو سایه‌نشین سعدیّه‌ات شدند؛ یکی در حافظیّه‌ی شهر و دگری در میانه‌ی کوه و مقابل دروازه‌قرآن؛ تا اوّلی ذائقه‌ی عاشقانت را اوّل تر کند به «لعلِ سیرابِ به خون‌تشنه»‌ی لب یارش و دومی در استقبال از غزلت که سرودی: 
نه دل من، که دل خلق جهانی دارد
به تقلید برآید که:
نه دل من، که دل خلق جهانی ببَری!
سعدیِ‌جانم!
آهوی کمندِ زلف خوبان،
خود را به هلاک می‌سپارد
زین‌روی یارانم به شماتت و بل حسادت،
گویند: برو ز پیش جورش
من می‌روم او نمی‌گذارد!

پس «فاش می‌گویم» و حافظ، لسان‌الغیب، داند که «از گفته‌ی خود دلشادم»:
بعداز طلبِ تو در سرم نیست
غیر از تو به خاطر اندرم نیست
من مرغ زبونِ دام اُنس‌ام
هرچند که‌ می‌کِشی، پَرم نیست
با بخت، جدل نمی‌توان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست؛
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
چراکه:
در دام تو عاشقان، گرفتار 
در بند تو دوستان، مُحبَّس
من در همه قول‌ها فصیح‌ام
در وصف شمایل تو أخرَس 
پس:
بنشینم و صبر پیش گیرم...

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

Video Player is loading.
Current Time 0:00
Duration 0:00
Loaded: 0%
Stream Type LIVE
Remaining Time 0:00
1x
    • Chapters
    • descriptions off, selected
    • subtitles off, selected

      آخرین مطالب

      بازرگانی