حمید یزدان پرست - ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات: قرآن کتاب آسمانی مسلمانان است که در طی بیست و سه سال بر پیامبر اکرم(ص) نازل گردید، در بر دارندة ۱۱۴ بخش مستقل به نام سوره. قرآن کریم در میان مردمی فاقد کتاب آسمانی (جمعه، ۲)، بر مردی امّی و درسنخوانده (مائده، ۱۵۷ ـ ۱۵۸) که نه کتاب خوانده بود و نه چیزی نوشته بود (عنکبوت، ۴۸) و امیدی هم به نزول کتاب بر خود نداشت (قصص، ۸۶)، به زبان عربی روشن و فصیح (شعرا، ۱۹۵ و فصلت، ۳) فرستاده شد تا مردم را از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون آورد؛ (ابراهیم، ۱) چه، او سِمت گواه، بشارتگر، هشداردهنده، دعوتکننده به سوی خدا داشت، و چراغی تابناک (احزاب، ۴۵ ـ ۴۶) و رحمتی برای جهانیان بود (انبیا، ۱۰۷) که میگفت: ای مردم، من به سوی همة شما فرستاده شدهام (اعراف، ۱۵۸) و به همة مردم مژده و هشدار میدهم (سبأ، ۲۸). بدین ترتیب هرچند پیامبر عرب و محیط نزول و زبان وحی، عربی بود، اما مخاطب دعوت، همه مردم جهان در حال و آینده بوده و هستند و از اینرو به هیچ عنوان با کلامی محلی و رسالتی قومی مواجه نیستیم. این موضوع را در آیات متعددی میتوان دید که در اینجا اختصاراً تنها به چهار موردش مراجعه میکنیم:
۱ـ و ارسلناک للناس رسولا: ما تو را به پیامبری برای مردم فرستادیم. (نساء، ۷۹) صاحب مقتنیات الدرر و ملتقطات الثمر (ج۳، ص۱۴۰) در تفسیر این آیه مینویسد: یعنی «تو برای همه مردم پیغمبری و آنچنانکه برخی میپندارند، تنها پیامبر عربها نیستی، بلکه پیامبر عجم و عربی.» این آیه مانند آیه دیگر است که فرمود: «و ما ارسلناک الا کافّه للناس» (سبأ، ۲۸)؛ در تفسیر جوامع الجامع (ج۱، ص۶۲۹) و نیز زبدة التفاسیر (ج۲، ص۱۱۰) بر این معنی تأکید میشود که: تو تنها برای عرب پیامبر نیستی.
۲ـ قل یا ایها الناس انّی رسولالله الیکم جمیعا: بگو ای مردم، من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم. (اعراف، ۱۵۸) از این آیه نیز رسالت جهانی پیامبر(ص) استنباط میشود و اینکه آن حضرت اختصاص به هیچ قومی ندارد؛ چنانکه در احسن الحدیث (ج۴، ص۱۸) آمده و نیز در ارشاد الاذهان فی تفسیر القرآن (ص ۱۷۵)، الجدید فی تفسیر القرآن (ج۳، ص۲۲۲) و التفسیر الوسیط (ج۱، ص۵۸۱). در تفسیر شیخ مفید (ج۱۰، ص۲۶۲) تأکید شده که آن حضرت پیامبر محلی یا قومی نیست، بلکه پیغمبر جهانی است. تفسیر عاملی (ج۱، ص۴۹۳) نیز معنی کرده که سایر پیامبران به سوی قومشان فرستاده میشدند؛ ولی پیامبر ما به سوی جن و انس فرستاده شده است.
میبدی در تفسیر کشف الاسرار (ج۳، ص۷۶۱) مینویسد: این خطاب با عرب است و اهل کتاب و عجم داخل است در جمیع. ابنعباس گفت: «خداوند محمد را به سوی سرخ و سیاه فرستاد» و پیامبر(ص) فرمود: «بُعثتُ الی الناس کافّه: من به سوی همگی مردمان برانگیخته شدم.» در مفاتیح الغیب یا تفسیر کبیر فخر رازی میخوانیم: خطاب یا ایها الناس به همه مردم است و این اقتضا میکند که حضرت به سوی همه مردم برانگیخته شده باشد. (ج۵، ص۳۸۳)
در تفسیرالمنیر (ج۹، ص۱۲۸) ذیل آیه مذکور، به نقل از صحیح بخاری و مسلم و نسأیی این حدیث میآید که: «پنج چیز به من داده شده که به هیچ یک از پیامبران پیش از من داده نشده: ... کان النبی یبعث الی قومه خاصه و بُعثتُ الی الناس عامه: هر پیامبری تنها به سوی قوم خودش برانگیخته میشد و من به سوی تمام مردم.»
فیض کاشانی در تفسیر صافی (ج۲، ص۲۴۴ ـ ۲۴۵) از قول امام حسن مجتبی(ع) میآورد که: گروهی یهودی به پیامبر(ص) گفتند: «آیا گمان میکنی که پیامآور خدایی و همانگونه که به موسی وحی میشد، به تو وحی میشود؟» حضرت فرمود: «آری،... من فرستادة پروردگار جهانیان هستم.» پرسیدند: «به سوی چه کسانی؟ عرب یا عجم یا ما؟» خداوند این آیه را فرستاد که در آن به رسالت جهانی حضرت تصریح شده است. این حدیث در البرهان فی تفسیر القرآن (ج۲، ص۶۹۵)، کنزالدقائق (ج۵، ص۲۰۸) و تفسیر نمونه (ج۶، ص۴۰۵) آمده است.
۳ـ و ما ارسلناک الا کافّةً للناس بشیراً و نذیراً ولکن اکثر الناس لایعلمون: ما تو را جز مژدهدهنده و هشداردهنده برای تمام مردم نفرستادیم؛ اما بیشتر مردم نمیدانند (سبأ، ۲۸). مفسران از این آیه، عمومیت رسالت پیامبر(ص) را استنباط میکنند؛ از جمله تفسیر تقریب القرآن الی الاذهان (ج۴، ص۳۸۶)، جوامع الجامع (ج۵، ص۱۸۳)، شریف لاهیجی (ج۳، ص۶۸۸)، احسن الحدیث (ج۸، ص۴۳۷) و اطیب البیان (ج۱۰، ص۵۶۳). شیخ مفید در تفسیرش (ج۱۹، ص۴۶) مینویسد: «عامۀ للناس کلهم، العرب و العجم و سائر الامم.» همین معنی در مجمعالبیان (ج۸، ص۶۱۱)؛ من وحی القرآن ( ج۱۹، ص۴۶) و منهجالصادقین (ج۲۷، ص۳۷۰) تکرار میشود. در تفسیر نورالثقلین از امام صادق(ع) روایت میشود: «خداوند پیامبر را به سوی همه فرستاد: سفید، سیاه، جن، انس.» (ج۴، ص۳۳۶). مفاد این حدیث در ارشادالاذهان (ج۱، ص۴۳۶)، تفسیر المنیر (ج۲۲، ص۱۸۳) و التفسیر الوسیط (ج۳، ص۲۱۰۷) نیز آمده است. همچنانکه ابوالفتوح رازی مینویسد: «ما تو را برای مردم نفرستادیم، الا عام و جمله به عرب و عجم و هند...» (ج۱۶، ص۷۳).
برخی مفسران نیز در ذیل آیه مذکور، از قول ابنعباس این حدیث را آوردهاند که «اعطیتُ خمساً و لا اقول فخرا: بُعثتُ الی الأحمر و الاسود...: به من پنج چیز داده شده و این را از سر فخر نمیگویم: من به عنوان پیامبر به سرخ و سیاه برانگیخته شدهام...» (کشفالاسرار، ج۸، ص۱۴۱)، مقتنیات الدرر (ج۹، ص۲۲)، الجدید (ج۵، ص۴۸۰) و زبدةالتفاسیر (ج۵، ص۴۴۱). مشابه همین حدیث به نقل از ابوذر در کشف الاسرار (ج۳، ص۷۶۳) آمده است. ناگفته نماند که در متون کهن اسلامی منظور از سیاه، عربها و منظور از سرخ، ایرانیان هستند؛ زیرا سیاهی رنگ غالب عرب و سرخی رنگ غالب عجم است. (التبیان، ج۴، ص۵۳۸).
۴ـ یا ایها الناس انّا خلقناکم مِن ذَکر و اُنثی و جعلناکم شُعوباً و قبائل لتَعارفوا انّ اکرَمکم عندالله اتقیکم انّ الله علیمٌ خبیر: ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملتها و قبیلهها گردانیدیم تا یکدیگر را بازشناسید. همانا ارجمندترین شما نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست. بیگمان خداوند دانای آگاه است.(حجرات، ۱۳). مجمعالبیان (ج۹، ص۲۰۷) از امام صادق(ع) روایت میکند که در این آیه منظور از شعوب، «عجم» و منظور از قبائل، «عرب» است. این معنی در تفسیر علی بن ابراهیم (ج۲، ص۳۲۲)، صافی (ج۵، ص۵۴)، شریف لاهیجی (ج۴، ص۲۲۳)، کنزالدقائق (ج۱۲، ص۲۴۹)، البرهان (ج۵، ص۱۱۶)، کشفالاسرار (ج۹، ص۲۶۴)، الجوهر الثمین (ج۶، ص۶۳)، الکشفوالبیان (ج۶، ص۸۷)، المیزان (ج۱۸، ص۳۳۴) و... آمده است. در انوارالتنزیل و اسرارالتأویل (ج۵، ص۱۳۷) آمده: شعوب، «بطون العجم» و قبائل، «بطون العرب». همین عبارت را ابنکثیر در تفسیر القرآنالعظیم (ج۷، ص۳۶۰) آورده و در مقتنیات الدرر (ج۱۰، ص۲۰۲) نیز تکرار شده است.
از این دست آیات کم نیست که بیانگر رسالت جهانی اسلام است. اما نکته مرتبط با موضوع نوشتار حاضر، اشارات پیدا و پنهانی است که مصحف آسمانی به ایران و ایرانیان کرده و پیش از آن، باید گفت در قرآن کریم سوای اقوام پیشین که عمدتاً به عذاب گرفتار آمدند، به اقوام و مللی چند نیز اشاره کرده است؛ همچون عرب، بنیاسرائیل، ایران و روم. اعراب و بنیاسرائیل در آیاتی نواخته شدهاند و در حجمی بیشتر و عباراتی صریحتر نکوهیده و توبیخ شدهاند. از رومیان تنها در حد بازگویی شکست فعلیشان و خبر پیروزی آتیشان یاد شده است و...
ایرانیان و عقاید و آیینشان در قرآن
و اما اشاراتی که در قرآن کریم به ایرانیان و عقاید و آیینشان شده، چندان است که شرح و بسط کامل آن، کتابی مفصل خواهد شد و کسی تا با متون دینی و اساطیری مهری، زردشتی، مانوی و مزدکی آشنایی نداشته باشد و با این زمینة ذهنی به تأمل در آیات قرآن کریم نپردازد، متوجه اهمیت و گستردگی موضوع نخواهد شد؛ چنانکه تنها بررسی واژگان پارسی در آن، خود مقاله تحقیقی پربرگ و باری است که استاد بهاءالدین خرّمشاهی در ترجمان قرآنشان آورده اند و وجود این کلمات به تنهایی نشاندهنده نفوذ گسترده زبان و فرهنگ ایرانیان در ادب تازیان آن روز است؛ واژگانی همچون: آبرِگ، آبریز (ابریق)؛ اپت (ابد)؛ اورنگ، اورند (اریکه)؛ استبرک (استبرق)؛ آسا (اسوه)؛ برزاخو (برزخ)؛ پروهان (برهان)؛ تنور (تنّور)؛ گناه (جناح)؛ گند (جُند، جنود)؛ روزی (رزق)؛ رود (روضه)؛ زبانه (زبانیه)؛ زرآب، زربفت (زرابی)؛ زم به معنی سرد + هریر (زمهریر)؛ زور (زور)؛ سنگوگل (سِجّیل)؛ سرآب (سراب)؛ شلوار (سَربال، سرابیل)؛ چراغ (سراج)؛ سراپرده (سُرادق)؛ زرد/ زره (سرد)؛ سرآمد (سرمَد)؛ چیز، چی (شئ)؛ چلیپا (صلیب)؛ شوهر (صِهر)؛ تنگ (ضنک)؛ اَبکار (عبقری)؛ آفرید (عفریت)؛ پردیس (فردوس)؛ پیل (فیل)؛ کشورز (قَسوره)؛ کاسه (کأس)؛ گنج (کنز)؛ کوربور (کوّرت)؛ مگوش/ مغ (مجوس)؛ مشک (مسک)؛ نَمر/ نرماک/ نرم ( نمارق)؛ خرداد و مرداد/ هئوورتات و امرتات (هاروت و ماروت)؛ برگ (ورق)؛ ویچیر (وزیر).۱
بر این فهرست همچنان میتوان افزود: ارچیچ در زبان پارتی و ارزیر در پهلوی (رصاص، مَرصوص)، سِنگِبیر (زنجبیل)، مرجان،۲ سنبل،۳ تر و تازه (طری)، بیج به معنی تخم (بیض، بیضاء، ابیض)؛ چَک به معنی سیلی (صَک)؛ شیپور، سور (صور)؛ نهآمار به معنی بیشمار، نِهمار (مُنهَمر)؛ مهرآوه (محراب)، و...
مهمتر از واژگان، انعکاس پارهای مفاهیم و تعبیرات و عقاید ایرانیان در قرآن کریم است؛ مثلاً کاربرد عبارت بیرون بردن مؤمنان از تاریکیها به نور و روشنی: «یُخرجهم مِن الظلمات الی النّور» (بقره، ۷۱؛ مائده، ۶۱)، «یُخرجونهم من النور الی الظلمات» (بقره، ۲۵۷)، «لتخرج الناس من الظلمات الی النور» (ابراهیم، ۱)، «اَخرِج قومک من الظلمات الی النور» (ابراهیم، ۵)؛ برابر نبودن نور و ظلمت: «هل تستوی الظلمات و النور؟» (رعد، ۱۶)، «ما یستوی الاعمی و البصیر، و لا الظلمات و لا النور» (فاطر، ۲۰) و جالبتر که البته نقدی به طرز نگرش ایرانیان آن عصر است، یکتایی آفریدگار نور و ظلمت: «الحمدلله الذی خلق السماوات و الارض و جعل الظلمات و النور: ستایش خدایی را که آسمانها و زمین را آفرید و تاریکیها و روشنایی را پدید آورد» (انعام، ۱).
و باز یک نکته جالب، تعبیر عرش (= تخت) در معنی مالکیت و حاکمیت و فرماندهی است که تنها در مورد شاهان به کار میرود؛ چنانکه در قرآن سوای خداوند، فقط درباره حضرت یوسف(ع) و بلقیس به کار رفته است و دور نیست که این تعبیر از ایران که از دیرباز حکومتی سلطنتی داشتند و مرکز کشور همیشه «پایتخت» نامیده میشده، به دیار عربی رفته باشد که هیچگاه حکومت واحدی نداشت. معنی ظاهری آیات مربوطه بهنوعی تداعیگر این تلقی شاهانه است که در برخی ترجمهها نیز انعکاس یافته؛ از جمله ترجمه دهلوی که «بر عرش قرار گرفت» و «بر عرش مستقر شد» معنی کرده است و نیز ترجمه آیتالله مشکینی: «بر تخت [فرماندهی عالم] استیلا یافت» یا «بر تخت [مالکیت و حاکمیت بر اجزای عالم هستی] قرار گرفت» یا «بر تخت [تسلط بر آفریدهها] استقرار و استیلا یافت» و ترجمه معزی: «استوار شد بر عرش» و اینهمه، ترجمة این عبارت است که مکرر در قرآن کریم آمده: «اِستَوی عَلَی العرش» (اعراف، ۴۵؛ یونس، ۳؛ رعد، ۲؛ طه، ۵؛ فرقان، ۹۵؛ سجده،۴؛ حدید،۴ و...)
در جای دیگر از کسانی یاد میشود که آن تخت را بر سر گرفتهاند و پر پیداست که در اینجا فارغ از هر گونه تأویل و تفسیر، تنها به معنای ظاهریاش توجه داریم؛ آنجا که خداوند نخست از وقایع قیامت میگوید: «آنگاه که در صور (شیپور دمیده شود و زمین و کوهها از جا برداشته شوند و با یک تکان ریزریز گردند... و آسمان از هم بشکافد... فرشتگان در اطراف آسمان قرار میگیرند و عرش پروردگارت را آن روز، هشت [فرشته] بر سر خود برمیدارند: و المَلَکُ علی اَرجائها و یحمِلُ عرشَ ربّکَ فوقهم یومئذٍ ثمانیّه» (حاقه، ۱۳ ـ۱۷). به اینان جای دیگر هم اشاره شده است: «الذین یَحملون العرشَ و من حَولَهُ یُسبحون بحمد ربهم...: کسانی که عرش را حمل میکنند و آنها که پیرامون آنند، پروردگارشان را همراه با سپاس و ستایش به پاکی یاد میکنند» (غافر، ۷). و باز در جای دیگر، پس از به دوزخ رفتن بدان و به بهشت رفتن نیکان میفرماید: «و ترَی الملائکة حافّین مِن حول العرش یُسبّحون بحمد ربهم...: فرشتگان را بینی که پیرامون عرش، پروردگارشان را همراه با سپاس و ستایش، به پاکی یاد میکنند» (زمر، ۵۷).
نکته دیگری که سخت شایان درنگ است و با فرهنگ ایرانی مشابهت کامل دارد، آغاز شدن تمامی سورهها ـ جز یکی ـ با نام خدا (بسمالله...) است که در هیچیک از کتب آسمانی پیشین سابقه ندارد؛ اما ایرانیان از دیرباز چنین میکردند و «پَت نامِ یزدان: به نام خدا» میگفتند که مازندرانیها بدان «مِهرکردن» میگویند و شاهنامه به عنوان نمونهای از آثار منتقل شدة عصر اشکانی و ساسانی و خداینامههای کهنِ از پارتی و پهلوی به فارسی درآمده، آکنده از چنین آغازههایی است.
نقد قرآن کریم بر تثلیث و نام بردن از دو اقنوم «اُمّ و ابن» (مادر و پسر) در سوره مائده (آیه ۱۱۶) ممکن است نقدی بر یکی دیگر از تأثیرات مانویان ایرانی باشد که در مصحف آسمانی انعکاس یافته است.
سوای این قبیل مطالب که به نوعی بازخورد و پاسخ یا اشاره و توضیح عقاید و باور ایرانیان باستان است، موارد دیگری نیز وجود دارد که به تصریح پیامبر گرامی(ص) و اولیای دین، به ایرانیان بازمیگردد و در اینجا تبرکاً تنها به ذکر برخی موارد (به ترتیب سورهها در قرآن) میپردازیم.
سورة بقره
سه آیه در سوره مبارکه بقره، تا حدودی با موضوع نوشتار حاضر ارتباط دارند: آیات ۹۶، ۱۰۲ و ۲۴۳.
۱ـ در قرآن کریم آیاتی درباره رفتار بنیاسرائیل و نقد گفتار و کردارشان میآید؛ از جمله اینکه میگویند: «آخرت یکسره از آن ماست...» قرآن میفرماید: اگر در نزد خدا، سرای بازپسین یکسره به شما اختصاص دارد، نه دیگر مردم، اگر راست میگویید، آرزوی مرگ کنید؛ ولی به سبب کارهایی که از پیش کردهاند، هرگز چنین آرزویی نخواهند کرد و خدا به حال ستمگران داناست.» (بقره، ۹۴ـ۹۵ و مشابهش: جمعه، ۶ـ۷). در این سوره پس از بیان این مطلب، آنها را حتی از مشرکان، زندگیدوستتر معرفی میکند که هر کدام آرزومند حیاتی جاودانهاند؛ مثلاً هزار سال! آیه مربوطه میفرماید: «و لَتَجِدنّهم اَحرَص الناسِ عَلی حیاةٍ و مِن الذینَ أشرکوا یَوَدُّ اَحَدُهم لو یُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَه...: آنان را مسلماً آزمندترین مردم به زندگی و [حتی حریصتر] از کسانی که شرک میورزند، خواهی یافت. هر یک از ایشان آرزو دارد که کاش هزار سال عمر کند...» (بقره، ۹۶)
کلمه هزار به نظرعلامه طباطبایی: «کنایه از بسیار است» (ترجمه المیزان، ج۱، ص۳۴۴). بسیاری از مفسران منظور از «و مِن الذین أشرکوا» را زرتشتیان گرفتهاند و آنگاه با توجه به عبارت «هزار سال زی» که آنها به هنگام عطسة دیگری میگفتند، اشارة قرآنی را متوجه آنها دانستهاند و از معنی اصلی دور شدهاند. این عبارت که گاه در متون بسیار کهن نیز به صورت فارسی آمده، بیانگر نفوذ بسیار گستردة ایرانیان در جهان اسلام آن روز است؛ چنانکه نوشته سفیان ثوری (متوفای ۱۶۱ق) و یحیی بن زیا فراء گواه است. نقل قول مفسران پیرامون این آیه، بیش از آنکه یادکرد قرآن کریم از ایرانیان را نشان دهد، نمودار تأثیر فرهنگ ایرانی در ذهن و زبان و فرهنگ مفسران است. میبدی مینویسد: تحیت ایشان (گبران) با یکدیگر آن است که گویند: «زِِه هزار سال!» (کشفالاسرار، ج۱، ص۲۸۵). سفیان ثوری همین سخن را از ابنعباس نقل میکند: «یقول احدهم: اعیش هزار سال!» (تفسیر الثوری، ص۴۷). فراء مینویسد: درود فرستادن مجوسان به هم این است: «زه هزار سال!» فهذا تفسیره: «عِش الف سنه» (معانی القرآن، ج۱، ص۶۳). طبری نیز سخن ابن عباس را نقل میکند که: «هو قول احدهم اذا عَطَس: زه هزار سال! یقول: عشرة آلاف سنه» (جامعالبیان، ج۱، ص۶۰۴)؛ یعنی آنها چون عطسه کنند، میگویند: هزار سال زنده باشی.
ابوالفتوح رازی مینویسد: «گفتهاند: مراد گبرکاناند که در عبارت ایشان بسیار رود که: هزار سال زی!» (روضالجنان، ج۲، ص۶۱). ابن ابیحاتم در تفسیر القرآن العظیم (ج۱، ص۱۷۹): «هو کقول الفارسی: زه هزار سال!» سمرقندی در بحرالعلوم (ج۱، ص۷۵) مینویسد: «مجوس... در درود فرستادن به شاهانشان میگویند: عِش عشرة آلاف سنه و کل الف نیروز: هزار سال بزی که هر کدامش نوروز باشد!» ثعلبی در الکشف و البیان (ج۱، ص۲۳۸) مینویسد: «قال المفسرون هو تحیة المجوس فیما بینهم: عِش الف سنه و کل الف نیروز و مهرجان.» یعنی همان مهرگان!
سورآبادی در تفسیرش مینویسد: «گبرکان معروفترند به زندگانیِ این جهانی خواستن. نبینی که تحیت ایشان این بود که یکدیگر را گویند: دیر زی! عِش الف نیروز!» (ج۱، ص۱۰۱) یعنی هزار نوروز بزی! بغوی در معالم التنزیل (ج۱، ص۱۴۴) مینویسد: «مجوس در تحیت میگویند: عِش الف سنه و کل الفٍ نیروز و مهرجان»: هزار سال بزی که هر کدامش نوروز و مهرگان باشد!
جملة «هزار سال بزی» (زندگی کنی) در متون بسیاری آمده: المحرر الوجیز (ج۱، ص۱۸۲)، مجمعالبیان (ج۱، ص۳۲۳)، «عِش الف نیروز: هزار نوروز بزی!» جوامعالجامع (ج۱، ص۶۵)؛ «عش الف نیروز و الف مهرجان!» زادالمسیر (ج۱، ص۹۰) و مفاتیحالغیب (ج۳، ص۶۱۰). خازن در لبابالتأویل (ج۱، ص۶۲): «زه هزار سال!» در تفسیر ابنکثیر (ج۱، ص۲۲۴): «دههزار سال... هزار سال نوروز مهرجان!» منهجالصادقین (ج۱، ص۲۳۹): «تحیت مجوس وقتی که به هم میرسند، این است که: عش الف نیروز و الف مهرجان!» آیتالله طالقانی در پرتوی از قرآن (ج۱، ص۲۳۶) مینویسد: «ایرانیان قدیم در تعارفات اعیاد ملی مانند نوروز میگفتند: هزار سال بزی. امروز که همتها و عمرها کاسته شده، میگویند: صد سال به این سالها!»
۲ـ «گروهی از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سر افکندند... و از آنچه دیوان در روزگار پادشاهی سلیمان میخواندند، پیروی کردند ـ و سلیمان کافر نشد، بلکه دیوان کافر شدند که به مردم جادو میآموختند؛ نیز از آنچه بر آن دو فرشته ـ هاروت و ماروت ـ در بابِل نازل شد، پیروی کردند...: و ما اُنزل عَلَی المَلکینِ ببابلَ هاروتَ و ماروت و ما یُعَلّمان من اَحدٍ حتی یَقولا انّما نحنُ فتنهٌ فلا تَکفُر...: با اینکه آن دو به هیچ کس [جادو] نمیآموختند، مگر اینکه میگفتند: ما وسیلة آزمایشیم، مبادا کافر شوی!» (بقره، ۱۰۱ـ۱۰۲)
آنچه با موضوع این بحث ارتباط دارد، همانا دو فرشتة هاروت و ماروت است که در اصل نام دو تن از امشاسپندان زرتشتی (یعنی هئوروتات و امرتات) است. امشاسپند (به معنی «بی مرگِ مقدس»، جاودانه) عنوان شش ایزد یا فرشتة مقرب است که هر کدام عهدهدار آفرینش و نگهبانی بخشی از هستی هستند: بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسفند، خرداد و مرداد و در رأسشان اهورهمزدا. خرداد (در اوستایی: هَئوروَتات، در پهلوی: خُردات) نماد کمال و رسایی است و وظیفه اصلیاش نگهبانی از آب، و مرداد (در اوستایی: اَمِرِهتاتَ، در پهلوی: اَمرداد) نمایندة پایداری و جاودانگی است و وظیفه اصلیاش نگهبانی از گیاهان و خوردنیها و سرسبز و بارور نگاه داشتن آنها.۴ این دو واژه در سُغدی که یکی از زبانهای شرقی ایرانی ـ رایج در ایالت سغد (تاجیکستان امروزی) ـ بوده است، به صورت Harwot و Marwot درآمده است.۵
از نکات مشترک میان هاروت و ماروت مذکور در سوره مبارکه بقره با هئوروتات و امرهتات، یکی مشابهت تام آوایی است، دومی فرشتگی هر دو، سومی یاریرسانی آنها به مردم، و چهارم رویارویی آنها با دیو (شیطان). از درنگ در متن آیه شریفه چنین برمیآید که دیوان و شیاطین به عدهای سحر میآموختند و هاروت و ماروت برای یاریرسانی به مردم و رهایی آنها از گزند جادوگران، به آنها روشهای مقابله با سحر را میآموختند و به قول برخی مفسران طبیعتاً میبایست نخست مقدماتی از سحر را بدیشان تعلیم دهند؛ اما عدهای افزون بر آموزههای دیوان، با بدآموزی تعالیم آن دو فرشته، خود را از سرای دیگر بیبهره ساختند و روشهای زیانکاری و آسیبرسانی را یاد گرفتند و بساط اختلافافکنی گستردند و بدین ترتیب کافر شدند، با آنکه آن دو فرشته پیشاپیش آنها را از سرکشی و نافرمانی پرهیز میدادند.
این چیزی است که از خود آیه برمیآید؛ اما در برخی تفاسیر درباره هاروت و ماروت مطالب بسیاری آوردهاند که با نظام فرشتهشناسی اسلامی هیچ سازگاری ندارد؛ از قبیل تنزل آنها خود را با پذیرش برخورداری از شهوت و آز، گرفتار عشق زن زیبارویی کردند که فریبش را خوردند و از راه به در شدند و چون هشیار گردیدند و میان عذاب دنیوی و اخروی مختار شدند، آنها عذاب این جهان را برگزیدند و تا امروز در چاهی در بابل سرنگون آویختهاند و آموزگار جادو شدهاند! این نگرش با آیات قرآن کریم نمیخواند که آنها را پیراسته از گناه اعلام میکنند: «لا یَعصون الله ما أمرَهم و یفعلون ما یؤمرون: از آنچه خدا به آنان دستور داده، سر نمیپیچند و بدانچه مأمورند، عمل میکنند» (تحریم، ۶)؛ فرشتگان «عبادٌ مُکرَمون لا یَسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون: بندگانی ارجمند هستند که در سخن بر او پیشی نمیگیرند و خود به دستور او کار میکنند» (انبیاء، ۲۶ ـ ۲۷).
۳ـ سومین آیه از سوره بقره که تا حدودی در دایره بحث حاضر میگنجد، آیهای است که در بیان مفسران معمولاً با حضرت حزقیل(ع) مرتبط دانسته میشود و ضمن آن به سنتی ایرانی اشاره میگردد: «الم تَرَ الی الذین خَرَجوا مِن دیارهم و هم اُلوفٍ حَذَر الموت فقال لهم الله مُوتوا ثمّ أحیاهم...: آیا ندیدی کسانی که از بیم مرگ، از خانه خود بیرون رفتند و هزاران تن بودند؟ پس خداوند به آنان گفت: بمیرید! آنگاه زندهشان ساخت...» (بقره، ۲۴۳)
بسیاری از مفسران برآنند که آیه مذکور درباره گروهی نازل شده که یکجا مردند تا اینکه به دعای یکی از پیامبران زنده شدند. عموماً این پیامبر را حضرت حزقیل (حزقیال، یحزقل)، ارمیا یا ذوالکفل میدانند. ابوالفتوح مینویسد: «گفتند ایشان از جهاد میگریختند... خدای تعالی گفت: بمیرید! همه بمردند... چون حزقیل به آن مردگان بگذشت...، دعا کرد، خدای تعالی ایشان را زنده کرد.» (ج۳، ص۳۳۰ـ۳۳۴). در ترجمه تفسیر طبری (ج۱، ص۱۴۷) میخوانیم: «حق ـ جل و علاـ بارانی بفرستاد و آن مردمان زنده گشتند... گویند آن روز که آن مردگان زنده شدند، روز نوروز بود. و این رسم که در روز نوروز است که آب بر یکدیگر ریزند، از آن روز باز است. و معنی این آب به یکدیگر ریختن، آن است که: «زنده بادیا!»
لاهیجی در تفسیرش (ج۱، ص۲۳۶) مینویسد: «بعد از این، ریختن آب بر در و دیوار خانهها یومَ النّیروز، قاعدة مقرره شد. نمیداند سبب ریختن آب را در نوروز مگر راسخون در علم.» این روایت در مآخذ دیگر تکرار شده است؛ از جمله: بحارالانوار (ج۱۲، ص۳۸۶)، تفسیر صافی (ج۱، ص۲۵۰)، غوالیاللئالی (ج۳، ص۴۱)، کنزالدقایق (ج۲، ص۳۷۶) و... نکته جالب توجه، حدیثِ اشارهکننده به آبپاشی در نوروز و بیان قدمت آن و تشابه ماجرای مردگان و ریختن آب بر آنها و گفتار کتاب مقدس است که: «آب پاک بر شما خواهیم پاشید و طاهر خواهید شد.» امروزه از آبپاشی در نوروز چیز زیادی نمانده است و بعضیها نیز آن را به گلابپاشی تبدیل کردهاند؛ اما ارمنیان ایران هنوز جشن آبپاشان دارند.
ادامه دارد....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بهاءالدین خرّمشاهی، ترجمه قرآن کریم (قطع دانشنامهای)، ص۶۸۸ ـ ۶۹۴
۲- ریچارد هوانسیان و جورج صباغیان، حضور ایرانیان در جهان اسلام، ترجمه فریدون بدرهای، ص۸۳ ـ ۸۵
۳-آرتور جفری، واژههای دخیل در قرآن مجید، ص۲۶۳
۴-جلیل دوستخواه، ترجمه اوستا، ج۲، ص۹۷۳
۵- آرتور جفری، واژههای دخیل در قرآن، ترجمه دکتر فریدون بدرهای، ص۳۹۰.