سجاد تبریزی - اطلاعات| مثقالی با چهلتکه، فضای ایرانی را به فضای پاپ اضافه میکند؛ ما چهلتکههایی را که مادربزرگها میدوختند در مجسمههای او میبینیم. اینجا از فرهنگ مردم چیزی به فرهنگ مردم اضافه میشود ولی نه اینکه الزاما فرهنگ «پاپآرت» باشد.
فرشید مثقالی در دهه نهم زندگی خود، کماکان در کوچهباغ کشف و شهود در میان رنگ و تکنیک قدم میزند. همین ویژگی فردی، همین شوریدگی کودکانه و همین تلاش برای به روز ماندن، از او یک هنرمند سرزنده ساخته است، در ۸۴ سالگی.نمایشگاهی از آثار وی در اواخر آبانماه در گالری اعتماد، بهانهای شد تا یک بار دیگر اثر او را بر هنر تجسمی در گفتگو با کارشناسان مرور کنیم.
هنرمند چندوجهی
مثقالی هیچگاه دست از تجربههای جدید برنداشت و با هرآنچه به هنر تجسمی مرتبط بود زلفی گره زد. سعید باباوند، طراح گرافیک، نقاش و کیوریتور (نمایشگاهگردان) در این باره توضیح میدهد: فرشید مثقالی، هنرمند مهمی است که به هیچ روی نمیتوانیم بیتفاوت از کنار او بگذریم، اینکه میگویم هنرمند مهمی است و نه فقط گرافیست، مجسمهساز یا نقاش، به این دلیل است که در هر رشتهای فعالیت کرد، فرشید مثقالی بود؛ خودش بود و عمیقا باورهایش، رفتار تصویریاش و شیوه عملکردش یکتا بود، او کارهای مهم و قابلاعتنایی خلق کرده است.
وی میافزاید: هر بار که آثار آقای مثقالی را در یک نمایشگاه میبینم، بیش از هر چیز از این حجم دوام و ثباتقدم شگفتزده میشوم. او همه این سالها کارهای باکیفیت خلق کرده است. این میزان باکیفیت بودن کار بسیار سختی است؛ اینکه هنرمند بتواند سالهای زیادی، کار درجه یک خلق کند.
مثقالی، بیشک یک مدرنیست است ولی اینگونه نیست که صرفا به هنر مدرن نگاه کرده باشد. رنگهای شخصی دارد. او یک مدرنیست کارآزموده است، اما به ریشههای فرهنگی خود توجه دارد و خیلی بیصدا و بیادعا به کشف و جستجوی ریشههای فرهنگی خود میپردازد، کاری که در تمام عمر انجام داده است.
هنرمندی برای دههها
علاقه مثقالی به هنر زمانه و تطبیق روح هنرمندانه خود با پیشرفتهای تکنیکی، از او یک هنرمند همیشه مطرح ساخته است. سعید باباوند در این مورد میگوید: من گمان میکنم فرشید مثقالی بسیار از خودش مراقبت میکند، او میداند یک شخصیت تاریخی است و در نگهداری از این شخصیت تاریخی خیلی کوشاست. هم بدن سالمی دارد ــ بدین قامت بماند تا قیامت ــ هم ذهن و روان و اندیشه خود را حفاظت میکند.
این منتقد هنری میافزاید: بسیاری از هنرمندان، دورههای کاری کوتاه دارند و نهایتا یک یا دو دهه کار میکنند، سپس منقضی میشوند. اما مثقالی بیوقفه کار کرده و بهصورت مداوم تغییر حوزه داده است، تصویرگری، طراحی گرافیک، کارگردان انیمیشن، مجسمه سازی، نقاشی و....
همراه با فناوری
بسیاری از هنرمندان، هنر دوره جوانی خود را تا همیشه ادامه میدهند، اما مثقالی، رابطه خود را با تکنیک بهروز نگه میدارد.
سعید باباوند، کیوریتور توضیح میدهد: مثقالی عمیقا شیفته تکنولوژی است. هنرمندی که در این روزگار و در این سن و سال، عمیقا پیگیر تکنولوژی باشد بیهمتاست.
بسیاری از تغییرات برای همه ما تکراری میشود و به آنها عادت میکنیم، اما برای مثقالی تکراری نمیشود و هر تغییر برایش حیرتآور است. این حیرت، جوهره هنرمند بودن است، هنرمند کسی است که مثل کودکان از اتفاقات دور و اطرافش حیرت کند و به نظرم فرشید مثقالی این حیرت هنرمندانه را دارد.
او در نمایشگاه جدید آثارش، گویا شیفته رنگ و رنگبازی و تکنولوژی است. امروز تکنیک جدیدی میآید، مثلا هوش مصنوعی، احتمالا چند وقت دیگر برای همه عادی میشود؛ همانطور که روزگاری همین تکنولوژیهایی که امروز ساده محسوب میشود، مثل گوشی لمسی، حیرتانگیز بود. این حیرت برای مثقالی عادی نمیشود. او شیفتگی خود را حفظ میکند.
یک هنرمند در برابر طبیعت، در برابر اتفاقات درون خودش همواره باید شگفتزده شود. این فضیلت هنرمند است که هر بار با آسمان و پرنده و صدای رود روبهرو میشود، دوباره آن را کشف میکند.
دوستیهای ماندگار
حلقهها و دورهمنشینیهای هنرمندان در دهههای پیشین، تأثیر زیادی بر جریانهای هنری کشور داشت و عامل ترقی آن شد. سعید باباوند با این توضیح میگوید: دوستیهای عجیب و غریب نسل هنرمندان همسن آقای مثقالی از مواردی است که خیلی به آن غبطه میخورم. زمانه آنها، گویی زمانه دوستی، رفاقت و دورهمنشینی بود که عامل تشکیل انجمنهای هنری شد. بسیاری از کارهایی که آن نسل درخشان انجام داد و ما در حال بهره برداری از آنها هستیم، از همین محافل بیرون آمد.
وی تأکید میکند: امتداد خاطره در کارهای فرشید مثقالی برای من بسیار جذاب است؛چهرههای محبوب خود را نقاشی میکند یا مجسمه آنها را میسازد. انگار کارهای او یادکردی از عزیزانش است، مثل مجسمهای که از عباس کیارستمی ساخته است. این امتداد خاطره، یک فضیلت انسانی به شمار میآید که در کارهای او دیده میشود.
شبه پاپ آرت
فضاهای خلقشده در تابلوهای فرشید مثقالی، یادآور جریان هنری «پاپآرت» است. دکتر شیوا بیرانوند، هنرمند و منتقد هنرهای تجسمی دراینباره میگوید: ورای مسیر اندیشهورزانه و چکشکاریشده سرنوشت هنر فرشید مثقالی، او به موازات درآمیختن با هژمونی فرهنگی غالب، تکسوارانه یک جهان (اگر نخواهیم بگوییم سبک) میسازد که هر چیز به آن وارد میشود دگردیسی غریب و شاعرانهای مییابد. مثلا رنگهای ماهی سیاه کوچولو تیره است، اما بهجای اینکه ما یک فضای تیره ببینیم معنای «تیرگی» دگرگون میشود.
وی توضیح میدهد: در واقع، اثر مثقالی، رد انگشت ماهی را از واقعیت زیستشناسانه خود جدا میکند و رد «انگشت» و «دست» انسان را بر جای میگذارد؛ به گونهای که همراه با روایت داستان به کودک نهیب میزند که یادت نرود ماهی سیاه کوچولو خود تو هستی.
معمای رنگهای مثقالی
چیستی رنگها در تابلوهای بهنمایشدرآمده از فرشید مثقالی، سؤالی است که ذهن هر بازدیدکننده را درگیر میکند. شیوا بیرانوند در این مورد میگوید: در این نمایشگاه در اقیانوسی از رنگ غوطهور میشویم؛ رویارویی با روح زمانه معاصر که در عین رنگین بودن، خشن است و رنگها ما را از خشونت بنیادین جهان معاصر نجات نمیدهند.
در واقع لعاب و رنگ، چهره شهرها و آدمیان را پوشانده و شاعرانگی تلخ هنرمند، این فضای سطحی را از آن خود و شهر را تسخیر میکند اما آرام.
برداشتها از جهان بیلبوردها و فضاهای ظاهرا پاپ، واجد نوعی شاعرانگی پنهان هستند که رنگهای درخشان و صنعتی - با چیرهدستی هنرمند در استفاده از رنگ - تبدیل به پرسشی غریب درباره هستی شهر میشوند. این دانش رنگ در پرترهها به اوج خود میرسد که مثال بارز آن استفاده از صورتی درخشان و «الکیخوش» برای نشان دادن اندوه در پرتره یک زن و استفاده از سبز چمنزارها در نیمرخ باشکوه پرترهای دیگر است که نهتنها به کار الصاق نشدهاند، بلکه در یک فضای همگن به شعری شهری و نقاشانه بدل میشوند.
دیالوگ با «پاپآرت»
فرشید مثقالی با پاپ آرت دیالوگ میکند و خوانشی پسااستعماری از این هنر بیتفاوت به وضعیت موجود دارد.
دکتر بیرانوند با این توضیح، اضافه میکند: مثقالی از پاپ آرت برای کنش راستین با زیست کنونی ما بهره میگیرد. شاید برای همین است که وقتی بیلبورد وسط جاده را نقاشی میکند، «نور روز» را حذف نمیکند و آسمان بر فراز بیلبورد از قلم یک منظرهپرداز به ما مینگرد. بیلبورد گرم و آفتابی است و تابلوهای نئون و شمایل مکدونالد، توان «ذوبنشدن» در جهان فرشید مثقالی را ندارند.
وی میافزاید: حتی وقتی رنگها همچون چهلتکههای ایرانی مادربزرگها کنار هم قرار میگیرند، او شجاعانه به سراغ جهان ظاهرا تلخ صادق هدایت میرود و او را با رنگهای سرکش و عصیانگر تصویر میکند؛ عصیان، جای تیرگی را میگیرد و اسطورهزدایی، جای شمایلپرستی را.
این منتقد هنر که خود هنرمند تجسمی است ادامه میدهد: به چالش کشیدن مفهوم اسطوره در پاپ آرت هم به غایت دیده میشود. در آثار مثقالی، صادق هدایت و فروغ فرخزاد در عکسی بریده از روزنامه، «فریز» و «تکثیر مکانیکی» نمیشوند، بلکه عصیانگر و پرسشگر به ما مینگرند؛ چه کامو به گنگی سیزیف، چه صادق هدایت بیعینک سیاه، چه کیارستمی بیعینک دودی و چه فروغ فرخزاد، بیرنگ زمانه پر از زیبایی و عصیانش. تمامی این مفاهیم در جهان فرشید مثقالی دچار دگرگونی میشوند.
اوج این دگردیسی در شرایط فروغ فرخزاد است؛ مکعبی در حال ذوب شدن با رنگهای در حال فروپاشی و گوشه چشمی از چهره او که زیر فضای «بازنمایانه» تصویر و تعریف کلیشهای پیشین گم شده است و ما خفهشدگی پر رنگ و لعاب زنی را میبینیم که «رازوارگی» و «پرسشدار» بودنش تشدید شده است. همچنین دستش را که در عکسهای همیشگی، سیگار را با شهامت به لبانش نزدیک کرده بود، در اثر فرشید مثقالی شبیه یک «دستکش آشپزخانه» میبینیم. گویی این اثر فرشید مثقالی در عین حال که سردیسی از فروغ است، دردهای رنگین درونی او را بالا میآورد و این دردهای رنگین، به جهان زیسته معاصر «نشت» میکند.