هفت صبح نوشت: ماجرای این گفتوگو از یک پست اینستاگرامی شروع شد؛ زمانی که مرجان شیرمحمدی در اعتراض به معطل ماندن یکی از کتابهایش در اداره کتاب وزارت ارشاد، نوشتهای اعتراضی در صفحه اینستاگرامش خطاب به وزیر ارشاد منتشر کرد. ما در همین صفحه متن اعتراض او در صفحه اینستاگرامش را بازنشر کردهایم تا خوانندگان بدانند قرار است درباره چه موضوعی صحبت کنیم. همچنین کارنامه نویسندگی و بازیگری شیرمحمدی را هم مرور کردهایم چراکه او از معدود داستاننویسان سینماگری بوده که به شکل حرفهای داستان نوشته و همچنان ادامه داده. با این حال ششمین اثرش به نام «گیلدا» یک سال است در اداره کتاب مانده. آنچه در ادامه میخوانید جزئیات دیگر ماجرا از زبان اوست.
پستی در اینستاگرام دیدم از شما درباره رمانتان که یک سال است در اداره کتاب مانده. اول اگر موافق باشید بپرسم نوشتن «گیلدا» چقدر طول کشید؟
من این کتاب را در سال ۱۳۹۹ شروع کردم. تقریباً صد صفحه نوشته بودم که پسر یازده سالهام دچار بیماری دیابت شد. در همان ایام کرونا. شرایط روحی و زندگیام دستخوش این تحول شد و تا دو سال نتوانستم به نوشتن برگردم. بعد از دو سال که کمی به خودم آمدم ادامه این کتاب را نوشتم. در بدترین روزهای زندگی و شرایط روحی به نوشتن این کتاب ادامه دادم. اگر بخواهیم آن توقف دو ساله را کنار بگذاریم نوشتن این رمان چیزی حدود هشت ماه طول کشید.
کتاب را به چه نشری داده بودید؟
نشر «چشمه»؛ ناشری که «خانه لهستانیها» را درآورد.
میتوانید به شکل کاملا کلی که داستان هم فاش نشود، مضمون رمان «گیلدا» را بگویید؟
درباره زن جوانیست که تلاش میکند زمینهای موروثی چایکاری خانوادهاش را که عموی کلاشش با سندسازی بالا کشیده پس بگیرد و در این مسیر با آدمها و ماجراهایی روبهرو میشود. کتابیست درباره غذا به سبک گیلک و انتقام به سبک گیلک.
مگر شما گیلک هستید؟
گیلک، روس و تهرانی قاطیام.
سختتر شد! میشود کمی توضیح بدهید؟
پدرم از پدری روس و مادری گیلک در رشت به دنیا آمد. در کوچه آفخرا. جَدّم از تاجران معروف رشت بود که حمام آفخرا یکی از موقوفاتش هنوز برقرار است. به خاطر تجارت با روسها دخترش را به یک روس میدهد. بعد از مرگ پدربزرگم، مادربزرگم با بچههای یتیمش به تهران میآید. پدرم هشت ساله بوده که به تهران میآیند. مادرم تهرانی اباعنجد است. یعنی پدر پشت پدر تهرانی. و خودم هم که تهران به دنیا آمدم.
برگردم به کتابتان. چرا یک سال است در اداره کتاب مانده؟ به کل رمان ایراد گرفتهاند؟ یا اصلاحیهها زیاد بود؟
این سوالیست که من در همان نامه از وزیر پرسیدم. واقعاً چرا این کتاب یک سال است در ارشاد خاک میخورد؟ آدمهایی که آنجا نشستهاند و قرار است برای کتاب یک نویسنده تصمیم بگیرند، ربطی به کل این ماجرا ندارند و گروتسک ماجرا اینجاست. دستکم آن آقایی که جلوی من نشست و پست مهمی هم در اداره کتاب دارد با ادبیات به کلی بیگانه است و در جای اشتباهی نشسته. تصور ایشان از داستان، کلاس درس اخلاق و از این قبیل است، آن هم به شیوهای که ایشان میپسندد.
سلیقه یا بهتر است بگویم تصور خودش را تعمیم میدهد به کل جامعه. تازه کتاب را هم نخوانده، طوطیوار از روی لیستی که به او دادهاند میخواند. و وقتی خواهش میکنم یک جلسه دیگر بگذاریم تا کتاب را بخواند، در جلسه دیگر باز هم کتاب را نخوانده. به صراحت میگوید من کتاب را نمیخوانم، ورق میزنم. ایرادهایی که به کتاب گرفتند این بود که رمان من ترویج زندگی غربی است که به کلی حرف پرتیست. گفتند شخصیت اول داستان بیبندوبار است. چند تا مثال بزنم که در سینمای ایران با مجوز همین وزارتخانه شخصیت فیلم بیبندوبار، دزد، قاچاقچی یا قاتل بوده؟
و این چه ایرادی دارد اصولاً؟ چرا نمیشود کتابی درباره یک زن یا مرد مسئلهدار نوشت ولی میشود فیلمش را ساخت؟ باید ببینیم داستان چه میگوید و به کجا میرود. در مورد اینکه ایرادها موردی بود یا کلی، موردی بود. مواردی را هم که میخواستند اصلاح شود چیزهایی بود که در جامعه دارد اتفاق میافتد و نمیشود منکرش شد. آنها گفتند و من نپذیرفتم. چونکه آدمهای داستان من در فضایی زندگی میکنند که شیوه زیستشان آن شکلی است. شما وقتی داستان یک آدم مذهبی را مینویسید، مختصات خودش را دارد و وقتی داستان مثلاً یک دزد یا قاچاقچی را مینویسید، مختصات خودش را دارد. نمیشود دزد را نمازخوان نشان داد. اینکه دیگر اظهر من الشمس است. ولی آن آقا این را نمیداند.
اگر اصلاحیهها را اعمال میکردید، قصهتان دیگر همان قصه سابق میشد؟
حرف همین است. فکر کنید درباره یک ورزشکاری مینویسید که موفق است ولی همین ورزشکار معتاد است. مگر میشود؟!
چند بار ناچار به پیگیری شدید؟ چون تا جایی که در پستتان نوشته بودید، یک جلسه با مسئول مربوطه داشتید. درست است؟
من دو جلسه به ارشاد رفتم. در جلسه اول چون ایشان میگفت رمانت علیه نهاد خانواده است، خواستم کتاب را بخواند تا در جریان داستان قرار بگیرد، چون برعکس، این داستانیست در تجلیل از خانواده. ایشان قبول کرد و بیست روز بعد جلسه گذاشتیم، آن هم با پیگیری من و دیدم ایشان باز هم کتاب را نخوانده. همانجا سه خط از رمان من را خواند و سه غلط داشت. غلط سوم دیگر زورم آمد و درست کلمه را گفتم. ایشان گفت من اینطوری میگویم. خب با همچین وضعیتی چه میتوان کرد؟
ضمن اینکه تغییرات پیشنهادیشان هم تعجبآور بوده؛ مثلاً گفته بودند «شراب» را به «مشروب» تغییر بدهید که واقعا عجیب است! چون با این تغییر، مگر قرار است چه اتفاقی بیفتد؟!
عجیب و خندهدار. گفتند اگر بگویی «مشروب سیب» اشکالی ندارد چون در آن صورت میتواند «آب سیب» هم باشد ولی وقتی میگویی «شراب سیب» دیگر دوپهلو نیست و شراب، شراب است.
گاهی فکر میکنم بعضی مسئولان فرهنگی اصلا در باغ نیستند! نه اخبار را دنبال میکنند، نه فضا را میشناسند، نه میدانند ذهنیت جامعه به چه سمتوسویی حرکت کرده و نه حتی کتاب خواندهاند! کلا در یک جهان خیالی زندگی میکنند متأثر از یکسری خبرگزاری داخلی خاص. چرا نمیخواهند خودشان را بهروز کنند؟ مشکلشان کجاست؟
نمیخواهم حکم کلی صادر کنم. کسی که با من صحبت کرد کمسواد بود و لیاقت مسئولیتی را که به عهده گرفته بود نداشت.
بنده هم البته گفتم «بعضی مسئولان فرهنگی» نه همه. اما نکته دیگر درباره نوعی اجحاف به ادبیات در مقایسه با سینماست. در فیلمها و سریالهای ایرانی، طرف دوستدختر دارد، فحش میدهد، مست میشود، خیانت میکند، خشونت به خرج میدهد، حتی تعرض و تجاوز میکند و غیره، اما به محض اینکه نوبت به رمان و ادبیات میرسد، نویسنده باید تمام اینها را حذف کند! این اجحاف را در مقایسه با سینما قبول دارید؟
موافقم.
و پرسش آخر اینکه این اولین کتاب شما نبوده؛ چون از معدود سینماگرانی هستید که سالها به شکل حرفهای رمان نوشتهاید. تا به حال درباره کتابهای قبلیتان به چنین مشکلی برخورده بودید؟
هر کتابی تا به دست خواننده برسد با موانعی دستوپنجه نرم میکند. بعضی اوقات ناشر سعی میکند سلیقه خودش را تحمیل کند، بعضی اوقات با دولت و وزارت ارشاد طرفاید. ولی این موردی که من دیدم واقعاً نوبر بود.