محمدعلی فیاضبخش: ناباورانه شنیدیم، خانم فریده حدادیان، از بنیانگذاران مدرسه دختران روشنگر به دیار باقی ره کشید.
…رفتم تا دههی پنجاه؛ آغازین روزهای پاگرفتن این بنیان مرصوص؛ روشنگر؛ که با هدایت دو بزرگ آن روزگار، مرحومان سیدعلی شاهچراغی و استاد رضا روزبه و همراهی شهید سیدکاظم موسوی پا گرفت و از همان نخستین روزها و به اشارت و حمایت ایشان، بانویی از جنس ملائک، فریده حدادیان، به مدیریت و قیادت این مدرسه کمر بربست.
جایی برای پیچ و تاب قلم و ریزش و رویش کلام نمیبینم. نام خانم حدادیان، همراه است با دنیایی از احترام و تکریم و تعظیم، که یک انسان در برابر یک ملَک میتواند به جای آورَد.
سالها پیش همسر بزرگوارش، که او نیز در عین والایی و بزرگی و سترگیِ شخصیت، همچو خدمتگزاری افتاده و فروتن، کارهای مردانهی مدرسه را بیسر و صدا و خاموش به انجام میرساند، از دنیا رفت. او، این ملیکهی بیبدیل زمانه، عهدهدار امور همسر نیز شد و تا آخر، دلیرانه، اما اخیراً با چوبدستی بر دست، حمایلِ قامتی استوار اما خمیده، ناخدای کشتی روشنگر ماند.
عجب معنایی دارد زندگی بعضی آدمها ! بهتر بگویم: بعضی آدمیانِ ناب و اندک در شمار، یکتنه، چه معنایی به حیات میدهند! که اگر نمیبودند، راستی را، که زندگی چه میبود جز خور و خواب و شهوت و شقوت؟ که سزاوارش جز هرزماندگی در گردش شب و روز نمیبود.
خیل خارج از شمار دخترانی که در این سرزمین در کنام علم و مهر او بالیدند و هریک در کناری، دور یا نزدیک، به نشر واژهای به نام «انسانیّت و حریّت» پرداختند؛ گوشهای از زایش و رویش این ملیکهی زمانه اند.
خوشا به حال آنان که، دخترانگی را در آغوش تعلیم و تربیت وی بودند و مادرانگی را در مکتب وی آموختند و انسانوارگی را در زندگی خویش زیستند و میزیَند.
خدایا !
هرکه او را شناخت و با او کلمهای سخن گفت و رقمی در کنارش به درک نشست و قلمی از او به دیده دید، گریزی از آنش نیست که گوید: ما از او جز «خوبی» ندیدیم؛ و او را جز به «نیکی» نشناختیم.